1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

درس‌های نهفته در بازگویی تاریخ جنگ جهانی اول

۱۳۹۷ آبان ۱۳, یکشنبه

هرفرید مونکلر یکی از معدود مورخان آلمانی است که اقدام به تحلیل جنگ جهانی اول در کلیت آن نموده است. دویچه وله در ارتباط با درس‌های نهفته در بازگویی تاریخ این جنگ به گفت‌وگو با این مورخ پرداخته است.

https://p.dw.com/p/37cB9
هرفرید مونکلر، مورخ سرشناس آلمانی و کارشناس تاریخ جنگ جهانی اول
هرفرید مونکلر، مورخ سرشناس آلمانی و کارشناس تاریخ جنگ جهانی اولعکس: picture-alliance/dpa/O. Berg

دویچه وله: آقای مونکلر، در صدمین سالگرد جنگ جهانی اول، رسانه‌ها به مسائل گرهی و کلیدی این جنگ پرداخته‌اند. آیا به باور شما علت این ‌کار تنها بازگویی مجدد تاریخ این جنگ به مناسبت سالگرد آن است، یا می‌توان از نوعی تلاش برای آموختن از درس‌های تاریخی آن جنگ سخن گفت؟

هرفرید مونکلر: به باور من، بین این دو موضوع تناقضی وجود ندارد. اغلب پیش‌ می‌آید که سالگرد‌ها انگیزه‌ای مناسب را فراهم می‌کنند برای اینکه ما به طور اساسی و در آرامش به یک موضوع بپردازیم. مشخص شده که "جنگ بزرگ" تأثیر بسیار مهمی بر روی تحولات قرن بیستم داشته است. باید بگویم که جنگ جهانی اول را بریتانیایی‌ها، فرانسویان و ایتالیایی‌ها "جنگ بزرگ" می‌نامند. ما می‌توانیم از این جنگ بسیاری چیزها بیاموزیم. بیاموزیم که برای جلوگیری از تکرار چنین چیزی چه نباید بکنیم. از این رو من معتقدم که اروپا با پرداختن به خطاهایی که در نیمه نخست قرن بیستم مرتکب شده، بر آن است تا درس‌هایی برای قرن بیست و یکم خود بیاموزد. به همین دلیل هم همه کشورهای اروپایی به این سالگرد تاریخی به طور بسیار جدی و همه‌جانبه پرداخته‌اند.

در آلمان ما به جنگی که در فاصله زمانی ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ روی داد "جنگ جهانی اول" می‌گوییم. چرا شما در کتاب خودتان از این جنگ به عنوان "جنگ بزرگ" یاد می‌کنید؟

نخست اینکه در واژه "جنگ بزرگ" ابهامی وجود دارد که می‌تواند تأمل برانگیز باشد. افزون بر آن، این مفهوم می‌تواند پیامی هشدار دهنده برای ما آلمانی‌ها در بر داشته باشد. این جنگ، یک جنگ اروپایی است که تاریخ قرن بیستم را رقم زده است. می‌توان گفت که بدون وقوع این جنگ، جنگ جهانی دوم نیز رخ نمی‌داد. حتی بدون این جنگ شاید ناسیونال‌سوسیالیست‌ها در آلمان به قدرت نمی‌رسیدند و چنین جریان سیاسی‌ای حتی شاید شکل نمی‌گرفت، شاید استالینیسم هم پدید نمی‌آمد، شاید امکان قدرت‌گیری بلشویک‌ها در پتروگراد هم به‌وجود نمی‌آمد. در چنین حالتی ما با یک قرن کاملا متفاوت روبه‌رو می‌بودیم. دقیقا از این رو است که من از مفهوم "جنگ بزرگ" برای نامیدن این جنگ استفاده می‌کنم.

اگر این جنگ چنین نقشی در کل قرن بیستم داشته است، پس چگونه است که ما آلمانی‌ها در برخورد به گذشته تاریخی کشور آلمان، به این جنگ آن‌چنان که باید و شاید توجهی نداریم؟ دست‌کم می‌شود گفت که توجه ما آلمانی‌ها به جنگ جهانی اول به‌مراتب کمتر از جنگ جهانی دوم است.

باید اینجا تمایزی قائل شویم. در کشورهای غربی همسایه ما، یعنی در ایتالیا، فرانسه و بریتانیا، به جنگ جهانی اول به‌عنوان یک جنگ بزرگ می‌نگرند. شاید یکی از علت‌های آن این باشد که شمار قربانیان این کشورها در جنگ جهانی اول بیشتر از قربانیان آن‌ها در جنگ جهانی دوم بوده است. از این منظر، در مورد آلمان وضع فرق می‌کند. برای آلمان جنگ جهانی دوم با مهاجرت، تبعید، ویرانی‌های برخاسته از بمباران‌ها و افزون بر همه این‌ها، با احساس گناه و عذاب وجدان برخاسته از جنایاتی گره خورده است که ناسیونال‌سوسیالیست‌ها در این جنگ مرتکب شدند. اگر شما زاویه نگاه‌تان را اندکی متوجه شرق کنید، جنگ جهانی دوم تاثیرات بس عمیق‌تری بر حافظه مردم آن مناطق داشته است. شاید بتوان از شکافی سخن گفت که بین غرب و شرق اروپا در رویکردشان به تاریخ این دو جنگ وجود دارد؛ شکافی که به فرهنگ و زاویه نگرش خاصی در مردم این دو بخش اروپا دامن زده است.

صد سال پس از جنگ، بار دیگر کارزار بحث و جدل بر سر آنکه در این جنگ چه کسانی تقصیرکار بودند، رونق گرفته است. انتشار کتاب "خواب‌گردان" نوشته کریستوفر کلارک تلنگری برای شروع این بحث بود. این کتاب تجدید نظری بود در این باور که شروع این جنگ عمدتا تقصیر آلمان بوده است؛ باوری که مدت‌ها بر اذهان همگان حاکم بود. کلارک در این کتاب شروع این جنگ را به حساب ناتوانی قدرت‌های بزرگ نوشت که نتوانستند مانع از سرایت شعله‌های جنگ از  بالکان  به کل اروپا شوند. نظر شما درباره شروع جنگ چیست؟ آیا پرداختن به این موضوع که جنگ را چه کشوری شروع کرد، می‌تواند سودی به‌همراه داشته باشد؟

به باور من استفاده از واژه "تقصیر" درباره آموزه‌های جنگ جهانی اول، کمک چندانی نیست. این واژه بیشتر یک واژه اخلاقی است یا شاید یک واژه حقوقی است. دست‌کم در بند ۲۳۱ قرارداد ورسای این فرمول‌بندی را می‌بینیم: همه تقصیر این جنگ برعهده آلمان است. اما این بحثی است که نیازی به پرداختن به آن در شرایط کنونی وجود ندارد. از این رو به باور من موضوع مهم‌تر این است که درباره "مسئولیت" سخن بگوییم. به ارزیابی‌های خطایی بپردازیم که راه وقوع این جنگ را هموار کردند و به تصمیم‌های خطایی توجه کنیم که در آن هنگام گرفته شدند. به باور من، این آن چیزی است که می‌تواند صد سال پس از این جنگ برای ما آموزنده و مفید باشد.

به باور شما مسئولیت امپراتوری آلمان در آن هنگام در قلب اروپا چه بود؟

آلمان در آن هنگام متوجه ویژگی خاص ژئوپلیتیک خود نشده بود. البته کسی نمی‌تواند مدعی شود که در قرن بیستم اینجا و آنجا جنگی در اروپا روی نمی‌داد، اما می‌شد دامنه این جنگ‌ها را به مناطق خاصی محدود کرد و مانع از سرایت آن به کل قاره شد. آنچه آلمانی‌ها انجام دادند این بود که درگیری‌های منطقه‌ای و نقاط تنش‌زده متفاوت را به هم وصل کردند. به عنوان نمونه درگیری‌های بالکان را با کشمکش بر سر آلزاس-لورن یا مناقشه بر سر کنترل دریای شمال، که منطقا به هم ربطی نداشتند، را به هم پیوند زدند. می‌شود گفت که این اقدام آلمان در آن زمان یک حماقت سیاسی بود.

به نظر شما چرا دیپلماسی نتوانست مانع از این جنگ بشود؟ تا سال ۱۹۱۴، بین دربار بسیاری از کشورهای اروپایی پیوندهای خویشاوندی وجود داشت و حتی اتحاد‌های سیاسی و دفاعی بین‌ آن‌ها شکل گرفته بود. چرا این مناسبات نتوانستند مانع از شعله‌ور شدن این جنگ شوند؟

باید این جنگ را از جمله به حساب شکست و ناکامی دیپلماسی آن زمان اروپا گذاشت. یک موضوع کاملا روشن است و آن اینکه اروپا یک جنگ بزرگ را در این قاره تاب نمی‌آورد. این جنگ همه‌ چیز را نابود می‌کند. و از آنجا که این تصور وجود دارد، عملا صرفا امکان وقوع جنگ‌های کوچک و از نظر زمانی محدود وجود دارد. از این رو، ارتش‌های این کشورها تنها به برنامه‌ریزی برای جنگی‌هایی می‌پردازند که بتوانند خیلی سریع در یک میدان مشخص و محدود به فرجام برسند. این همان حماقت سیاسی آلمان بود که تحت شرایط برخاسته از جنگ در دو جبهه [یعنی جنگ علیه فرانسه در غرب و علیه روسیه در شرق] به آن فاجعه انجامید. آلمان که زیر فشار زمانی پا به میدان جنگ گذاشته بود، قصد داشت سریع‌‌تر از دیگران و به لحاظ سازماندهی‌ توانمندتر از دیگران جنگ علیه فرانسه را با حمله به بلژیک آغاز کند. هدف آلمان از این اقدام این بود که مانع از وقوع یک فاجعه بزرگ شود. اما این اقدام، مثل بسیاری از موارد مشابه، خود ره به یک فاجعه بزرگ برد.

چه نتیجه‌ای می‌توانیم امروز از آنچه در سال ۱۹۱۴ روی داد بگیریم؟

نخستین و مهم‌ترین چیز این است که بر پایه قواعد بین‌المللی مانع از افزایش بی‌اعتمادی متقابل کشورها شویم. اروپا با بهره‌گیری از سازمان‌ها و نهادهایی مثل سازمان امنیت و همکاری اروپا، اتحادیه اروپا و ناتو به طور فراگیر و فشرده‌ای این سیاست را به‌مورد اجرا می‌گذارد.

دیگر اینکه باید مراقب بود که جرقه‌ای در مناطق پیرامونی باعث نشود تا شعله‌های جنگ به خاک اروپا سرایت کند. جنگ جهانی اول هم در واقع جنگی بود که منشا آن به تنش در بالکان برمی‌گشت. بنابراین می‌توان گفت که اروپا یاد گرفته است که به تنش‌هایی که این‌جا و آن‌جا روی می‌دهند، دقت بیشتری بکند و اهمیت این تنش‌ها را دست کم نگیرد.

جنگ جهانی اول، سربازان روسیه در اوکراین
جنگ جهانی اول، سربازان روسیه در اوکراینعکس: picture-alliance/Everett Collection

اروپا باید این تنش‌ها را مدیریت بکند. به عنوان نمونه در شرایط حاضر، اروپا با اعزام نیروهای انتظامی به بالکان، همراه با استقرار نیروهای نظامی بر صلح و آتش بس در این منطقه نظارت دارد و افزون بر آن، با پیش بینی مشوق‌های اقتصادی می‌کوشد، مانع از شعله‌ور شدن جنگ در آن منطقه شود.

اما مشکلات امنیتی اروپا محدود به بالکان نمی‌شود. اروپا باید مراقب تحولات در قفقاز باشد و همچنین مراقب تحولات سیاسی‌ای باشد که از منطقه تنش‌زده خاورمیانه گرفته تا شمال و شمال غربی آفریقا، یا آنچه به منطقه مغرب عربی شهرت یافته است، می‌تواند برای اروپا دردسر آفرین شود.

شما گفتید که ما باید به تحولات سیاسی در مناطق پیرامونی توجه داشته باشیم. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که آیا باید نگران وضعیت کریمه بود؟ آیا تحولات در کریمه می‌تواند صد سال پس از جنگ جهانی اول، به یک جنگ جهانی جدید بیانجامد؟

البته باید نگران تحولات آن منطقه بود، نه الزاما به خاطر تهدید یک جنگ جدید، بلکه باید بیشتر نگران تنش سیاسی و پیامدهای ناشی از تحریم‌های اقتصادی بود. به‌ویژه به این خاطر که بحران کریمه یک بار دیگر نشان داد که قدرت نظامی هم‌چنان یکی از عوامل موثر در سیاست این قاره است. و باید افزود که این موضوع تنها به یکی از مناطق پیرامونی نیز محدود نمی‌شود.

به همین دلیل است که آلمان تمام تلاش خود را در هر مرحله این بحران به کار گرفته تا با میانجی‌گری مانع از تشدید تنش شود. البته آلمان این نقش را با اتکا به وزن سیاسی و اقتصادی خود در اروپا ایفا می‌کند و نه به عنوان یکی از قدرت‌های نظامی.

شما در کتاب خودتان آسیا را به عنوان یکی از مناطق بحرانی ارزیابی کرده‌اید. حتی شما چین امروز را با آلمان آن زمان مقایسه کرده‌اید.

روی جلد کتاب "جنگ بزرگ" اثر هرفرید مونکلر درباره جنگ جهانی اول
روی جلد کتاب "جنگ بزرگ" اثر هرفرید مونکلر درباره جنگ جهانی اول

مهم‌ترین نکته درباره چین این است که این کشور از منظر اقتصادی یک قدرت بزرگ محسوب می‌شود، اما از حیث سیاسی، به باور دولتمردان آن کشور، هنوز در جایگاهی درخور قرار نگرفته است. این موقعیت شباهت زیادی به وضعیت آلمان در سال ۱۹۱۴ دارد. از این رو، این خطر وجود دارد که خطاهایی که در آن ایام در اروپا روی داد، در چین نیز تکرار شود. به همین دلیل هم سیاستمداران و دولتمردان چین خواستار بررسی دقیق جنگ جهانی اول و همچنین بحران ماه ژوئیه شده‌اند، تا مبادا خطاهایی مشابه آنچه در اروپا روی داد، مجددا تکرار شود.

این روزها این بحث داغ شده است که آیا نمی‌بایست آلمان در ماموریت‌های نظامی اروپایی نقش پررنگ‌تری را ایفا کند. نظر شما، با توجه به آنچه در تاریخ اروپا روی داده، درباره این موضوع چیست؟ آیا چنین انتظاری از آلمان، انتظاری صحیح و معقول است؟

اجازه بدهید پرسش را طور دیگری مطرح کنیم: آیا پسندیده است که آلمان با توجه به گذشته‌ تاریخی‌اش و به‌ویژه با عزیمت از باوری که کشورهای همسایه از آلمان دارند، پای خود را از درگیری‌ها و تنش‌های منطقه پس بکشد و از زحمت دیگران سود ببرد؟ زحمت کشیدن ارابه را به دیگران بسپارد و خودش روی ارابه جا خوش کند، چاق و چاق‌تر شود و از زحمت دیگران لذت ببرد؟ به باور من، تاریخ اعتبار این نقش ویژه‌ای که آلمان و نیز آلمان دموکراتیک برای خود قائل بودند، سه دهه پس از فروریزی دیوار برلین و وحدت دو آلمان سپری شده است. ما اکنون از جمله باید بپذیریم که آلمان دولتی است با یک ملت متحد. بنابراین نه باید در حضور در ماموریت‌های نظامی افراط کرد و نه باید در صورت آنکه به حضور آلمان نیاز باشد، پا پس کشید.