یوشکا فیشر، "شورشی"ای که به وزارت رسید • گالری نماهای فیلم
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه«شما برای چه سنگ انداختی؟ سنگها را همینطوری به هوا پرتاب کردی؟»
در صورتجلسهی "بازخواست" یوشکا فیشر این جمله با حروف درشت نوشته شده است. فیشر در این جلسه وزیر امور خارجهی آلمان در دولت ائتلافی است و در مجلس سراسری این کشور، همواره در کنار صدراعظم وقت، گرهارد شرودر، مینشیند. در این نما از فیلم مستند "یوشکا و آقای فیشر"، یوشکا فیشر با کت و شلوار و کراوات در کنار او ایستاده است. ظاهراً از طرح این پرسش "بچگانه" چندان راضی نیست. این پا و آن پا میکند و در میان شلیک خندهی حاضران پاسخ میگوید: «آره، من سنگها را همینطوری پرت کردم تو هوا!»
ناراضی سنگپران
ماجرای سنگپرانی یوشکا فیشر به تظاهرات پانزده ماه مه سال ۱۹۶۸ در فرانکفورت برمیگردد؛ هنگامی که او تنها راه مبارزه با ارزشهای محافظهکارانه و ساخت "جامعهی بسته" آلمان را در درگیریهای خیابانی با پلیس میدید. در همین دوران او با پپه دانکارت، کارگردان آلمانی ۵۶ سالهی این فیلم مستند، در "اشپونتی ویلا"، یعنی محل اقامت جوانان "شورشی" فرانکفورت، آشنا میشود. پپه دانکارت در این باره میگوید: «ما با هم در "اشپونتی ویلا" زندگی میکردیم. من از هواداران "جنبش اشپونتی" که در دههی هفتاد و هشتاد فعالیت داشت، بودم. یوشکا هم همینطور. کسانی که در این "ویلا" زندگی میکردند، حکم خانواده را برای همدیگر داشتند. البته پیوند خونی قویتر است، ولی بین ما هم مناسبات مشابهی حاکم بود. من و فیشر، وقتی با هم در "اشپونتی ویلا" آشنا شدیم، تمایل به داشتن یک زندگی غیرسنتی، شورشی بودن، تن به راحتی ندادن، عشق به آزادی و برای هم بودن را کشف کردیم. در این دوران، وجوه مشترک و درگیریهای زیادی هم با هم داشتیم، از جمله در مورد مسائل سیاسی یا حتی غذاخوردن. فضای راحت و صمیمی فیلم هم از همین جا ناشی میشود.»
زندگی فیشر؛ مروری بر تاریخ
فضای راحت و صمیمی مستند "یوشکا و آقای فیشر" حاصل کار بس طولانی و پشتکار پپه دانکارت هم هست: او در سال ۲۰۰۵، هنگامی که یوشکا فیشر وزیر امور خارجه بود، ایدهی تهیهی فیلم را با "همخانهای اشپونتینشینش" در میان گذاشت. سه سال بعد، فیلم ویدئویی ۲۰ ساعتهای از گفتوگو با او ساخت که با صحنهای از کارزار انتخاباتی فیشر آغاز میشد و با همان نما نیز پایان میگرفت.
فیلم "یوشکا و آقای فیشر" اما سراسر زندگی سیاسی این "شورشی سنگپران" را دربرمیگیرد: از ابتدای فعالیت سیاسی او که سرانجام به یک کنشگر جنبش ۶۸ بدل شد، گرفته تا زمانی که به عنوان رانندهی تاکسی امرار معاش میکرد، و همکاری با حزب "سبزها" که در حال شکلگیری بود، رسیدن به مقام وزارت "حفاظت از محیط زیست" در ایالت هسن، ارتقاء به سمت نمایندهی این حزب در مجلس سراسری آلمان و سرانجام انتصاب به مقام وزارت امور خارجهی دولت ائتلافی سوسیال دموکراتها و سبزها. در این مستند کسانی که فیشر را در مسیر زندگی پرفراز و نشیبش همراهی کردهاند نیز به سخن درمیآیند، از جمله دانیل کوهن ـ بندیت که میگوید: «فیشر از یک معترض خیابانی تا حد یک فیلسوف رشد کرد!» گفتههای این همراهان، با مونتاژی ماهرانه تکگفتاری بازیگر اصلی فیلم یعنی فیشر را به گفتوگویی دوسویه و تفکربرانگیز تبدیل میکند.
ساختار فیلم
حدود ۳۰۰ ساعت مواد خام آرشیو که در ۲۴ فیلم کوتاه سه دقیقهای خلاصه شده، ملاط این مستند را میسازد. این فیلمها بر دیوارهایی شیشهای در پسزمینه به نمایش درمیآیند و یوشکا فیشر به آرامی در میان آنها حرکت میکند، برههی تاریخی معینی را به تفسیر میکشد، رویدادهای سیاسی را بازمینگرد و داستان زندگی خود را به آنها پیوند میزند. درهمآمیزی تصویری این حوادث تاریخی و بازتاب چهرهی سیاستمداری که به مدت شش دهه بخش مهمی از تاریخ معاصر آلمان را نگاشته است، ویژهگی مبتکرانهی این مستند هنری و موفق است.
لحظات غمانگیز، مضحک، سرشار از اندوه ناشی از شکست و شادی به دلیل پیروزی... در این فیلم کم نیست. پپه دانکارت از مکث روی "رویدادهای جنجالبرانگیز زندگی این سیاستمدار نیز غافل نمانده است، از جمله هنگامی که او به عنوان نخستین نمایندهی مجلس حزب سبزها، در اولین نشست پارلمانی با کفش کتانی وارد صحن مجلس شد. تفسیر فیشر صحنههای این فیلم مستند را همراهی میکند: «خودم دلم میخواست کفشهای دیگری میپوشیدم، ولی خب، میبایست این کتانیها را به پا کنم.»
آغاز مقاومت و درگیریهای حزبی
فیشر در فیلم "یوشکا و آقای فیشر"، به آغاز شکلگیری "جنبش مقاومت" در آلمان نیز میپردازد و در جملهای فضای حاکم بر آن دوران را این گونه بازگو میکند: «در ابتدا اقلیتی کوچک با ساختارهای بستهی اجتماعی به مخالفت برخاست. جواب اکثریت به خواستهای ما در بهترین حالت این بود که میگفتند، چرا نمیروید آن طرف دیوار (به آلمان شرقی)، یا همهی شما را باید به اردوگاه کار فرستاد، که این شکل ملایم انتقاد بود. شکل شدیدش هم این بود که میگفتند، همه را باید روانهی اتاقهای گاز کرد.»
کنکاش در درگیریهای سیاسی درون حزب "سبزها" بخش دیگر بررسی تاریخی در این فیلم را میسازد: اوج این "دعواهای سیاسی" بر سر موضعگیری حزب در جنگ کوزوو در سال ۱۹۹۲ بود که مرزبندی بین دو جناح "واقعگرایان" و "بنیادگرایان" حزب را پررنگتر کرد. بخشی از سخنرانی جنجالبرانگیز فیشر در این زمینه، در فیلم نشان داده میشود: «بله جنگ است و من تصورش را هم نمیکردم که سرخ و سبزها در میانهی این جنگ باشند.» هو و سوت و فریادهای اعتراضی "بنیادگرایان" حاضر در این گردهمایی حزبی، فیشر را به سکوت وا میدارد.
این سکوت ولی موقتی است. در صحنههای بعدی و اصولاً در بیشتر نماهای این فیلم ۱۴۰ دقیقهای، فیشر به تنهایی عهدهدار انجام وظیفهی این تکگویی تاریخی است؛ نه به عنوان کسی که عاشق حرف زدن است، بلکه اغلب با نگاهی انتقادی به زندگی خود و روند رویدادهای سیاسی، گاهی حتی با طنینی یأسآلود و همیشه با چاشنی طنز.
جای خالی عشق و مخالف
جای "زندگی خصوصی" یوشکا به معنای عشقها، رابطهها وازدواجهای کوتاه و بلندمدت او در این فیلم بسیار "شخصی"، خالی است. همچنین "مخالفان" غیرحزبی او از احزاب اپوزیسیون وقت (سوسیال مسیحی و لیبرالها...) فرصت ابراز نظر در مورد رویدادهای تاریخی را در این مستند نمییابند. به گفتهی پپه دانکارت، که در سال ۱۹۹۴ جایزهی اسکار برای بهترین فیلم کوتاه را بهخاطر فیلمش "مسافر بیبلیط" از آن خود ساخت، این گزینش ناآگاهانه نبوده است: «من میخواستم فضای آن روزها را منتقل کنم، حس زندگی و تاریخ آن روزگار را که به نظر من بیشتر از سیاستهای هلموت کهل و ادنائر این مملکت را تغییر داد، یعنی این دگرگونی روحی و فکری را نشان بدهم. این که ما تنها نمیخواهیم رأی بدهیم، بلکه میخواهیم برای احقاق حقوق و اعتقادهای خود به خیابان هم برویم. یعنی مبارزههای اجتماعیای که این کشور را از تنگنظریهایی که به (نسل) ما تحمیل میشد، آزاد ساخت: یعنی نه تنها رهایی از فاشیسم، بلکه همچنین از گذشتهی پروسی آلمان. فیشر با زندگی سیاسی نمونهوار خود، همهی این مسائل را نشان میدهد.»
برای دیدن نماهای فیلم روی نشانهی » کلیک کنید: