روزشمار برلیناله (۸): با آخرین نفسها تا خط پایان!
۱۳۹۰ بهمن ۲۹, شنبهجشنواره سینمایی برلین امسال ۹ فوریه با فیلم "پرشکوه" تاریخی شروع شد. فیلم "وداع با ملکه" به کارگردانی بنوا ژاکو به وقایع انقلاب کبیر فرانسه و یکی از مشهورترین قربانیان آن پرداخته است: ملکه ماری آنتوانت. فیلم تلاش کرده است تا دورترین مرزهای اثری "تاریخی"، زمینههای شخصی و جوانب انسانی را نمایش دهد.
رویارویی با تاریخ که با فیلم "افتتاحیه" شروع شده بود، در سراسر جشنواره ادامه پیدا کرد. در بسیاری از فیلمها، شخصیتها در بستر وقایعی حرکت میکردند، بر سرنوشت جامعه و چه بسا بر نسلهای بعد تأثیری عمیق به جا میگذاشت. در کنار این آثار فیلمهایی بودند که به خاطر ترسیم موقعیتهای حساس و شرایط بحرانی، صبغه یا سیمای سیاسی آشکاری داشتند.
پیشقراول روشنگری
فیلم "یک ماجرای شاهانه" به کارگردانی نیکلای آرسل، سینماگر دانمارکی، درامی تاریخی است که از دوران روشنگری سخن میگوید. فیلم دوران پایانی اروپا را در "سدههای تاریک" نشان میدهد. در همه جا استبداد حاکم است و مردم در خواب جهل و خرافه فرو رفتهاند.
در دانمارک اواخر قرن هجدهم، حتی پیش از شروع انقلاب کبیر در فرانسه، پزشکی آلمانی به نام یوهان فریدریش اشترونزه، پیک روشنگری است که در سال ۱۷۷۶ با هدف انجام اصلاحات گسترده سیاسی و اجتماعی به دربار پادشاه کریستیان وارد میشود. او با نفوذ بر شاه و بردن دل ملکه زیبای او، رشتهای از اصلاحات بنیادی را به تصویب میرساند.
اشترونزه با اجرای برنامه اصلاحات، دشمنی درباریان و اشراف را علیه خود بر میانگیزد. آنها با چنگ و دندان از منافع نامشروع خود دفاع میکنند، علیه اشترونزه دسیسه میچینند، شاه را علیه او تحریک میکنند، او را به عنوان عنصری "آلمانی" بدنام میکنند و تا روزی که سر بریده او را زیر پای جلاد نمیبینند، از پا نمینشینند.
اشترونزه با جان خود بهای اقدامات جسورانه خود را میپردازد. او در ۲۸ آوریل ۱۷۷۲ به قتل میرسد. اما بذری که او پاشیده بود، تنها چند سال بعد به ثمر نشست. پس از مرگ شاه نادان، و برخاستن موج انقلاب در سراسر اروپا، موج اصلاحات با قدرتی بیشتر به دانمارک رسید و طومار خودکامگی و استبداد را برای همیشه درهم پیچید.
فیلم سینمایی "ماجرای شاهانه" نشان میدهد که چیرگی بر استبداد قرون وسطایی و به پیروزی نظامهای مدرن با تکیه بر دموکراسی و حقوق بشر، با تلاش و فداکاری بیکرانی حاصل شده است.
لحن و فضای فیلم در لحظاتی یادآور "دانتون" اثر برجسته آندرئی وایدا، سینماگر لهستانی، است.
حماسه "خلقی"
فیلم "گلهای جنگ" به کارگردانی ژانگ ییمو، سینماگر معروف چین"، به وقایع سال ۱۹۳۷ و دوران حمله ژاپن به چین برمیگردد. این فیلم که خوشبختانه در بخش "خارج از مسابقه" نمایش داده شد، روی هم رفته اثری تبلیغاتی است که اهداف ناسیونالیستی را با رد و نشان پررنگ دنبال میکند.
در برابر فیلم "دشت گوزن سفید" اثری تأثیرگذار است. وانگ کوانآن، کارگردانی که در سال ۲۰۰۷ "خرس طلایی" را برای فیلم "ازدواج تویا" دریافت کرد، فیلم حماسی خود را بر پایه رمانی رئالیستی نوشته چن ژونگشی ساخته است. فیلم در بیش از سه ساعت، گذار چین را از جامعه ای بسته و فئودالی به نظام جمهوری تصویر میکند.
فیلم سرگذشت یک خانواده روستایی را در پیوند با مهمترین وقایع قرن بیستم، از سال ۱۹۱۲ تشکیل دولت کومینتان، عروج مائو، تا حمله ارتش ژاپن تصویر میکند.
ساخت فیلم، با توجه به داستان پرمایه و گستردهی آن، رئالیستی و پرکشش است و مقطع بزرگی از تاریخ چین را تا پیروزی حزب کمونیست در این کشور تصویر میکند. لحن حماسی آن در بسیاری از لحظات یادآور فیلم معروف ۱۹۰۰ به کارگردانی برناردو برتولوچی است. فیلم با این که در قالب "رئالیسم سوسیالیستی" ساخته شده، از کلیشههای رایج فیلمهای تبلیغاتی دور مانده است.
از زخم آفریقا
فیلم "جادوگر جنگ" یا "یاغی" به کارگردانی کیم نگوین، سینماگر کانادایی، یکی از دردناکترین مظاهر جنگ و ستیزهای بی پایان را در قاره آفریقا نشان میدهد. فیلم در کنگو ساخته شده و سیمای یک "سرباز خردسال" را در متن ناآرامیها و خشونتها تصویر کرده است.
دختری ۱۲ ساله به نام کومونا توسط گروهی از چریکهای مسلح، که تنها کار آنها غارت و کشتار است، "استخدام" میشود. مطابق سنتی بیرحمانه، باید برای نجات جان خود و پیوستن به گروه شورشیان، پدر و مادر خود را به قتل برساند. او پس از هر هر کشتار اشباح مردگان را میبیند که همچنان در همه جا حاضر هستند.
کومونا در درگیریهای خونین شرکت میکند. در کنار شورشیان میجنگد، رنج میبرد و عاشق میشود. در تلاشی نومیدانه برای یک زندگی عادی و آرام دست به فرار میزند، اما به دام میافتد. این بار ناگزیر است به روی شوهر جوان خود شلیک کند. شورشیان بار دیگر او را با خود میبرند.
هنگامی که حرکت طفلی را در بطن خود احساس میکند، سر به طغیان بر میدارد. پیکر مجروح و نیمه جان خود را از معرکه بیرون میکشد. در آخرین صحنه فیلم به روستای خود بر میگردد، اجساد نمادین والدین خود را به خاک میسپارد و آنها را از سرگردانی نجات میدهد.
شاهکاری بی هیاهو
فیلم "تنها باد" به کارگردانی بنس فلیگوف، سینماگر مجار، داستانی فشرده و ساده را با تصاویری مؤثر و زیبا روایت میکند. در روستایی چند خانواده کولی، طی حملاتی بیرحمانه به قتل میرسند. مرگ آنها در سکوت و ابهام فرو میرود. خشونت زیر پوست آبادی فرو رفته و توجه مقامات را بر نمی انگیزد، به ویژه وقتی که کولیها قربانی آن باشند، که جامعه آنها را "انسانهای درجه دو" میشناسد.
در خانهای محقر، سه نسل در کنار هم در فقر و محرومیت زندگی میکنند: پسربچهای به نام ریو به همراه مادر و خواهر و پدربزرگش. پدر به امید زندگی بهتر به تورونتو در کانادا رفته و خانواده امیدوار است که به زودی به او بپیوندد.
ریو، که از درس و مشق فراری است، مدام در جنگل پیرامون خانه در گشت و گذار است و هر روز چیز تازهای کشف میکند که معمولا پر از خوف و خطر است. مادر او با کارهای پست و دشوار، با درآمد اندک شکم خانواده را سیر میکند. خواهر ریو دانشآموز است و پدربزرگش بیماری که در کنج خانه ناله میکند.
این خانواده کوچک با مشغولیات خود سرگرم است و برای رفتن به کانادا روزشماری میکند. آنها هیچ گمان ندارند که خطری آنها را تهدید کند یا کسی مزاحم آنها شود، اما فاجعه در شبی خاموش روی میدهد. بدون سروصدا، تنها با شلیک چند گلوله، بدون هیاهو، مثل چیزی روزمره و عادی، در سکوت و آرامش، مثل مرگ بیگناهان. "تنها باد" است که به سراغ آنها میرود و بر اجساد بیجان آنها میوزد.
قدرت فیلم "تنها باد" در بیان ساده و طبیعی و آرام آن است. فاجعه با کمترین نمود و تظاهر، در پشت تصاویر عینی و حرکات موجز جریان مییابد. در این آرامش ظاهر است که شعر فیلم شکل میگیرد و از سکوت، فریادی میسازد رعدآسا.
علی امینی
تحریریه: فرید وحیدی