جوانان، نگاهبان آینده موسیقی • مصاحبه با هومن خلعتبری (۲)
۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه
آقای خلعتبری، بد نیست کمی هم راجع به موسیقی فیلم حرف بزنیم. هنرمندانی که موسیقی فیلم مینویسند، از جمله آقای فخرالدینی، در گفتوگویی، خیلی تاکید داشتند روی اینکه برای تفسیر فیلم در موسیقی، باید بتوان شعر و تیکتاکهای شعر را شناخت تا اینکه بتوان حتی مثلاً نوع راهرفتن شتر را در موسیقی فیلم انعکاس داد. شما برای رهبری، باید محتوای موزیکی را که رهبری میکنید، بشناسید؟ مثلاً الان که "سیمرغ" را رهبری میکنید، شناختتان نسبت به این شعر کمک میکند یا باید اصلاً شناخت داشته باشید که بتوانید رهبری کنید؟
صددرصد! شروع کار من با سیمرغ نیز به این ترتیب بود که آقای متبسم پارتیتور را برای من فرستادند. این پارتیتور در نهایت به صورت کتابی درآمد که الان در دست من است. در صفحهی اول پارتیتور شعرها نوشته شده است. من این شعرهای شاهنامه را که نوشته شده، روی آن کار شده بود و زیر آن نت آواز آقای شجریان و گروه کر هم آمده بود، چون به فینگلیسی نوشته شده بود، به فارسی نوشتم که ابتدا ببینم ریتم آن چگونه نوشته شده است. رهبر ارکستر، پیش از هرچیز باید بتواند خود اصل شعر را بخواند و ریتم اصلی را دریابد، بعد ببیند آهنگساز آن را چگونه ریتمبندی و زمانبندی کرده است.
بشنوید: گفتوگو با هومن خلعتبری
شما پیش از این، با شاهنامهی فردوسی در چه حد آشنا بودید؟
آشنایی من با فردوسی فقط در حد همین چند شعری که همهی ایرانیان میدانند بود. از جمله: چون ایران مباشد تن من مباد/ بسی رنج بردم در این سال سی و… من هیچوقت خیلی عمیق روی شعرهای شاهنامه کار نکرده بودم. ولی با وجود تمام آشناییای که شما با شعر، تقسیمبندی و ریتمبندی آن پیدا میکنید، در نهایت برمیگردد به تکنیک رهبری. یعنی همهی این داستانها را هم که بلد باشید، در نهایت این قطعه به کسی نیاز دارد که تنها یک، دو، سه چهار را بلد نباشد. یک، دو، سه چهار را همه بلدند، اما غیر از این، بسیار چیزهای دیگر در این قطعه پنهان است…
مثلاً برای اینکه شما صدای کر را آنطور که دلتان میخواهد هدایت کنید، آیا نباید صدای سیمرغ را به زیبایی میشناختید؟ برای اینکه احتمالا صدای نی بهجا بلند شود.
یک نکتهی مهم در این میان میتواند این باشد که من خیلی اپرا کار کردهام. پیش از انقلاب را نمیدانم، چون از آن زمان بروشور و دفترچهای بهجا نمانده است، اما در میان نسل جوان بعد از انقلاب، شاید من اولین و تنها رهبری هستم که به این میزان اپرا را زنده اجرا کردهام.
برای همان اپرا، شما متن را یاد میگیرید و آن را میشناسید.
دقیقا! البته صحبت از سیدی نیست. سیدی را خیلیها دارند. آقای علی رهبری، استاد بزرگ من نیز از آن جملهاند. اما سیدی داستان دیگری دارد. برای اجرای زندهی یک اپرا که سیمرغ هم در همان مایههاست، یعنی عشق دارد، حماسه دارد، ناراحتی، ترس و… دارد، باید ابتدا متن داستان را خواند و متن را شناخت. البته آهنگساز آکوردها و فرم کمپوزیسیون را هم خود بهخود بر اساس حالتهای داستان نوشته است.
یعنی شما به نوعی هم تفسیر میکنید و هم ارکستر را هماهنگ میکنید…
دقیقاً تفسیر است. یعنی من صدای سولوی سوپران را با ریتمی که زیر آن آمده است، تفسیر میکنم. مثلاً شیوهی بیان شعر «یکی پادشه بود مهراب نام»، تفسیر من است که زیرصدایی که دارد انجام میشود، مادری، گویندهای، راویای دارد قصهای را از پادشهی تعریف میکند.
پایین یا بم و یا بالا خواندن صدای خوانندهی سلیست را نیز شما تنظیم میکنید؟ آیا شما باید تشخیص بدهید که این صدا متناسب است با فضایی که میخواهید تصویر کنید؟
پیش از اینکه من تنظیم کنم، کار خود آهنگساز است. یعنی آهنگساز وقتی میخواهد سلیست پایین بخواند، نمیتواند خیلی شلوغ و بالا برای سازهای دیگر بنویسد. منظورم آهنگساز تحصیلکرده است و نه هرکسی. آهنگسازی که میخواهد خواننده باس بخواند، خود بهخود، ارکستراسیون و سازبندیاش را هم طوری مینویسد که صدای بم خواننده پوشش داده نشود. این هنر اوست. البته صحبت ما در ارتباط با قطعاتی است که تازه نوشته میشود، وگرنه در قطعات کلاسیک این اصول رعایت شدهاند. صحبت بر سر قطعهای مانند سیمرغ است که داریم راه تازهای را در موسیقی سنتی میرویم.
ولی در اپراهای کلاسیک هم اجرای رهبر با رهبر فرق میکند. هر رهبری تفسیر خود را ارائه میدهد.
صددرصد! اما ابتدا در ارتباط با سیمرغ توضیحی میدهم و بعد مثالی در این رابطه برایتان میزنم. بعد از اینکه من پارتیتور سیمرغ را دریافت کردم، مدتی روی آن کار کردم و شعر و ریتم را یاد گرفتم. سپس در صحبتی تلفنی با آقای متبسم، نظرم را در مورد میزانها و ضربهایی که آهنگساز نوشته بود گفتم. ابتدا آقای متبسم از میزان آشنایی من با جزییات پارتیتور و آهنگسازی خود بسیار متعجب بود.
اما این عادت من است که پارتیتور را مانند روزنامه بخوانم. این هنر را هم داوید به من یاد داد. او میگفت: همیشه نمیتوان با پیانو کار کرد، همهجا که پیانو نیست، باید یاد بگیری که پارتیتور را عین روزنامه بخوانی. من همهی اینها را توی سرم میشنوم. بر این اساس، پای تلفن نظراتام را به او گفتم که مثلاً کجا باید چه تغییری انجام بگیرد، اما در هرحال قبل از تفسیر من و تغییرات احتمالی من، خود آقای متبسم میدانست که چه باید بکند و قطعه را تنظیم کرده بود.
اما اینکه میگویید اجرای هر رهبری متفاوت است، درست مانند این میمانند که "ایا یا ایهال الساقی" را یک بار شما بخوانید، یک بار من و یک بار هم نفر سوم. "ایا یا ایهال ساقی" یکی است، فقط فرم خواندن شما و صدای شما با من فرق میکند. یا اینکه دیگری شاید آن را خیلی عاشقانهتر بخواند. این دقیقاً تفسیر، تفسیر هم نه، بلکه ارائهی متفاوت کار توسط افراد مختلف است. مغزهای مختلف، صدای مختلف، لهجهی مختلف و همینطور درک آن شعر و یا سمفونی.
قطعهی سیمرغ هم سه بار با سه رهبر متفاوت اجرا شده است. یک بار به رهبری آقای درویشی که خیلی هم زحمت کشیدند. دومین اجرا به رهبری خود آقای متبسم در ایران بود. که با توجه به اینکه قطعهی خود ایشان هم هست، چه کسی بهتر از خود او. معمولاً آهنگسازها قطعهی خود را بهتر اجرا میکنند، البته اگر بلد باشند! یعنی اگر جزو آهنگسازهایی باشند که در کنارش رهبری ارکستر را هم خواندهاند، وگرنه خراب میشود.. چون همانطور که گفتم، رهبری ارکستر همین یک، دو، سه، چهار نیست. شما تفاوت یک رهبر تجربی با یک رهبر تحصیلکرده را با چشم هم میتوانید ببینید. شما وقتی این حرکات شکیل را با موزیک میبینید، واقعاً لذت میبرید. در صورتیکه رهبر تجربی هم دارد همین یک، دو، سه، چهار را میگوید، همان است، اما در عین حال اصلاً چیز دیگری است!
شما در تجربهی رهبریای که داشتهاید و با جوانهای ایرانی هم کار کردهاید، تفاوتی بین جوانهای ایرانی و غربی، برای رهبری، میبینید؟
اولاً تنها تفاوتاش این است که سازهایشان طور دیگری است. دومین نکتهای که به نظرم رسید، این بود که الان دیگر برای آیندهی موسیقی ایران نگران نیستم.
چرا؟
برای اینکه نسلهای بعدی خیلی آگاهانه دارند کار میکنند و جلو میآیند. حال من میتوانم این آگاهی را به این مسئله نسبت بدهم که اینترنت وارد جهان شده است، سفرها و آشناییها بیشتر شده و لوازم ارتباط جمعی مختلفی وارد زندگی شدهاند. همهی اینها چیزهایی هستند که مثلاً در زمان ما نبود. ما همه با کاست کار میکردیم. همه هم از روی همدیگر ضبط میکردند. کپی اصلاً یک جواهر بود. من از آقای سنجری کپیهایی میگرفتم که مینشستم تمام نتها را با مداد سیاه میکردم که دوباره خوانده شود. هنوز هم آن نتها را یادگاری آن زمان دارم. اینطور نبود که شما با فشار یک دگمه بتوانید تمام سونات ویولون پیانوی موتسارت را از اینترنت بگیرید.
در اینکه وسائل ارتباطی کمک میکند و تسهیلاتی در همه نوع ارتباطات گذاشته، شکی نیست…
بله در همه نوع ارتباطات! این است که بچههایی که با ما در سیمرغ کار میکنند و شاید بتوان گفت مشت نمونهی خروار است، خیلی زود همه چیز را میگیرند. مثلاً سر اولین تمرین دیر آمدند. به آنها گفتم: فردا سر ساعت یازده کار ما شروع میشود. بودی، بودی؛ نبودی، میایستی پشت در تا زمان استراحت. این را فوری میگیرند. به اضافهی چیزهای موسیقایی. وقتی از او میخواهی ریتمی را بزند، زود آن را میگیرد. حتی ممکن است بار دوم یادش برود، اما دفعهی سوم دوباره برمیگردد.
اشتیاقشان بیشتر از نسل شما نیست؟
اشتیاقشان خیلی بیشتر است! و وقتی اشتیاق زیاد است، باید ارائه هم زیاد باشد که متأسفانه ارائه زیاد نیست. ارائه به این دلیل زیاد نیست، چون به نظر من، سطح سلیقهی موسیقایی مردم ما مقداری پایین آمده است. یعنی ما به دلایل مختلف که همه هم میدانند، به هرچیزی راضی هستیم. اما من فکر میکنم در سه چهار سال اخیر شرایطی پیش آمده که آدم میتواند خود را بالا بکشد. هرکسی باید خودش، خودش را بالا بکشد. مثلاً اگر پلویی بدمزه است، هرفردی نباید آن را بخورد.
اما نکتهی دیگری هم هست. به قول شما، مشت نمونهی خروار، الان سی و چهار جوان با این قطعه کار میکنند. من با حداقل ۱۰ تن از آنان صحبت کردهام. همهی آنها بازگشتی به موسیقی کلاسیک ایران دارند. این جوانها که متوسط سن همهی آنها هم بین ۲۰-۲۸ سال است، به جای اینکه به موسیقی پاپ یا هاردراک و… تمایل داشته باشند، بیشتر به سمت موسیقی سنتی ایران کشیده میشوند. آیا می توان گفت که این تمایلی است به بازگشت به هویت پیشین در میان جوانها که احتمالا نسل من و شما نداشت. یعنی این نسل ابتدا میخواهد خود را پیدا کند، بعد به سوی موسیقی مدرنتر روی بیاورد. نظر شما چیست؟
من هم صددرصد همین نظر را دارم. برای همین هم بعد از بودن با این ارکستر، خیالام از بابت موسیقی ایران در آینده راحت است.
ولی با وجود این، معتقدید که پسند موسیقی ما پایین آمده است.
پسند موسیقی ما خیلی پایین آمده…
چون ارائهی کم داشتیم یا…؟
چون ارائهی کم بوده، بنابراین هر اتفاقی مطرح شده، مصداق به همین هم راضی باش شده است. البته مشکلات زیادی وجود داشته، مسائل اجتماعی، جنگ، دوران بازسازی و… مطرح بودهاند که پرداختن به آنها بحث جامعهشناسانه میخواهد و کار من نیست.
یعنی رواج موسیقی به اصطلاح "لوسآنجلسی" را هم شما ناشی از همین فضا میدانید؟ چون ارائه کم بوده، مردم همینی را که وجود دارد، پسندیدهاند؟
صددرصد همینطور است. این یک نیاز است در موسیقی که ما باید همهجور موسیقی را داشته باشیم. من بارها گفتهام که اگر اوائل انقلاب اپرا، ارکستر، موسیقی سنتی، موسیقی محلی و… ادامه داشت و جلوی آن گرفته نمیشد، مطمئناً موسیقی سنتی اینطور بالا نمیآمد. محال است! جلوی چهار نوع موسیقی دیگر گرفته شد و این یکی توانست بالا بیاید. البته شانس موسیقی سنتی بود. وگرنه اگر راه باز بود و هرکسی میتوانست انتخاب خود را داشته باشد، مطمئناً این تعادل همینطور ادامه پیدا میکرد و بعداً نیاز به موسیقی پاپ باعث نمیشد که آدم به موسیقی لوسآنجلسی ارزان و کمسطح راضی بشود.
این یک نیاز است که من در روز عروسی، آهنگ شاد و ریتمیک بخواهم. مطمئناً "نینوا"ی علیزاده به درد عروسی نمیخورد. "رستم و سهراب" چکنواریان هم به درد عروسی نمیخورد. دوتار آقای یگانه هم به درد عروسی نمیخورد. موسیقی عروسی ذات خود و شادی خود را میخواهد که هنوز هم که هنوز است، میخواهد. هیچچیزی عوض نشده است. حدود ۴۰-۵۰ سال پیش همدانیان یک ملودی چهارگاه ساخت (ای یار مبارک) هنوز هست. هنوز در هر عروسیای نواخته و خوانده میشود. این اثرها است که میماند.
جوانان، نگاهبان آینده موسیقی • مصاحبه با هومن خلعتبری (۱)
جوانان، نگاهبان آینده موسیقی • مصاحبه با هومن خلعتبری (۳)