شور زندگی؛ از پارالمپیک تا ساختن ویولن
با یک توانخواه سرزنده، امیدوار و مصمم آشنا شوید. ورزشکاری صنعتگر که حرفهاش جان بخشیدن به سیم و چوب است. گزارشی تصویری از زندگی و خانه عبدالله فداکار در برلین.
عبدالله فداکار؛ در اوج شباب کوهنورد و بسکتبالیست، در جوانی قهرمان پرتاب دیسک، در میانسالی سازنده ویولن، ویولا و ویولنسل.
او ۳۶ سال پیش در ۲۱ سالگی ویلچرنشین شد. چند سال طول کشید تا به محرومیت ابدی از راه رفتن عادت کند. عادت به سکون؟ هرگز...
عبدالله فداکار در سال ۲۰۰۰ مدال طلای پارالمپیک در پرتاب دیسک را کسب کرد. حالا دیگر ورزش حرفهای نمیکند اما پای ثابت نیمهماراتون سالانه برلین است.
قفسهای از دوران پرافتخار ورزش حرفهای. کاپها و مدالها را تا قبل از سال ۲۰۰۴ گرفت. پس از آن روی حرفهاش تمرکز کرد: ساختن ساز.
یک دوچرخه مخصوص دارد که جای چرخ جلو و عقب آن را عوض کرده است. در دوچرخههای معمولی چرخ عقب شتاب و حرکت میدهد. او این تغییر را داده تا نیرو به جلو منتقل شود.
قیمت پایه دوچرخه کورسی از ششصد یورو کمتر نیست اما او زیر یک Rennrad صد و بیست یورویی چوب گذاشته و با صرف ده یورو به چنین چیزی تبدیل کرده است. تمرین با این دوچرخه عضلات دستها و بالاتنهاش را ورزیدهتر میکند.
اتاقی در آپارتمان کوچکش را کارگاه ساخت ویولون، ویولا و ویلونسل کرده است. وارد کارگاه که میشود، گل از گلاش میشکفد. ابزارها و چوبهای تراشیده شده را با عشق برانداز میکند.
در ایران هم سه تار میزد و سه تار میساخت. میگوید با چوب و صدای آن ارتباطی درونی دارد و از این که یه تنه درخت زندگی دوبارهای میدهد، خیلی لذت میبرد. خشک سیمی خشک چوبی خشک پوست، از کجا میآید این آوای دوست.
خانهاش برای تردد کسی طراحی شده که روی صندلی چرخدار مینشیند. آشپزخانه برای گردش آزاد ویلچر مناسبسازی شده است. آشپزی و خورد و خوراک را هم به اندازه ورزش و ساختن ساز دوست دارد.
میگوید صرفا با معلولها معاشرت نمیکند و دوستانش عادت کردهاند که او محدودیتهایی دارد: «اگر بخواهیم رستوران برویم در نظر میگیرند جایی باشد که بتوان با چرخ هم به آنجا رفت. اگر میخواهیم جنگل و گردش برویم دقت میکنند من هم بتوانم بروم.»
در آلمان چشمها به دیدن فرد معلول عادت دارند. رفتار مردم قانونمند و ناشی از آموزههای اجتماعی است: «در ایران مردم خیلی صمیمی و مهربان هستند. نگاهها دیگر ترحم آمیز نیست اما معمولا تعجبزده است.»
تعریف میکند که ویولن بچه نیز کرایه میدهد و بچهها وقتی او را روی چرخ میبینند تعجب میکنند وگرنه برای بقیه عادی است: «بچههای آلمانی خیلی کنجکاو و راحت هستند و اجازه هر سوالی را دارند. اغلب میپرسند اوا چرا نشستی؟ پدرمادرها منتظر میمانند تا من توضیح بدهم که داستان زندگیام چیست.»
تا به حال از خدمات توانبخشی روحی استفاده نکرده است. میگوید ورزش به او خیلی کمک کرده و همیشه در محیطی بوده که کارش و دوستانش را دوست داشته است: «همه انسانها چه معلول و چه سالم، دورانهایی دارند که از نظر روحی خوب نیستند. زندگی زییاست فقط بعضی وقتها مثل هواست: آفتابی یا گرفته و بارانی.»
عاشق شغلاش است. برلین را دوست دارد چون رابطهها و آدمهایش را پیدا کرده است: «خیلی برایم مهم است که میتوانم فعالیت جسمی داشته باشم. از زندگی، کارم و دوستانم خیلی راضی هستم.»
چرخنشینی در اوج جوانی شوک بزرگی بود؟ میگوید دو سه سال طول کشید تا واقعیت را از عمق وجودش قبول کند: «اما الان حسرت کارهایی را که قبلا میکردم ندارم چون در گذشته زندگی نمیکنم، در اکنون زندگی میکنم.»