نویسندهی ایرانی یا آلمانی؟
۱۳۸۶ خرداد ۲۰, یکشنبهسودابه محافظ در این سالها اغلب ساکن برلین بوده است و در این شهر در رشتههای موسیقی، ادبیات انگلیسی و تعلیم و تربیت تحصیل کرده است. خانم محافظ سالها در سازمانهای مختلف غیر دولتی در بخشهای مهاجرت، پیشگیری و مبارزه با خشونت مشغول به کار بوده است. او در این میان بورسهای تحصیلی بسیاری دررشتهی ادبیات دریافت کرده و درترم تابستانی سال ۲۰۰۷ در سمت استادی در مدرسهی عالی "ویس بادن" (Wiesbaden) تدریس میکند.
برخلاف آنچه در رسانههای عمومی در مورد سودابه محافظ نوشته میشود، او هرگز از ایران نگریخته، بلکه داوطلبانه ۲۸ سال پیش همراه با خانوادهاش محل زندگی خود را از ایران به آلمان تغییر داده است.
در مورد کتابها و نوشتههای دیگر او و همچنین نگرش او به ایران، به آلمان و به تمامی آنچه که او را وادار به نوشتن و تغییر محل اقامتش کردهاست، با او به گفتو گو نشستیم.
داستانهایی مربوط به فرهنگ ایران و آلمان
او صحبت را با رمانهایش "گفتوگو درکنار دریا" و " آسمان کویر، سرزمین ستارهها" آغاز میکند:
« کتاب اول من یک مجموعه داستان است که شامل هفت ماجرا است. یکی از داستانها در ایران اتفاق میافتد ، یعنی ایرانی که من میشناسم در سال ۱۹۷۶. جریان از این قرار است که زنی بسیار تنگدست در یک خانوادهی ثروتمند آلمانی در تهران کار میکند و همیشه شاهد خشونت بیش از حد پدر خانواده به پسرش است و کمکم تصمیم میگیرد به پسر کمک کند. بقیهی داستانها مربوط به فرهنگ ایران و آلمان است و تعلقات من به این دو فرهنگ . پدر من ایرانی است و من تقریباً تا شانزده سالگی در ایران زندگی کردم ومادر من آلمانی است و او هم ۱۸ سال در ایران زندگی کرده بود تا اینکه ما همگی تصمیم گرفتیم که به آلمان مهاجرت کنیم و من به این صورت هر دو کشور را در سنین مختلف تجربه کردهام و نگرش من به دنیا از این اوارث فرهنگی تأثیر پذیر بوده است.»
در پاسخ به این پرسش که او به چه زبانی مینویسد، میگوید:
«من همهی نوشتههایم به زبان آلمانی است. زبان فارسی را خیلی دوست دارم و با پدر و برادرهایم فارسی صحبت میکنم ولی فارسی من آنقدر خوب نیست که بتوانم کار ادبی در این زبان ارائه بدهم. برای محاورهی روزمره کافی است. من در ایران هم به مدرسه آلمانی میرفتم، به زبان آلمانی تسلط دارم و به همین دلیل به این زبان مینویسم.»
ترجمهی کتابهای سودابه محافظ به فارسی
پرسیدم حالا که به فارسی نمینویسید، آیا کتابهایتان به فارسی ترجمه شدهاند یا میشوند؟
«اتفاقاً چند هفتهی پیش ایمیلی از ایران دریافت کردم، از یک خانم مترجم که به صورتی کتابهای مرا خوانده و به نظرش خیلی جالب آمده و تصمیم به ترجمهی کتاب اول گرفته و این کار را هم کرده است. این کتاب برای نشر آماده است و ما منتظر اجازه نامهی نشر هستیم و امیدوارم که هر چه زودتر کتاب اول من به فارسی چاپ بشود و بزودی در بازار ایران ظاهر شود. این خانم مترجم علاقه به ترجمهی دومین رمان من هم دارد. راستی داستان این کتاب چارچوب آلمان را ترک نمیکند و در مورد یک جنایت در یک خانواده در آلمان است که خیلی خوشحال خواهم شد که این هم به فارسی ترجمه شود. ولی فعلاً باید منتظر بمانیم.»
در ادامه میپرسم که علاوه بر مطالبی که در کتاب اولش نوشته است، آیا قصد ندارد با نوشتن مستقیم تجربههایش در آلمان و ایران ، اثری در اختیار جوانانی که پدر یا مادر ایرانی دارند، یا کسانی که در خارج از کشور بزرگ شدهاند بگذارد؟
«موضوع دو فرهنگی همیشه فکرمرا مشغول کرده است، من ایرانی هستم ولی خوب نه یک ایرانی معمولی و در ضمن آلمانی معمولی هم خودم را حساب نمیکنم. در داستان خوانیهایم در آلمان، اتریش و سوئیس همیشه با اشخاصی آشنا میشوم که وضعیت مرا دارند یا اینکه پدر و مادر ایرانی دارند و خودشان در خارج از کشور بزرگ شدهاند. این افراد علاقه و توجه خاصی به این موضوع دارند و همینطور پرسشهای بسیاری در این زمینه و خیلی خوشحال میشوند که بدانند، کسی در این مورد کتاب مینویسد. گمان نمیکنم در آیندهی نزدیک تجربههای شخصی خودم را در مورد دوفرهنگی بودن به نگارش در بیاورم. خوب این را تا اندازهای در کتاب اولم انجام دادهام.»
آشنایی خانم محافظ با دنیای ادبیات ایران:
«فارسی من بسیار ضعیف است و متأسفانه توانایی خواندن کتابها ی ادبی فارسی را ندارم و به همین نسبت در این زمینه حرفی برای گفتن ندارم. قبلاَ هم متأسفانه پدر و مادر من هم مرا در این زمینه تشویق نکرده بودند و من بیشتر با ادبیات اروپا سرو کار داشتهام. من هنوز احساس میکنم خارج از دنیای ادبیات ایران هستم ، باید اول این احساس را در خودم بپرورانم.»
برندهی جایزهی "آدلبرت فون شامیسو"
دنیای ادبیات آلمان دنیای نسبتاَ آزادی است و نویسندگان همیشه گروه مخاطب خود را پیدا میکنند. از خانم محافظ میشنویم که در آلمان از کتابهای او چه استقبالی میشود و مخاطب کتابهایش بیشتر چه کسانی هستند:
« از اولین کتاب من خیلی استقبال شد و من به خاطر این کتاب جایزهی "آدلبرت فون شامیسو" (Adelbert-von-Chamisso) را در سال ۲۰۰۶ دریافت کردم که بسیار باعث خوشحالی من شد. خیلی از خوانندهها میپرسند ایران چگونه کشوری است، و من همیشه باید بگویم که من ایران امروز را متأسفانه نمیشناسم و فقط میتوانم در بارهی ایران قبل از انقلاب صحبت کنم. خوانندگان آلمانی علاقهی زیادی به دانستن اطلاعات بیشتری در مورد ایران هستند، غیر از آنچه در رسانههای عمومی گفته میشود. خیلیها میدانند که این نوع اطلاعات واقعاَ عمیق نیستند و ایران دیگری هم وجود دارد. کتاب دوم هم خیلی خوب پذیرفته شد ولی خوب در مورد ایران چیزی در آن نیست.»
نویسندهی ایرانی یا آلمانی؟
در زندگی روزمره در آلمان متوجه میشویم که آلمانیها هنوز هم به اسم و فامیل خارجی زیاد عادت نکردهاند، هنوزهم جملهی دوم بعد از آشنایی با کسی از این قرار است که این اسم شما از کجا میآید و به چه معناست؟ از او میپرسم آیا در دنیای ادبیات آلمانی هم تفاوتی بین نویسندگانی با نام آلمانی و نویسندگانی که اسم خارجی دارند، هست؟
«خیلی مشکل میتوانم قضاوت کنم. در دنیای ادبیات آلمان خوب تصورات خاصی وجود دارند ، نه در مورد آنچه که من عرضه میکنم بلکه آنها انتظارات ویژهای دارند، مثلا اینکه با اسم ایرانی که من دارم باید بتوانم در بارهی ایران هم بنویسم یا اینکه نوشتههایم طعم ناآشنا ولی خوشایندی داشته باشند. مثلاَ کتاب مرا با پلاکات ۱۰۰۱ شب تبلیغ کرده بودند که به نظر من درست نیست. با تمام ارزشی واحترامی که برای داستانهای ۱۰۰۱ شب قائل هستم، ولی من میخواهم که در اینجا مرا به عنوان یک نویسندهی آلمانی بشناسند و نه به عنوان کسی که میتواند آلمانی هم بنویسد. در مورد کتاب اولم، اسمم برایم شانس آورد چراکه از این طریق یکی از انتشارات کتاب مرا به یک نمایشگاه کتاب "دنیای عربی" معرفی کرد. هرچند که بارها به آنها گفتم که ایران کشور عربی نیست ولی خوب حتی در دنیای ادبیات هم هنوز کسانی همه را در یک ردیف قرار میدهند. به هر حال این اسم گاهی کمک است و گاهی نیست، مثلاَ جالب است که من به آلمانی مینویسم ولی مطالبی که حتماَ در کتاب ادبی آلمانی پیش نمیآید و این برای خیلیها جالب است. ولی خوب گاهی هم شانسهایی را از این بابت از دست میدهم چراکه انتظارات خاصی را برآورده نمیکنم.»
"من در یک خانوادهی با محبت بزرگ شدم"
خوانده بودم که خانم محافظ در دوران اقامتش در لیسبون در حال نوشتن کتاب سومی است، از او خواستم که در این مورد توضیحی بدهد:
«هنوز مشغول نوشتن این کتاب هستم، موضوع آن به تجربهها و خاطراتم در برلین برمیگردد. در دوران زندگیم در ایران، آلمان را فقط از طریق مادرم میشناختم، بعد از اینکه از ایران آمدم و در برلین زندگی کردم برایم خیلی چیزها غریب بود. بیشتر نمیتوانم توضیح بدهم ، امیدوارم که این کتاب در پاییز ۲۰۰۸ چاپ شود.»
سودابه محافظ پس از ۲۷ سال زندگی در آلمان و در برلین، از سال ۲۰۰۵ تصمیم میگیرد که در کشور پرتغال و در لیسبون به زندگی ادامه بدهد، جالب است که بدانیم چه عواملی سبب این تصمیم شدهاند:
«برلین شهر بسیار سختی است. من از تهران آمده بودم، از یک فرهنگ مؤدب و بااحترامی که بین ایرانیها رایج است. برلین یک شهر دشوار و گاهی بیادب است و من در دوران بلوغ آمادگی این رفتار و فرهنگ این شهر را نداشتم. من در یک خانوادهی بامحبت بزرگ شده بودم و وقتی به آلمان آمدم با اینکه فامیلهای آلمانی من خیلی مهربان هستند ولی من با خودم فکر میکردم، نمیتوانند کمی مهربانتر باشند! پس از مدتی پدر و مادر از هم جدا شدند و پدرم دیگر با ما زندگی نمیکرد و همراه با او من رابطه با فرهنگ ایرانی را از دست دادم و این برای من خیلی ناخوشایند بود... بر حسب تصادف از طرف انستیتو گوته به لیسبون فرستاده شدم در آنجا احساس میکردم که این شهر شبیه به تهران است، با اینکه لیسبون هیچ ربطی به تهران ندارد ولی مردم و رفتار آنها با هم و خیلی مسائل دیگر مانند کلمات عربی که در زبان پرتغالی هستند و اینکه این شهر مدرن اروپایی ، مردمش چقدر شبیه به ایرانیها هستند ، همه و همه احساس خوبی به من میداد و من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم. الان هم از همین ماه باز هم در آلمان زندگی میکنم. با وجود علاقهی زیادی که به پرتغال دارم، و با وجود تمامی انتقادات و تعلقاتی هم که به آلمان دارم، دلم برای آلمان تنگ شده بود.»
حالا که همهی چیزهای خوب و قشنگ ایشان را به یاد ایران میاندازند، در خاتمهی صحبت میپرسم که آیا در تمام این سالها سفری به ایران داشته است یا قصد این کار را دارد؟
«از سال ۱۹۷۹ دیگر به ایران نرفتهام ولی در آینده حتماً این کار را خواهم کرد. یکی از دلایلی که در این مدت به ایران نرفتم، قطع رابطهی ما با پدرم بود که خوشبختانه باز هم برقرار شده و همچنین اینکه بسیاری از افراد فامیل هم در خارج از ایران زندگی میکنند، به جز یک خالهی پیر که هنوز در ایران مانده است... من مطمئناً به ایران خواهم رفت.»
با تشکر فراوان از خانم سودابه محافظ و با آرزوی موفقیت برای ایشان.