1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله
ادبیات و کتابایران

کاناپه؛ سرگذشت انسان‌هایی که پا در مدرنیته و سر در سنت دارند

اسد سیف
۱۴۰۱ تیر ۱۱, شنبه

ساناز اقتصادی‌نیا در هر داستان اثرش "کاناپه" از موقعیت و رفتاری می‌گوید که می‌توان آن را به شکلی در فرهنگ ما عمومیت داد. هر داستان همچنین طرح پرسشی است در برابر خواننده. اسد سیف، منتقد ادبی، کتاب را بررسی کرده است.

https://p.dw.com/p/4DYHO
در کاناپه مردان تاریخ می‌سازند و می‌کوشند از زن استفاده‌ای ابزاری کنند
ساناز اقتصادی‌نیا در مجموعه داستان "کاناپه" درد مشترک زنان در جامعه‌ای مردسالار و سنتی را روایت می‌کندعکس: ibna

کاناپه، که عنوان مجموعه‌ای از ۱۲ داستان کوتاه ساناز اقتصادی‌نیا است، نام هیچ داستانی از این مجموعه نیست، اما در تمامی داستان‌ها حضور دارد؛ به رنگ‌های مختلف، گاه کهنه و گاه نو.

هر داستانی بر محور حادثه‌ای آغاز می‌شود، پس آنگاه به بخش‌هایی از زندگی انسان‌ها و رفتار آن‌ها بسط پیدا می‌کند. آن‌چه بازگفته می‌شود، از یک‌سو دردی‌ست اجتماعی و از دیگر سو رفتاری‌ست فرهنگی که در انسان ایرانی نهادینه شده است. در کاناپه مردان تاریخ می‌سازند و می‌کوشند از زن استفاده‌ای ابزاری کنند. کاناپه درد مشترک زنان است در جامعه‌ای مردسالار و سنتی. کاناپه داستان بازاندیشی زنان است در گذشته خویش. این اندیشه اگرچه گاه به فاجعه می‌نشیند و شکل انتقام به خود می‌گیرد، اما رهگشاست و نگاه به آینده دارد.

موضوع داستان‌های کاناپه برای خواننده ایرانی ملموس است و او چه بسا می‌تواند در هستی خویش و یا کسان پیرامون خود نیز آن را کشف کند. داستان‌ها ساختاری پیچیده ندارند. حادثه‌ای روایت می‌شود و نویسنده می‌کوشد بر گوشه‌هایی از همین حادثه توقف کند و همین‌جاست که خواننده نیز وارد داستان می‌شود، ذهنش به کنکاش درمی‌آید و چه بسا در پایان داستان نیز درگیر با حادثه بماند. این البته از نقاط قوت داستان است. نویسنده برای هیچ داستانی از این مجموعه پایانی نیافریده. او آگاهانه، بی‌آن‌که گفته باشد، از خواننده انتظار دارد پایان و یا پایان‌هایی برای آن‌ها متصور شود.

مکان بیشتر داستان‌ها ایران است. می‌توان از حوادث دریافت که زمان آن‌ها نیز باید ایران امروز باشند. چند داستان نیز در انگلستان اتفاق می‌افتد؛ با شخصیت‌هایی غیرایرانی، اگرچه حادثه می‌تواند ایرانی را نیز شامل گردد.

دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید

کاناپه داستان فقر است؛ آنگاه که جوانک فقیری در جشن کباب "جوجه زعفرانی" امیرسالار، رییس یک باند قاچاق که نشسته بر "کاناپه مخمل سرمه‌ای وسط باغ" حضور می‌یابد تا برای گذران زندگی خود و خانواده خویش وارد باند آنان گردد تا حداقل از این راه بتواند "دیه" کسی را بپردازد که پدرش به علت قتل او در زندان به سر می‌برد، غافل از این‌که قاتل اصلی نه پدر، بل‌که یکی از اعضای باند امیرسالار بوده است. جوانک حتی نمی‌داند که برادرش را نیز همین‌ها کشته‌اند. این‌بار اما قربانی اوست تا بی‌آن‌که بداند، نوچه‌های امیرسالار پس از کشتن یکی از رقیبان، چاقوی خونین را به دست او بدهند تا او در هفده سالگی به عنوان قاتل به زندان کشانده شود. جوان حال نشسته است جلوی "سرکار" که باید بازجو باشد، دارد از رابطه خویش با امیرسالار می‌گوید. از آینده این جوان چیزی بازگفته نمی‌شود. لازم هم نیست گفته شود. داستان چنین طلب می‌کند. خواننده نیز می‌داند که هستی در سرزمینی که ایران باشد، جز این نیست. (داستان جوجه زعفرانی)

کاناپه داستان انتقام است؛ مگدا زنی لهستانی‌الاصل سی سال است که با آرتور قمارباز و قاتل زندگی می‌کند. همیشه زجر کشیده و سکوت کرده است. توان اعتراض نداشته، محتاج بوده، پس فرمانبری می‌کرده است. حال به وقت پیری، آنگاه که آرتور از کار افتاده و بر صندلی چرخدار نشسته است، به فکر انتقام می‌افتد. او نشسته بر کاناپه‌ای که سال‌ها تخت فرمانروایی آرتور بود، به این فکر می‌کند که آیا با قطع لوله کپسول اکسیژن کار را تمام کند و یا با خوراندن نامنظم قرص‌های رنگارنگ بیمار. ترزا می، نخست‌وزیر بریتانیا، در تلویزیون صحبت از آینده این کشور می‌کند و خروج از برگزیت. مگدا نیز در فقر و فلاکت موجود، برای آینده خویش نقشه می‌کشد. (داستان ترزا می)

مجموعه داستان "کاناپه" اثر ساناز اقتصادی‌نیا را "نشر نی" در ایران منتشر کرده است
روی جلد "کاناپه" اثر ساناز اقتصادی‌نیاعکس: nashreney

کاناپه داستان زندگی جوانان است در خانواده‌هایی که یک شبه به پول و ثروت رسیده‌اند؛ مادر پس از مرگ زودهنگام شوهر، سر از کار پسر جوان خویش درنمی‌آورد. می‌بیند که سوار بر اتوموبیل پورشه پدر، میلیون میلیون ثروت به‌جا مانده از او را هر روز خرج می‌کند. می‌خواهد از کار پسر سردرآورد. در این راستا به محل مسابقه اتوموبیل‌رانی جوانان می‌رسد، بر یک "کاناپه‌زهوار در رفته بوگندو، در زیر پل، در تاریکی" می‌نشیند تا در خفا پسر را ‌بیند که یک کپسول گاز را بسته به موتور اتوموبیل و آماده حرکت است. هنوز "یک‌صدم ثانیه" از آغاز مسابقه نگذشته که نخست صدای انفجاری را می‌شنود و متعاقب آن شعله‌های آتش را می‌بیند که از اتوموبیل شعله برمی‌کشد. (داستان یک‌صدم ثانیه)

کاناپه داستان زندگی زن است در فرهنگ کشوری که ایران نام دارد؛ مرد خانواده‌‌ای سال‌ها پس از کوچ به انگلستان، مریض می‌شود. آلزایمر باعث می‌شود که توان هیچ کاری نداشته باشد. دختر تصمیم می‌گیرد که پدر را در خانه سالمندان بستری کند. زن اما به فکر انتقام است. حال که مرد ناتوان نشسته بر "وسط کاناپه کوچک قهوه‌‌ای" در آسایشگاه و زنش را "معصوم" خطاب می‌کند، زن که نمی‌داند معصوم کیست، تمامی رنج‌های سالیان را به یاد می‌آورد. همه آزارها، از خیانت تا تجاوز جنسی، یک‌به‌یک به یاد می‌آیند و وسوسه انتقام در زن قوی‌تر می‌شود. به بالشی می‌نگرد که در کنار مرد افتاده است. (داستان معصوم)

به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید

کاناپه داستان رنج بی‌پایان جوانانی‌ست که قصد گریز از کشور دارند. دو جوان شیرازی به قصد خروج از کشور، به تهران که می‌رسند، قاچاقچی سرشان کلاه گذاشته، پول‌هایشان را می‌گیرد و گم می‌شود. آنان به ناچار با تمامی آرزوهایشان، در یک قبرستان اتوموبیل به کار مشغول می‌شوند. روزی به هنگام اوراق کردن اتوموبیلی نیم‌سوخته، دست زنی را لای صندلی می‌یابند و حال نشسته بر "فنرها و ابرهای بیرون‌زده از کاناپه"‌ای در زیر درخت توت، مانده‌اند که با این دست چه باید بکنند. (داستان زنی که نمی‌دانند کیست)

کاناپه داستان کودکی‌ست که مجبور می‌شود هرگاه دوست و یا مشتری مادرش به خانه آنها می‌آید، برای یک ساعت خانه را ترک گوید. او در آوارگی اجباری خویش گاه بر "کاناپه دونفره کهنه و بدون پارچه" افتاده بر گوشه کوچه می‌نشیند و یا بر آن بالا و پایین می‌پرد و یا آواره خیابان‌ها می‌شود. روزی در همین بالا و پایین پریدن‌ها میخی در کاناپه می‌یابد و در فکر بر این‌که چه می‌تواند با آن انجام دهد، سرانجام خطی بر نازنین‌ماشین مردی می‌اندازد که با مادرش در این ساعت خلوت کرده و او مجبور شده در این سرما، بیرون از خانه به سر برد. (داستان نفر بیست‌وپنجم)

کاناپه داستان زندگی جوانانی‌ست مانده از هستی و شادی‌های زندگی. دو خواهر دانشجو به تور جوانی می‌خورند، به خانه‌اش می‌روند. جوان قصد تجاوز به آنان دارد. یکی از خواهران با گلدان بر سر جوان می‌کوبد و خون جوان بر کاناپه‌ای که بر آن نشسته‌اند، جاری می‌شود. (داستان بوهیما)

کاناپه داستان قتل‌های نامعلوم است در کشوری که زندگی را در آن ارزش نیست. خانم طاهری نشسته بر "کاناپه آلبالویی و بی‌لک وسط سالن" خانه خویش، خبر قتل خانواده دکتر فتاحی را می‌شنود. هدیه دختر خانواده شاگرد او بود. (داستان آدامس دارچین)

کاناپه داستان خیانت مردان است به زنانشان. مهتاب شوهر پزشک خویش را با منشی مطب بر کاناپه اتاق انتظار در حال عشق‌بازی می‌بیند. از آن پس در فکر انتقام است. تصمیم گرفته چهار لیتر اسید را بر او به وقت حمام بریزد. (امشب شب مهتابه)

کاناپه داستان کسانی‌ست که جهانشان به یک رنگ شکل می‌گیرد. زنی در زندگی با شوهر، آگاهانه و ناآگاهانه کوشیده است تا از او همان آدمی را بسازد که خود دوست دارد. مرد در این داستان اندک‌اندک هویت فردی خویش از دست می‌دهد و در سلیقه و رفتارهای فردی و جمعی با همسر هم‌هویت می‌شود. مرد آن می‌خورد و می‌نوشد که زن دوست دارد. آن می‌پوشد که زن اراده کند. روزهای چهارشنبه هر هفته همان کیکی را می‌پزد که زن پختن آن را به وی دیکته می‌کند. پس از سال‌ها زندگی مشترک حال مرد همان شده که زن خود هست و اراده کرده که مرد نیز همان باشد. این مرد دیگر نه اراده‌ای از خود دارد و نه توانی از آن خویش: «خودش هیچ نمی‌گوید. مثل خمیر می‌نشیند روی کاناپه قهوه‌ای سوخته روبروی تلویزیون، زل می‌زند به اخبار ساعت شش بی‌بی‌سی تا من هربار، هرجور، هر شکل که می‌خواهم، ورزش بدهم. عین نهنگ به ساحل‌افتاده، در عمق کاناپه فرومی‌رود و تکان نمی‌خورد، انگار مرده است.» (داستان سینا)

داستان سینا که یکی از بهترین داستان‌های این مجموعه است، به رفتاری اشاره دارد که سنت است در فرهنگ سنتی ما. انسان‌ها در این فرهنگ، یک رنگ و یک صدا بیشتر نمی‌شناسند. الگو گاه پدر است، گاه امام و گاه نیز خان و ارباب و شاه. همه باید چون آنان شوند. اینجاست که پسر تکرار پدر است و دختر تکرار مادر. همین فرهنگ تا آنگاه که انسان‌ها در فکر مدرن نشوند، با آنان خواهد ماند. و چنین است که زن این داستان می‌داند که شوهرش دیگر صدایی از خود ندارد. زن در ناآگاهی از فاجعه، حال تعجب می‌کند که چرا مرد دیگر به موسیقی مورد علاقه‌اش گوش نمی‌دهد، به پیاده‌روی نمی‌رود. با این‌همه خوشحال است که "مطیع و بی‌صدا، دست‌پرورده خودم است".

زن آنگاه که جای هیچ تغییری در شوهر نمی‌بیند، متعجب است از این آدم بی‌اراده که دیگر "بوی نو" نمی‌دهد و با این پرسش مواجه می‌شود که "من چرا عاشق همچین موجودی شدم؟". زن می‌داند که در واقع سینا را "زندانی کرده است".

داستان سینا بی‌هیچ شک خواننده ایرانی را در عرصه‌هایی به یاد رفتار خودش نیز می‌اندازد که می‌کوشد نه تنها همسر، بلکه فرزند و دوستانش را نیز چون خود گرداند. در واقع من ایرانی در معنایی عمومی با تفاوت‌ها و پذیرش آن در فرهنگ مدرن بیگانه است. پذیرش متفاوت بودن رابطه‌ای تنگاتنگ با دمکراسی دارد.

"سینا" داستان تجربه جامعه‌ای‌ست که دمکراسی را تجربه نکرده و انسان‌هایی که پا در مدرنیته و سر در سنت دارند.

مجموعه داستان "کاناپه" را "نشر نی" در ایران منتشر کرده است.

* مطالب منتشرشده در صفحه "دیدگاه" نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.

اسد سیف نویسنده و منتقد ادبی ساکن آلمان
پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه