نوای "مصائب یوحنا" از سازهای نوازندگان ایرانی
۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبهدر محوطه بیرونی کلیسای جامع شهر اوسنابروک همه چیز عادی به نظر میرسد. هوای بارانی و کمی سرد، به اضافه تعداد انگشت شماری رهگذر که همین تعداد هم با در نظر گرفتن تعطیلی روز یک شنبه قابل توجیه مینماید.
اما این تصویر به محض قدم گذاشتن داخل کلیسا عوض میشود. با کمی فاصله از محراب یعنی جایی که مجسمه مسیح به صلیب کشیده شده، قرار دارد، ده، پانزده نفری را با لباس تیره رنگ و در حال جنب و جوش میبینید. عدهای در حال چیدن صندلیهای فلزی در کنار یکدیگر هستند و تعداد دیگری هم ساز به دست در حال تمرین. این تصویر نه تنها برای شما، که برای خیلیهای دیگری هم که برای عبادت به کلیسا آمدهاند تصویر غریبی است. از هر گوشهای صدای یک ساز بلند شده است؛ ویلن، فلوت یا ویولنسل و هر کسی سرگرم امتحان و کوک کردن سازش است.
با یک نگاه نوازندههای ایرانی جمع را تشخیص میدهید. البته نه به خاطر چهره تیره و شرقیشان که به خاطر مانتوها و شالهای مشکی رنگی است که به تن دارند. ده دختر که نوازندگان ارکستر فیلارمونی تهران هستند و سن همگی زیر ۲5 سال است، هرچند که چهرههایشان کمی بیشتر نشان میدهد!
این دومین اجرای مشترک قطعه "مصائب یوحنا" توسط ارکستر فیلارمونی تهران و ارکستر سمفونی اوسنابروک است. همکاری بین نوازندههای ایرانی و آلمانی با اجرای دو سال پیش ایرانیها در جشنواره "موسیقی شرقی" شروع شد که دستمایهاش نیز سفر ارکستر سمفونی اوسنابروک در سال ۲۰۰۷ به تهران بود. نتیجه درخشان و استقبال فراوان، باعث شد تا ارکستر تهران - اوسنابروک تشکیل شود که اجرای اول آن تابستان امسال در شهر تهران بود و این بار نیز در اوسنابروک نوازندهها یک بار در بعد از ظهر و بار دیگر در شب به روی صحنه خواهند رفت.
شالهای ایرانی، نشان همبستگی
در دقیقههای باقی مانده تا شروع کنسرت هیچ استرس یا اضطرابی را در چهره نوازندههای جوان ایرانی نمیبینید، آرامشی که در تمام طول مدت اجرا هم قابل مشاهده است.
با کمی دقت در ظاهر خوانندههای زن گروه کر، متوجه شالهایی میشوید که همه به گردن انداختهاند؛ شالهایی با طرحهای ایرانی که رهاورد سفر قبلی اعضای گروه به ایران است. آنها از روی احترام و برای نشان دادن همبستگی با نوازندهای ایرانی که روسری به سر دارند، این شالها را به عنوان جزیی از لباس رسمیشان برای شب اجرا انتخاب کردهاند.
هوای سرد سالن کلیسا دلیل محکمی است تا هیچ کس به راحتی حاضر به کنار گذاشتن کاپشن یا حتی شال گردنش نشود، اما با این همه نیمکتهای پر از تماشاگر، آن هم در تمام طول دو ساعت اجرای برنامه، نشان از جذابیت کار برای مخاطبان آلمانی دارد.
آتنا اشتیاقی نوزده سال دارد و هشت سالی است که ویولنسل مینوازد. او یکی از اعضای گروه نوازندههای ایرانی است که هر دو اجرای تهران و اوسنابروک را تجربه کرده است: « وقتی ما این قطعه را در تهران اجرا کردیم، مردم دست زدند، سوت کشیند که مثلا بارکاله و اینها. ولی وقتی اینجا اجرا کردیم ده ثانیه سکوت بود. برای این که خب مسیح را به صلیب کشیده بودند و همه ناراحت بودند. ولی بعدش دست زدند و تشویق کردند. اینجا را حس کردم واقعا که باخ چه میخواسته و چه نوشته.»
البته تفاوت اجرا فقط در نحوه برخورد تماشاگران خلاصه نمیشود. آیدا نصرت نوازنده دیگری است که از ده سالگی ویولن میزند و در حال حاضر هم بیست و پنج سال دارد:« بزرگترین تفاوت این بود که آنجا در یک سالن احمقانهی کنفرانس کنسرت دادیم که اصلا صدای مزخرفی داشت و اینجا در یک کلیسا که صدا بعداز قطع شدن شش ثانیه باقی میماند. در تهران که کنسرت دادیم همهاش متوجه این بودم که یکسری آدم دارند از سالن خارج میشوند، این که احساس میکردم اصلا موزیک را نمیفهمیدند. ولی خب اینجا همه نشستند. پیرزنی را دیدم که از آنهایی بود که اینقدر دوا میخورند و مریضند و در حال چرت زدن، یعنی نمیتوانست خودش را کنترل کند، ولی باز هم خودش را راست نگه میداشت که نگاه کند و ببیند که چه خبر است. خب این یک جورهایی خیلی تحسینبرانگیز است.»
گروه موسیقی دخترانه
در میان تماشاگرانی که در ردیف اول نشستهاند، علاوه بر میشاییل درایر مدیر هنری جشنواره، چهره آشنای نادر مشایخی رهبر ارکستر مجلسی تهران را هم میبینید. به گفته مشایخی انتخاب این نوازندگان برای اجرای "مصائب یوحنا" بر اساس برگزاری یک آزمون بوده و دلیل همراهی نکردن پسران هم تنها به مشکل سربازی و به تبع آن مسئله خروج از کشور باز میگردد. البته برای دختران نوازنده این یکدست بودن جمعشان نکته چندان ناراحت کنندهای به حساب نمیآید، اما با این حال آتنا معتقد است که میان ساز زدن دخترها و پسرها تفاوت آنچنانی را نمیتوان قائل شد: « خب مسلما پسرها جانشون خیلی بیشتره برای ساز زدن! از نظر قدرت صدایی که میتوانند از ساز دربیاورند. ولی از نظر رنگ صدا یا نوع صدا، نه، هیچ فرقی بین دختر و پسر نیست یا اگر دختر باجونی باشی، میتوانی قشنگ کاملا همه اینا روباهم داشته باشی!»
در فاصله شش ساعته تا اجرای دوم، نوازندهها همه به رستوران خلوتی که در نزدیکی کلیسا قرار دارد میروند. در عرض مدت کوتاهی این مکان ساکت پر از سر و صدای دختران جوانی میشود که برای اولین بار به آلمان آمدهاند و خیلی چیزها برایشان تازگی دارد.
کریستیان هاینکه نوازنده ویولن در ارکستر سمفونی اوسنابروک است؛ یکی از کسانی که ایده این همکاری را در همان ابتدا مطرح کرده است. "مصائب یوحنا" برای آلمانیها قطعه شناخته شدهای است. نه تنها زبان اثر بلکه در مجموع داستان آن هم چیز تازهای نیست اما زمانی که صحبت از ایرانیها به میان میآید این موضوع کاملا برعکس میشود. با این همه کریستیان هاینکه معتقد است که نوازندگان ایرانی در برقراری ارتباط با اثربسیار موفق بودهاند: « از همان اولین تمرین آدم میتوانست متوجه شود که دانش موسیقایی نوازندههای ایرانی یک ابزار بخصوصی است. آنها خیلی کنجکاو بودند. دائم میآمدند ومیخواستند بدانند که این قسمت چیست یا مثلا در این تکه چه اتفاقی میافتد. اغلب هم به زبان فارسی کنار نتها یادداشتهای کوچکی مینوشتند، مثلا عصبانی، هیجانزده یا نرم. تا بدانند که موسیقی در هر بخش چه گونه باید باشد.»
اوسنابروک، تکهای از بهشت موسیقایی
نوازندههای ایرانی همه از هر دو اجرا راضی هستند و همین رضایت را هم میتوان علیرغم خستگی در چهره تک تکشان دید. ساز زدن در کنار آلمانیها برای آنها تجربه بسیار ارزشمندی بوده است:« برایمان توضیح میدهند که یک قطعه را چگونه بزنیم و حس آن را بهتر میتوانند به ما بفهمانند. آنها با ما خیلی راحت کنار آمدند و توانستند ما را در بین خودشان بپذیرند. خب این خیلی مهم است.»
اجرای قطعه "مصائب یوحنا" در جشنواره "موسیقی شرقی" در شهر اوسنابروک از نظر نادر مشایخی یک فرصت ویژه بود؛ فرصتی که برای نوازندههای ایرانی، معنایی بسیار بیشتر از تنها یک جشنواره ساده را داشت: «یک نفر میمیرد. بعد میگویند، حالا خودت میتوانی انتخاب کنی که به جهنم بروی یا بهشت. میگوید، خیلی خب من نگاه میکنم ببینم جهنم چه جور جایی است. در جهنم را که به رویش باز میکنند، یک میز بزرگ میبیند که روی آن پر ازغذاهای خوشمزه است. آدمهایی که در جهنم دور این میز نشستهاند، تا میآیند غذا بردارند دستشان سفت میماند و دیگر نمیتوانند از آرنج خم بکنند. بنابراین نمیتوانند غذا را در دهانشان بگذارند. میگوید، خیلی خب حالا بروم ببینم که بهشت چه جور جایی است. در بهشت را برایش باز میکنند، میبیند یک میز بزرگ است پر از غذاهای خیلی خوشمزه، ولی تا طرف میآید غذا را بردارد، دوباره دستش ثابت میماند، اما ناگهان غذا را در دهان کناردستی خود میگذارد. همین کار را اوسنابروک با ما انجام داد. یعنی به ما نشان داد که حداقل بهشت از لحاظ موسیقایی چه جور جاییست.»