سعيدي، شاعر تجربههای معاصر
۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعهرادیو صدای آلمان در سلسله "یک آفرینشگر، دو دیدگاه" به معرفی تعدادی چند از شاعران و نویسندگان معاصر افغانستان می پردازد. این برنامه به کوشش نعمت حسینی، نویسنده و پژوهشگر افغان تهیه می گردد. در این سلسله کوشش می شود تا کوتاه به زندگی آفرینشگران پرداخته شده و آثار آنها توسط دو منتقد بررسی شود. البته رادیو صدای آلمان پذیرای نقد و نظر سایر منتقدین نیز می باشد.
***
«علی بن احمد بوشنجی»، عارف هزار سال قبل، روزگاری درباره تصّوف گفته بود: «امروزه تصوف نامی است بی حقیقت، اما پیش از این حقیقتی بود بدون نام.» ما براي تقرير و تقريب مطلب و با پوزش از شیخ، کلام ایشان را با اندکی تحریف چنین می خوانیم: «امروزه [شعر] نامی است بی حقیقت، اما پیش از این حقیقتی بود بدون نام».
روزگاری در زبان فارسی «شعر»، درگیری بی واسطه شاعر با زندگی و بیان آفرینشگرانه و متفکرانه آن، در زبان بود. اما هرچه زمان گذشت و جریان زنده و زایندۀ شعر، جایش را به «سنت» شعری داد؛ کار شاعر شد لولیدن در لابلای صناعات و افاعیلعروضی. هرچه این سنت از مبدأ حرکتش دورتر گردید، ستبرتر و فربهتر شد و در نتیجه تنبلتر و کم خاصیتتر و شاعرانی هم که سرسپرده این سنت بودند،هر كدام به تناسب مزاجشان از این تنبلی توشهای بردند.
شاعران بالیده در دل سنت، با اتکاء به سنت و برگرفتن مایههایي از آن احساس رضایت میکنند و اين دست ابتکار آنها را ميبندد. از پشت عینک سنت به جهان و کار جهان نگاه كردن نتيجهاش همان میشود که «ادونیس» شاعر معروف عرب گفته است: «اگر روزی تمام سیاستمداران یک حرف بگویند، جهان بهشت خواهد شد.
اما اگر روزی فرا رسد که شعرا همه یک حرف بگویند دنیا به دوزخی وحشتناک بدل خواهد شد» حال که در سخن شیخ بوشنجی دست بردیم جرأت یافته و کلام شاعر عرب را هم اندکی رساتر میکنیم و به جای یک حرف، «یک گونه» حرف را میگذاریم. شاعران اگر یک حرف بزنند باز شاید زیاد مشکلی نباشد چنانكه ميزنند؛ ولی اگر تمام شاعران یک گونه حرف بزنند، جهان دوزخی خواهد شد.
سادهترين تعبير از حقیقت در كلام بوشنجي شايد همين احساس نياز موجود به چيزي در درون آدمي باشد و از نام هم همان چيزي كه ما امروزه آن را به نام سنت ميشناسم. سخن اين است که وقتی واقعیتی تجربی و برخاسته از سر نیاز در ميان مردماني به چنین سرنوشتی دچار شد، تغییر سرشتی پیدا میکند و بسیاری از خواص خودش را از دست میهد. چنانکه در تاریخ شعر فارسی این اتفاق افتاد. ابتکارات و ابداعات شاعران نخستين در روزهای پسین، کم کم به گورستانی از تصويرها و قالبها و صنعتهای کلیشهای تبدیل شد.
در اين بازار سنتزدگی هرشاعری که توانست اندکی دست و پاي ذوقش را از «کالبدهای فولادین» این سنت آزاد كند به همان مقدار موفق شد و آنان كه بيشتر در اين حصار ماندند پوسيدند و از يادها رفتند. سرهنگان شعر فارسی نیز همانهایی هستند که توغّل در سنت آنها را از ابتکار و ابداع باز نداشته است.
موضوع این نوشته بررسی اجمالی شعر محمد شریف سعیدی، شاعر نام آشناي معاصر افغانستانی است. این مقدمه را آوردم تا بگویم که محمد شریف سعیدی از آن دست شاعرانی است که به تجربههای فردی و معاصرش وفادارتر از دادههای سنت ادبی است و این به گمان من بزرگترين خصيصه شعري ايشان و بزرگترين راز موفقیت ایشان است. سعیدی از شاعران نسل دوم «شعرمقاومت افغانستان» در ایران است. وقتی این جریان در مشهد مقدس قوام مییافت، سعیدی به همراه دو تن از دوستانش؛ «قنبرعلی تابش» و «محمدظاهر احمدی» در اصفهان تحصیل علوم دینی میکردند.
اما معلوم شد تمام همتشان صرف آموختن فقه و اصول نمی شده که گاهی پنهانی دور از چشم متولیان «مدرسه کاسه گران»، «دشنه در دیس» احمد شاملو را با خود به حجره میبرده و به جای آموختن «نحو» ادب عرب، «محو» ادب فارسی می شده اند. سعيدي با انتشار غزلی در روزنامه اطلاعات به حلقه ادبی مشهد و تهران وصل شد و به این ترتیب از کنارهم آمدن این حلقات، شعرمقاومت افغانستان در ایران شکل گرفت. از این سهیار دبستان، ظاهر احمدی بعد از چندی کم فروغ شد ولی سعیدی و تابش روز به روز بالیدند و برآمدند و هر کدام امروزه در شعر معاصر فارسی صاحب جايگاهي در خورند.
*
چنانكه گفتم، من ویژگی شعر سعیدی را تمرکز ايشان روی تجربههای شخصی و گریز آگاهانه از قیود بلاغی سنت ادبی قبل از خودش ميدانم. سعیدی غزلسرا است اما غزل را با تقلّب از روی دست اسلافش نمی سراید؛ در غزل ابتکار دارد، تجربیات شخصیش را دخالت می دهد، به تفکرات دنیای معاصرش متعهد است و به اقليم و تاريخ قوميش اشعار دارد. اينهاست آن رازي كه اغلب از چشم خيلي از شاعران روزگارما پنهان است. اولین شعری که محمد شریف سعیدی را بر سر زبانها انداخت غزلی بود با عنوان «دليل حنجره بستن» در تقبیح ممنوعیت صدای زن از رادیو و تلوزیون:
شب است، داد بزن بانو سکوت سرد سترون چیست
صدا صداست که می ماند، دلیل حنجره بستن چیست
تمام پنجرههایت کور، میان گور خودت ماندی
و هیچگاه نفهمیدی فروغ، آینه، روزن چیست
شب است با نخ آوازت بدوز پر چشم عصیان را
وگرنه ماندن و پوسیدن میان رشته و سوزن چیست (وقتي كبوتر نيست)
در این غزل اولين چيزي كه جلب توجه ميكند اين است كه نگاه شاعر به زن، از دام کلیشههای رایج در سنت ادبی قبل از خودش رها شده. ایشان به زن به عنوان انسان مدرن نظرمیکند؛ انساني كه بزرگترین مشخصه آن، دیگر دوختن چادرعفاف و استتار نیست که دوختن پرچم عصیان است؛ ماندن و پوسیدن کنار رشته و سوزن او را راضي نميكند كه اهل کار و پيكار در بیرون است. ظرفیتهای وجودی زن در نگاه ایشان ديگر كليشههاي رايجي مانند: «معشوق منفعل»، «همسر مطیع» و «مادرفداکار» نیست چنانکه مثلا در شعر پروین اعتصامی است. زن در نظر سعیدی اهل فریاد است و صدایش می تواند صدای مستقلي باشد در کنار تك صدای مردانه. ایشان بعدها در غزل دیگر زنانی را که با فرمان چماق مینشینند و با فرياد چماق برمیخیزند و راه چاره ای هم ندارند به این عصیان وحشتناک دعوت می کند که:
صبر بیهوده چه کار آید در دخمه ی سرد؟
بر سرو گیسو و موبندت پترول بریز... (ماه هزارپاره)
*
گريز از فرم آشنا، راه ديگريست براي تشخيص اينكه شاعري تا چه مقدار از سنت ادبي ماقبل خودش فاصله هنرمندانه گرفته است. شايد همه شما اين تجربه را داشتهايد كه روزي با فردي سلام و عليك كردهايد و بعد با دقت در سيماي وي گفتهايد: «من شما را جاي ديگر نديده ام؟» اين حالت آشنابودگي البته گاهي واقعيت دارد و ما طرف را جاي ديدهايمو اغلب هم واقعيت ندارد، اين كثرت انسانهاي مشابه است كه ما را دچار توهم ميكند. حقيقت اين است كه هرشعري، گذشته از عناصرخيال و زبان، از فرم و ساختاركلي نيز برخوردار است. آن ساختار نيز روزگاري توسط شاعري كشف شده است و شاعران بعدي آمده اند و با بهانههاي پذيرفته شده و موجه موجود در دل سنت مانند: «استقبال»، «اقتفا»، «اقتباس»،« توارد» و غيره، تقليد كرده اند. گاهي اين تقليدها آشكار ولي اغلب پوشيده است. همگي ما و شما غزل معروفي را از فروغ فرخزاد به ياد داريم كه:
چون سنگها صداي مرا گوش ميكني
سنگي و ناشنيده فراموش ميكني
كساني كه با سنت ادبي شعر كلاسيك فارسي اندك آشنايي داشته باشند با شنيدن اين غزل، فرم آشناي آن را درمي يابند و حتي اگر خود فروغ هم بيت معروف «امشب به قصه دل من گوش مي كني / فردا مرا چو قصه فراموش ميكني» از ه ا. سايه را بر پيشاني شعرش نميآورد باز ذهن آشناي مخاطب طنين آن را درمييافت. حال اگر موضوع را به خود غزل سايه منتقل كنيم باز همين حالت آشنابودگي را در مقايسه با شعرهاي قبل از خودش ميتوانيم رديابي كنيم. غزل سايه ما را به سايههاي قبل از خودش منتقل ميكند. چون اين گونه غزلها همگي در ظل ولايت سنت تغزل فارسي سروده شده با همان تصويرها و كليشههاي آشناي خودش.
حال اگر از خوانندگان شعر سعيدي سئوال كنيم كه شعرهاي سعيدي از لحاظ درونمايه و مضمون و تصاوير شما را به ياد كدام يك از شعرهاي شاعران قبل از خودش مياندازد مطمئنم كه با قاطعيت نميتوانند جواب بدهند كه چيزي را به خاطر نميآوريم. به گمان من اين حالت در شعر هر شاعري كه احساس شود حكايت از موفقيت اوست. حكايت از اين دارد كه شاعر ما با فرو رفتن در دل سنت خصايل شخصي و اقليمي و زمانيش را از ياد نبرده است. سخنش نو است و حلاوت دگر دارد. البته بايد يادآوري كنم كه بريدگي يكباره از سنت امكان ندارد و در اين وادي «هيچكس بي دامن تر نيست» اما سخن بر سر اين است كه اين تردامني را بر آفتاب بيفكنيم و هيچ پروا نداشته باشيم يا نه با آميختن سنت با تجربيات و ابتكارات شخصي و معاصر ذائقه آن را تغيير بدهيم.
*
حساسیت به موضوعات دور و بر زندگی اجتماعی و دور شدن از کلیات فلسفی - اخلاقی در شعر، شاخصه دوم شعر سنتگریز سعیدی است. او مانند شاعران كلاسيك، انسانهای فرضی را مخاطب دستورات کلی- اخلاقی خودش قرار نمیدهد بل به صورت عینی به موضوعات مبتلا بهزمانش نزديك ميشود و از درد و رنج واقعيآنها و نيز از عوامل اين رنج و درد به صورت مشخص حرف ميزند. او به موضوعاتي مانند جنگ، مهاجرت، فقر وغنا، کاستيهای اقتصادی و دینی زمان خودش اشاره میکند و آنها را صریح مورد هدف قرار می دهد.
گرسنه مانده در این سو چه روزها، شاعر
سگان مردم آن سو خورند همبرگر
به شهر خانه ندارد، به خانه نان هم نه
زنی که داده تن خویش را به مستأجر
ز حج مستحبش آمده است، حاج آقا
و رفته است که گردد به کربلا زایر
شکسته پسته خندان و فندق تازه
و پوست گردو، درکوچه ریخته تاجر(ماه هزار پاره)
در هر غزل موفق، قافیهها بار اصلی ساختار بخشی و اتحاد موضوعی شعر را بردوش می کشند و سعیدی نیز با استفاده از قافیه های تازه، درونمایه شعرش را بسیار برجسته کرده. قافیه در این غزل میدان اصلی منازعه یا به عبارتی میز دادگاه است که شاعر متهمان ردیف اول روزگارش را پشت آن به محاکمه کشیده است.
*
«اقلیمگرایی» نشانه دیگریست از شخصیبودن كار شاعر و توجه او به فردیّت خودش، يكي از مشخصههاي شعر كلاسيكفارسي، بيزماني و مكاني آن است. بزرگان كلاسيك ما نسبت به اقليم و تاريخ اجتماعي آن بيدغدغه بودهاند البته اين بيدغدغگي نسبت به زندگي اجتماعي از رشد باورهاي مانند تصوف و شكستهاي تاريخي اين اقليم برخاسته اما اين حالت مربوط به بزرگان است اما لوليدگان در دل سنت در اين خصيصه نيز مقلد مانده اند و بيخبر از بنيانهاي فكري و فلسفي آن باز همچنان بر طبل شعر كليگرا و بي شناسنامه كوبيدهاند. شعر سعيدي هم به اقليم ملي خودش وفادار است و هم به اقليم قوميش. هرچند اين اقليمگرايي ايشان بيشتر به رنجهاي بشري معاصر است و در شعر روزهاي اخرش بيشتر نمود يافته اما در زبان و نمادهاي هنري هم خودش را نشان ميدهد به عنوان نمونه غزلهاي كبك(1) و كبك(2) را نمونه ميآوريم.
قفس نديده عقابي كه مست پرواز است
خيال كرده قفس مثل آسمان باز است
خيال كرده قفس جاي عاشق مست است
كه كبك عاشق، از آن ابتدا قفسباز است
خبر ندارد از اين كه قفس بود زندان
و ميله ميله آن پهرهدار و سرباز است
خبر ندارد از احوال كبك كوه و كمر
كه كبك نيست، كباب است، اشك و آواز است
به ميله ميله زند چنگ و تلخ ناله كند
كه ميلههاي قفس تارهاي اين ساز است
كسي كه بال رها را نموده خلق، آيا
خبر نداشت كه دنيا پر از قفسساز است؟
خبر نداشت؟ خبر داشت. نه. بلي. نآري
پرنده و قفس و اشك و آسمان راز است (ماه هزار پاره)
ساختار كلي اين غزل، بر سنت رايج «كوك بازي» در ميان مردم افغانستان استوار شده. سعيدي با درنگ روي سنتهاي اقليمي خودش توانسته مفهوم آزادي و بردگي را در قالب اين سنت مردمي به نمايش بگذارد. مفهوم شعر عام است اما قالب بياني آن خاص و اقليمي است. اين همان حالت ايجاد تعادل ميان سنت و فرديت است كه در بند قبل به آن اشاره كرديم. از اين تكنيك در كارهاي بعدي ايشان نيز نمونههايي است.
سگ ِسپید به زیر و سگ ِسیاه به بالا
فشرده اند به دندان کینه، گردن هم را
قمارباره خلایق، به پای غوغو ِ سگها
به داوبازی تازه، پریده اند به بالا(غزل نو وبلاك شخصي شاعر)
يا در دوگانه «گديپران»
میپرد بین ابرهای دلم، شوخ، مثل گدیپران، پر پر
خیزخیزک گرفته در جانم، خیزخیزک در آسمان، پر پر
عاشق است و مَثَل به بی صبری، میکشد آتشک به هر ابری
مثل فواره میپرد بالا، میشود مثل کهکشان پر پر(غزل نو، وبلاك شخصي شاعر)
استفاده از باورهاي بومي، اصطلاحات رايج در لهجه، نامها و نشانههاي ملي، خصوصا در شعر سالهاي اخير سعيدي هرچه بيشتر نمود يافته و شايد اين از توابع زندگي در فرهنگي كاملا بيگانه باشد اما هرچه هست خوب است. نمونه كاملتر اين كار را در شعر آزادي از ايشان خوانيم. در اين شعر نو كه شاعر آن را براي دخترش سروده، خاطره و حال در هم تنيده و شاعر با مونتاژاين دو موقعيت وضعيت جالب وعميقي از فرديت خودش را ايجاد كرده است.
*
گریز از صور خیال افقي رايج در شعر کلاسيک كه مبتني بود بر واحد بيت يا حتي مصرع و توجه به تشبیه يا استعاره گسترش یافته يكي ديگر از نمودهاي فرار از سنت و توجه به سنت زيبايي شناسي روزگار شاعر است. بايد فرق باشد ميان شاعري كه در روزگارش هنري به نام «سينما» آمده با امكانات گسترده در تصوير پردازي و تكنيكهاي خيالانگيز و شاعري كه اين چيزها را به خواب خودش هم نديده است. محمد كاظم كاظمي اين خصوصيت در شعر سعيدي را در تحليلي از غزل «مسافران» اينگونه بيان كرده است: «شعر از تصوير به معناي رايج آن، يعني تشبيهها و استعارههاي خرد و ريز تقريباً تهي است.
حتي يك تركيب از نوع «زندان ياس» و «قصر خيال» و «غروب آرزو» و «طلوع خاطره» ندارد. حتي صفتهايي كه براي مردان و «دختركان» و «جيبها» ميآيد نيز بسيار معمولي است، «مسلح» «يتيم» تهي. پس شعريت آن در كجاست؟ در پيوند خاصي است كه ميان صحنه واقعه و خواب دختركان ايجاد شده است. برش زدن از صحنه قنداق تفنگ كنار ريش دراز و گريز ناگهاني به خواب دختران، بسيار سينمايي است...» (خط سوم، شماره 5و6)
مسافران که یکایک پیاده گردیدند،
سه راه خون و سرکهای مرده را دیدند
سه چار مرد مسلح، خشاب نو کردند
و در برابر مردم به طعنه خندیدند
کنار شانه هم ايستادشان کردند
و مثل مهره شطرنج بر زمین چیدند
کنار ریش درازی نشست تا قنداق
زخواب دخترکان یتیم ترسیدند
جنازهها را بردند تا سر چاهی
و جیبهای تهی را دوباره پالیدند
سه چار کرکس و سگ دور چاه میگشتند
شبانه دخترکان خواب صلح می دیدند (ماه هزار پاره)
*
حساس بودن به وقايع اتفاقيه زمانه را ميتوان آخرين مشخصه كار محمد شريف سعيدي دانست. سعيدي به اتفاقات دور و برش بسيار حساس است و اين اتفاقات به روشني در شعرش منعكس ميشود. شاعري كه طبق خورده فرمایشات سنت شعر ميگويد موضوعات شعرش اغلب انتزاعي است و از واقعيت بيروني مايه نميگيرد. اغلب احساسات رمانتيك و سانتيمانتال از خودش صادر ميكند، برگهاي خزانزده را ميبيند شعر فلسفي ميگويد، نشانياي از دوستش دريافت ميكند شعر رمانتيك ميسرايد، از كسي ميرنجد هجويه مينويسد از كسي تعريف ميشنود اخوانيه صادر ميكند و ها كذا اما چون رابطهاش با واقعيتهاي ساري و جاري زمانهاش قطع است در مقابل رنجهاي بزرگ بشري روزگارش ساكت است. يا آنها را لايق تأملات شاعرانه خودش نميداند. با توجه به شعرهاي سعيدي در مجموعههاي مختلف ايشان از «وقتي كبوتر نيست» بگير تا كارهاي چاپ ناشدهاش در سالهاي اخير ما حساسيت فروان ايشان را روي اتفاقات واقعي زمانش ميبينم از این جهت ايشان یکی از حساسترین شاعران زمانه ماست.
بيشتر شعرهاي ايشان ارجاعي به حادثه واتفاقي در بیرون دارد مانند: شنیدن خبری از رادیو در تحريم صداي زنان،در شعر«دليل حنجره بستن»؛ خبر قتلعام یکولنگ در شعر«يكولنگ»؛ آتشسوزي دختري در هرات، در شعر «دخمةسرد»؛ خبر قطع بینی دختري، درشعر«امالمؤمنين»؛ دیدن دختري لنگ كه از درشكه (گادی) پياده ميشود، در شعر«بهار» و بسیار و بسیار و بسیار از این گونه شعرها. تازه اينها آن دست از شعرهاي ايشان بود كه به مناسبت آن صريح اشاره شده است. اگرنه اكثر شعرهاي ايشان متأثر از جرياني واقعي در بيرون است. این یعنی حضور شاعر در زمان و مکان خودش.
ابوطالب مظفری، شاعر و نویسنده
ویراستار: عاصف حسینی
استفاده مطالب این سلسله، بدون گذاشتن لینک نوشته مجاز نمی باشد