بخش دوم گفتوگو با دو بازیگر تئاتر • «برای پیشرفت تئاتر ما باید کار میکردیم!»
۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبهدویچه وله: در این سی و سه سالی که از مهاجرت ایرانیان میگذرد، فکر میکنید تئاتر توانسته پیشرفت چشمگیری داشته باشد و نسل دوم و سوم را به طرف خودش جلب کند؟ یا همچنان «دود از کنده بلند میشود» و همان هنرپیشههای قدیمی هستند که میتوانند حرفهایتر کار کنند؟
شاپور سلیمی: همچنان «دود از کنده بلند میشود!» اما از شوخی گذشته، نسل حرفهای قدیمیتر تجارب گرانبهای خود را دارد و سعی میکند آن را به نسل بعدی نیز منتقل کند؛ اگر نسل علاقهمندی در خارج از کشور باشد که بخواهد کار تئاتر کند. نسل دوم و سوم ما اگر هم بخواهد وارد مقولهی هنر نمایش، بازیگری و یا سینما بشود، سعی میکند ارتباط بیشتری با هنر کشوری که در آن زندگی میکند بگیرد و آموزشها را از همانجا بگیرد. البته در جشنوارهی امسال هم یکی دوتا کار از بچههایی که در اینجا بزرگ شده و تحصیل تئاتر کردهاند، اجرا شد.
یعنی بیشتر به اجرای کار به زبان کشور میزبان علاقه دارند و نه به زبان فارسی. درست میگویم؟
شاپور سلیمی: درست است. اما این هم به نوعی اجتنابناپذیر است. چون آنها در این جامعه بزرگ شدهاند و مانند نسل اولیها خودشان را میهمان نمیدانند. آنها خود را اهل این کشورها میدانند و ارتباطهایشان هم بیشتر با آدمهایی از کشور میزبان است. در نتیجه خودشان را جدا از آن آدمها نمیدانند که بگویند مثلاً ما الان یک تئاتر ایرانی کار میکنیم. خُب این طبیعی است. اما بعضی وقتها دیده میشود که همان بچهها هم میآیند و دلشان میخواهد با گروههای ایرانی کار کنند. کاری که خیلی هم خوب است و استقبال هم میشود. ما امیدواریم این نسل کارهای گروههای ایرانی را بیشتر هم ببینند یا حداقل با متون و کارگردانی اینطرف آشنا بشوند. این برای خودشان هم خیلی خوب است که از دو فرهنگ بهره بگیرند. الان هم هستند بازیگرهایی که هم در زمینهی ایرانی کار کردهاند و هم در زمینهی تئاتر جامعه میزبان و اتفاقا موفق هم هستند.
خانم فرخنیا، شما با تجربهای که در این سالهای دراز هم در ایران و هم در اینجا دارید، فکر میکنید چه باید کرد؟ بههرحال چشماندازی فعلاً برای بازگشت وجود ندارد، در خارج از کشور چه میشود کرد که مردم را بیشتر علاقهمند به تئاتر کرد؟ چه کارهایی باید میکردیم که تا بهحال نکردیم؟
سودابه فرخنیا: ما فقط باید کار میکردیم، همین! به نظر من هرچه بیشتر کار بشود، مردم بیشتر به طرف آن میآیند. تبلیغات هم لازم است. مردم سالهای زیادی را صرف این کردند که از آن شوک انقلاب و اینکه به اقصی نقاط دنیا پرتاب شدهاند، دربیایند. مخصوصاً هنرمندها. آنها گیج بودند. تا بیایند خودشان را در هر جای دنیا پیدا کنند، بعد بیایند شروع کنند به صیقل زدن خلاقیتهایشان، بعد سنتزی بگیرند از فضایی که دارند در آن زندگی میکنند و زندگیای که از ایران با خودشان آوردهاند و در حافظه و خاطراتشان هست، طول کشید. در نتیجه طول کشید تا اینکه در اینجا شروع کنند به خلق کردن، چه در زمینهی فیلم، چه تئاتر، چه نقاشی، چه شعر، موسیقی و… باید هرچه بیشتر کار بشود. از آنجایی که شروع کردند به کار کردن، داریم میبینیم که مردم دارند جذب میشوند. بههرحال باید کار کرد. ما حتماً یک سری مشکلات سوای مشکلات فرهنگی، احساسی، آشفتگیهایی که تاکنون داشته ایم، داریم. جدای از اینها، مسائل و مشکلات ما مالی و تامین بودجه برای تهیهی کارهاست. این است که جلوی تداوم کار کردن هنرمندها با انرژی فوقالعادهای که دارند را میگیرد.
شاپور سلیمی: مایلم در اینجا به نکتهای بپردازم. خانم فرخنیا به مسئلهی خیلی خوبی اشاره کردند. من این قضیه را جور دیگری میبینم. این مشکل مالی واقعاً دست و پای هنرمندها را بسته است. در همه جای دنیا باید یکسری ارگانهای دولتی یا غیردولتی کمک کنند تا گروهها بتوانند کار کنند. گروهها سالن، دکور، لباس و چیزهای دیگری میخواهند. وقتی شما همهی اینها را از هنرمند میگیرید و فقط میماند بازیگر و سالن، مسئولیت بازیگر و کارگردان، شاید بتوانم بگویم ده برابر میشود. چون چیز دیگری ندارد به تماشاگر ارائه بدهد. نه دکور آنچنانیای دارد، نه لباس آنچنانی و مجبور است همه را از خودش نیرو بگذارد. یعنی خودش به عنوان یک بازیگر در آنجا بایستد و تمام چیزهایی را که قرار بود تقسیم شود، خودش عرضه کند.
توانائی هنرمندی با این شرایط، باید دهبرابر هنرمندی باشد که در کشور خودش کار میکند. به همین دلیل، من واقعاً برای کارها و زحمت هنرمندان مهاجر خیلی ارج قائل هستم، چون هیچی نیست و روی صحنه مجبورند فقط از خودشان خرج کنند. در همین جشنواره، بعد از اجرای چهارم یا پنجم حالت غمگینی به من دست داد. چون دیدم صحنه همیشه خالی است، چهارتا لباس اینور است، دوتا دکور کوچک و محقر آنطرف. نه اینکه این بچهها فانتزی و خلاقیت نداشته باشند، نه اینکه ندانند، اما نیست، پولاش نیست، ندارند. یعنی وقتی شما میخواهید کاری انجام بدهید که با کارهای تئاتر آلمان یا انگلیس قابل مقایسه باشد، باید دهها هزار یورو هزینه کنید. اما وقتی قرار است با ۲۰۰، ۳۰۰ و یا ۵۰۰ یورو کار کنید، پول ساندویچ نهار گروه هم نمیشود، چه برسد به دکور و صحنه.
سئوال آخرم یک سئوال کلیشهای است؛ آیا نقشی بوده که شما خیلی خودتان را نزدیک به آن ببینید و دلتان میخواسته این نقش دوباره تکرار شود یا حسرت بازی کردن در این نقش را داشته باشید؟
سودابه فرخنیا: سئوال خیلی سختی است. برای اینکه یکی و دو نقش نیست…
البته میدانم که هرکسی که بازی میکند یا هر کار هنریای که انجام میدهد، آنقدر به آن دلبسته است که نمیتواند بین کارها انتخاب کند. گفتم که سئوالی کلیشهای است…
سودابه فرخنیا: در کارهایی که به زبان انگلیسی داشتم، کاری از "بکت" بود، به اسم "روزهای خوش". داستان زنی است که تا کمرش توی خاک است و در پردهی اول، در تمام مدت شما از کمر به بالا را میبیند و او راجع به زندگیاش حرف میزند و بازی میکند. این یک کاراکتر است، ولی کاراکتری روزمره است. شما این را در بسیاری از زنها میبینید. من در این زن، خیلی خودم را پیدا کردم و شرایط زندگیام را.
من دوبار این کار را اجرا کردم. عاشق این نقش بودم. در پردهی دوم نمایش هم فقط گردن این زن از خاک بیرون است و یکی از شاهکارهای بکت است.
این نقشی است که من دلام میخواست میتوانستم آن را خیلی بیشتر از اینها بازی کنم و توی ذهن من مانده است. حتی هنوز گاهگداری جملههایی را که این زن میگفت، یادم میآید. وقتی شروع میشود، چشماش را باز میکند، بالا را نگاه میکند و میگوید: «یه روز قشنگ دیگه»! هر روزی که ما بلند میشویم، من از پنجره که به بیرون نگاه میکنم، آفتاب باشد، باران و یا هر چیزی دیگری، میگویم: یه روز قشنگ دیگه! از این جملهها زیاد دارد که من یادم میآید.
آقای سلیمی، شما یه روز قشنگ دیگه را یادتان میآید؟
شاپور سلیمی: آدم در هر نقشی که کار میکند، تکهای از وجود خودش را جا میگذارد و وقتی به آرشیو ذهنیاش برمیگردد، میگوید ها… آنجا…
ولی من نقش "مفیستو" در نمایشنامهی "فاوست" را خیلی دوست داشتم که به زبان آلمانی بود. این نقش از نقشهایی بود که دلام میخواست خیلی بازی کنم. در اپرای "فانتوم" هم نقشی داشتم که آن را هم خیلی دوست داشتم. برای اولین بار مجبور بودم اپرا بخوانم، با اینکه خواننده نیستم. در کارهای فارسیزبان هم همین سنگسار، در کنار خانم فرخنیا، از کارهایی است که دلام میخواهد پنجاه دفعهی دیگر بازی کنم.
الهه خوشنام
تحریریه: جواد طالعی