«همه تکهپارهای زری» رمانی است در شانزده فصل. همانطور که از عنوان آن برمیآید، تکهپارههای زندگی زری است. زری اما کیست؛ دختریست از خانوادهای متوسط به بالا، که با یک پای اندکی کوتاه در شهر لاهیجان از مادر زاده میشود. در پی انقلاب، زمانی که بیست و چهار سال بیش نداشت و از فعالان سازمان پیکار بود، پیش از سی خرداد بازداشت میشود، شش ماه در زندان رشت به سر میبرد، اما در موقعیتی مناسب، هنگامی که به بیمارستان برای درمان اعزام میشود، میگریزد.
زری پس از چند سال فعالیت مخفی و حضور در چند خانه تیمی، سرانجام در موقعیتی بسیار خطرناک، به ناگزیز از کشور میگریزد. همسر زری، حسن جهانگیری را در ۱۱ آذر سال ۶۲ پس از شش ماه زندان و شکنجه در سن ۲۷ سالگی اعدام میکنند. آن دو بیش از چند ماه زندگی مشترک نداشتند، آنهم در جنگ و گریز، در تعقیب و فرار. زری در ترکیه است که خبر مرگ او را میشنود.
زری که اکنون ساکن برلین است، پس از گذشت بیش از سی سال از این حادثه، به راوی که اکبر سردوزامی باشد، رجوع میکند تا کاتب تکهپارههای خاطرات او باشد. «صدای زری را آنگونه که مرسوم است ادیت نکردهام. صدای زری که خیلی روزمره است و گاهی تکهپاره و انگار نامفهوم، برای من زندهتر و زیباتر از صداهای مصنوعی ادبی است.»
زری هنوز خواب آن سالها را میبیند. کابوسها پنداری پایانی ندارند. یادماندهها آرامش از او ربودهو روانش را آزردهاند. در بازگشت به زندگی طبیعی او هنوز نیازمند روانشناس است.
خوش انسانی که توان آن داشته باشد خود را در موقعیت دیگران قرار دهد و از آن جایگاه و از ذهن و نگاه آنان به جهان بنگرد و بعد داوری کند. چنین فردی مشکل است در قربانی کردن دیگران مشارکت داشته باشد. قضاوت او نیز عادلانهتر است. در خوانش خاطرات زری نیز اگر از نگاه آن زمان او به جهان بنگریم، به باتلاقی گرفتار میآییم که پاکترین جوانان کشور یکبه یک،بیهیچ تجربهای از زندگی، صادقانه و صمیمانه به راه آرمانی که ابعاد آن برای خودشان نیز آشکار نیست، در آن نابود میشوند.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
آنچه را که از نگاه امروز کودکانه به نظر میرسد، واقعیت زندگی آن روز آنان بود و در همین واقعیت است که زری از درد میگوید، دردی چنان عمیق که هنوز التیام نیافته است. «مردهشور اون مبارزه را ببره...برای من آدم بودن از همهچیز مهمتره.» باید در زندگی مخفی آواره بوده باشی و جایی برای گذران شب نداشته باشی تا موقعیتی را دریابی که انشعاب در سازمان از راه برسد و رفیقان دیروز در امروز، برابر هم صفآرایی کنند. در همین راستا رهبری چون روحانی را دریابی که زمانی افتخار سازمان بود و در دلها جا داشت، و حال در بیپناهی و سرگردانی، آواره در خیابانها به دام پاسداران گرفتار میآید. در همین درگیرهای داخلی و تلههای حکومتیست که یکی بازداشت میشود، یکی هم نادم و همکار پلیس. یکی از این خانه تیمی به خانهای دیگر پناه میبرد تا شاید چند روز دیگر نیز از آزادی بهره برد. یکی هم مجبور به گریز از کشور میشود تا جان خویش نجات دهد. در چنین موقعیتیست که صدها نفر بازداشت میشوند و دهها نفر اعدام میگردند. رژیم در سیمای هر پیکاری یک «منافق» و «باغی» و «یاغی» میبیند و همین برای کشتن او کافیست.
در خاطرات زندانها متأسفانه کسی از توان تن نمیگوید. از قهرمانیها زیاد نوشته میشود و آنکس که به زیر شلاق تسلیم گردد، وازدهایست که باید از او دوری گزید. «ما از ابعاد شکنجه اطلاع نداشتیم». و چنین است که به قول زری، حتی کسانی چون منیژه هدایتی را که برای اعدام صدا میکنند، هیچکس به بدرقهاش نمیرود، زیرا فکر میکنند شکسته شده است. آیا میتوان چنین دردی را تصور نمود؛ از سوی رفیقهایت بایکوت شدهای، کسی با تو حرف نمیزند و نمیداند که مقاومت کردهای و برای همین مقاومت داری اعدام میشوی. چه باید کرد؟ یکی را سرانجام مییابی که در واپسین ساعات زندگی به او بگویی و او به دیگران بگوید که تو کسی را لو ندادهای. هیچکس را. همین و بعد اعدام. آیا میتوان از میان تکهپارههای ذهن زری تنها همین یکی را تاب آورد؟ درد که تنها این نیست. سراسر یادماندههای زری درد است. رنجیست که سالها جان میخراشد و روان پریش میکند.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
امتیاز بزرگ این کتاب نیز همین است که زری تنها به خشم و خشونت و کینهحکومتی بسنده نمیکند. او روابط داخلی سازمان را نیز نقادانه بازمیکاود تا همین خشم و خشونت را به شکلی دیگر در میان رفیقان نیز بازیابد. تمام کوشش زری همین است، اینکه با همه قربانیان به حسی مشترک دست یابد و به آنها ورای فکر و عملکردشان نزدیک شود. حس مشترک اما ذهنی باز میخواهد، ذهنی که میتواند از چشمی دیگر نیز به «سوژه» بنگرد.
همذاتپنداری در داستان نیز همین است؛ اینکه من بتوانم با شخصیتهایی از داستان آنسان نزدیک شوم که هستی را از چشم و ذهن آنها بنگرم و در این راستا آنان را درک کنم و در صورت نیاز در کنارشان قرار گیرم. زری نیز در این خاطرات نه تنها رفیقها، همه آنانی را که در زندان عادی نیز با آنان دمخور بود، یک به یک در ذهن احضار میکند تا یکبار دیگر و اینبار با ذهنی باز با آنها به گفتوگو بنشیند. جالب اینکه در این داستان نویسنده با زری همذاتپنداری میکند. گویی این خاطرات تکهپارههای هستی نویسنده نیز هست. شاید هم اینکه آنچه بر زبان زری جاری میگردد، تکهپارههای انسان ایرانی است.
اگر میان روانشناسی و تاریخ پیوندی بیابیم، پس آنگاه میتوان از جراحت در تاریخ و آسیبشناسی خاطرهها نیز سخن گفت، و از زخمهایی که نیازمند درمان هستند.
خاطرههای قربانیان اگر در کنار هم قرار بگیرند، از تملک شخصی خارج میشوند و به اجتماع تعلق خواهند گرفت و امری اجتماعی خواهند شد. در همین رابطه است که به عنوان فجایع بشری باید به دادگاه کشانده شوند و آمران و عاملان آن در برابر دادگاه پاسخگو باشند. نسل آینده به چنین تجربهای در تاریخ نیاز دارد. از این رو خاطرهها به تاریخ معنا میبخشند.
خاطرههای زری، همچون تن و جان آسیبدیدهاش تکهپاره هستند. به نظم در کنار هم نمینشینند. نمیتوانند که بنشینند. زری میتواند نمادی باشد از وجود پارهپاره انسان ایرانی در پی انقلاب. زبان راوی که سردوزای باشد، گاه بر زبان زری چیره میگردد و در این راستاست که از خاطرات دور و به فرم داستان نزدیک میشود.
در این رمان با نامهایی واقعی روبرو هستیم. همه آنانی که در زندان بودهاند، اعدام شدهاند و یا آواره در خارج از کشور هستند، با نام اصلی خویش در داستان حضور دارند، حتا نویسنده. در این میان تنها زری است که همچنان با اسم مستعار هستی پارهپاره خویش بازمیگوید.
نویسنده در این اثر از میان خاطرههای زری چیزهایی را برمیگزیند و یا به زری جاهایی امکان میدهد که بیشتر بگوید و جایی کمتر. مثلاً از سازمانها و درون آنها و فکر آنها کمتر میگوید. از این زاویه نمیتوان سخن نویسنده و یا راوی را که میگوید دستی در این خاطرات نبرده پذیرفت.
در لابهلای داستان زری، چند فصل آمده که ربطی به زری ندارد. آنها را نویسنده بر متن افزوده است. چرا؟ معلوم نیست. به این هدف که شکل داستان به خود بگیرد؟ اگر این را هم بپذیریم، برای نمونه فصل دراز «امید علمدار میلانی» که به زندگی دانشجویان «المپیاد»یمربوط میشود، نه ربطی به داستان دارد و نه خاطرات. فصل بسیار زیباییست که جای خود ننشسته است.
تکهپارههای تکاندهند زری را که به پایان برسانی، در این میمانی که چه خواندهای؛ داستان و یا خاطرات؟ اگر داستان باشد، با تمام اما و اگرها، داستانی زیباست و تکاندهنده. از داستان که خارج شوی، درمییابی که زری وجودی واقعیست با نام مستعار که چنین داستانی را در زندگی تجربهکرده است. همسرش حسن درست به همان شکلی که میگوید، بازداشت و اعدام شده است. گوشههایی از همین زندگی حسن را میتوان از زبان گلرخ جهانگیری در کتاب مهدی اصلانی با عنوان «آواز نگاه از دریچه تاریک» بازیافت.
نویسنده و یا راوی در این کتاب میگوید؛ «این نه مستنده نه داستان...این هم مستنده هم داستان...عین اکبر سردوزامی...عین زری».
اگر چنین باشد جای بسی تأسف است. نه در اینکه چنین داستان زیبایی نوشته شده است، در اینکه صفحاتی ارزشمند از تاریخ معاصر ما حذف شده است. اگر عنوان خاطرات زری بر آن بود و به شکل رمان فرم به خود نمیگرفت، میتوانست به خدمت تاریخ درآید، نقل قول گردد و همچون سندی مورد استفاده قرار گیرد. دریغ و درد که این اثر به این شکل از سندیت تهیست. به کار تاریخ و جامعهشناسی نمیآید. از سوی دیگر؛ آیا میتوان اثری را که نویسنده خود رمان نمیداند، به عنوان رمان در تاریخ ادبیات تبعید ما قرار داد؟ این پرسش برای من همچنان پرسش خواهد ماند.
میتوان این سخن نویسنده را پذیرفت که زری تنها بخشی از یادماندههای ذهن خویش را برایش روایت کرده است. با این فرض، امیدوارم زری همت به کار گیرد و خاطرات خویش را به شکل مستقل نیز منتشر کند.
همه تکهپارههای زری اثریست جذاب، سراسر درد و رنج و تجربه، حدیث نسلیست که در پاسداری از هستی بهای آن را با مرگ و زندان و شکنجه و آوارگی پرداخت.
این کتاب را نشر باران در سوئد منتشر کرده است.
* مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.