هنرمند خودآموخته ماندگار
۱۳۹۹ آذر ۲۲, شنبهپدر ناصر رستگارنژاد كارمند دولت بود. سه ساله بود كه با خانواده در تهران مقيم شد: «در يك خانواده بسيار متعصب مذهبی زاده شدم. حتی عمه و دختر عمهام از منِ بچه رو میگرفتند. اما تقدير نمیتواند جلو سيلاب را بگيرد. سر كوچه ما يك دختر ارمنی پيانو میزد و من هميشه پايم سست و گوشم تيز میشد و دير به مدرسه میرسيدم.ـ»
۱۳ ساله بود كه با پول توجيبیاش يك گرامافون خريد و هميشه پنهانی در زيرزمين خانه موسيقی میشنيد: «باوركردنی نيست كه من دستگاههای موسيقی را از راديوهای قهوهخانه ها ياد گرفتم، سنتور را پيش از آن كه پيش برادران سرخوش تكميل كنم، نخست با پرسوجوهای پنهانی از اين آن آموختم و نخستين برنامههايم را دور از چشم پدر و مادر اجرا كردم.»
۱۷ ساله بود كه نخستين ترانهاش را برای احمد ابراهيمی خواننده آن زمان راديو ساخت كه شعری "كوچه بازاری" بود.
پس از آن "شبهای ميگون" را برای غزال ساخت:
"شبهای ميگون، خوش منظره دارد
عشقِ شيرين را، در خاطرم آرد"
با اين ترانه همكاری با راديو را آغاز كرد و تا وقوع انقلاب ۵۷ بيش از ۳۸۰ ترانه مانند "مهتاب" "شانه" و "خزر" برای خوانندگان گوناگون مانند ويگن، دلكش، الهه و به ويژه پوران ساخت و درونمايههای تازه ای به ترانه های ايرانی افزود: "از تكرار مكررات تيرِ مژگان و سيلاب اشك خسته شدم. بايد حرفهای تازه زد".
هرچه در سنتورنوازی و غزل و قصيده هوادار سنت كهن بود، در ترانهسرايی به دنبال مضمونهای تازه میگشت و چون آهنگساز هم بود، آهنگهای اروپايی را میگرفت و به سليقه ايرانی اندكی تغيير میداد و كلام مناسب و اغلب نامتعارفی بر روی آنها میگذاشت.
در ترانه "رقيب" كه ويگن و دلكش خواندهاند، دلداده، دلدارش را به رقيب میسپارد:
"من رفتم و تو آمدی، آتش به جان من زدی
تا بر سر پیمان بود، هرگز مكن با او بدی
جان تو جان او، جانم قربان او"
۲۷ ساله بود كه به آمريكا مهاجرت كرد و سالها در دانشگاههای كلمبيا، نيويورك و پرينستون شمال كاليفرنيا به تدريس ادبيات فارسی و موسيقی ايرانی پرداخت:
"ديار و يار اگر شادمان ترا نكنند
ببايد آنكه از آن يار و آن ديار گذشت"
ناصر رستگارنژاد در ۷۹ سالگی در سنخوزه در شمال كاليفرنيای آمريكا درگذشت.