شعر در غربت
۱۳۸۶ تیر ۸, جمعهروز آخر است وطبعا یادداشت آخر. البته جشنواره همچنان ادامه دارد. اما من باید برگردم تا این بارهم نشود با حوصله برلین را ببینم. تاامروز درشرق برلین بودهام، تمام مدت. شرق و غرب برلین، تفاوت چشمگیری دارند وبا گذشت بیش از یک دهه، هنوزهم این دوبخش یکسان نشدهاند. شاید همین جوری بهتر باشد تا بشود همیشه با پارهای ازگذشته زیست و هرروز آن را دید. من به شخصه، درعین دیدن هردوسوی شهر، با بخش شرقی همدلی بیشتری دارم. انگار درآنجا بیشتر احساس "در خانه بودن" میکنم . شاید نوعی نوستالژی مثلاً، یا شباهت محیطی، یا نمی دانم چیزی دیگردرمیان باشد. البته اینجا را دربست دوست ندارم، همان طورکه خانهام را.
جای خالی ناشر
به دنبال نشانی انتشاراتی "تیل اویلن اشپیگل"(ملانصرالدین آلمانیها)، ناشرمتن اصلی یکی از ترجمههایم، دارم ازمیدان "رزالوگزمبورگ" رد میشوم که نگاهم به کتاب فروشیای درطبقهی پایین ساختمان همان ناشر میافتد. مردی نه چندان پیرسال با سبیل و کلاهی بهرنگیوار، در میان انبوه کتابهای مارکسیستی چاپ قدیم وجدید وپوسترهای خاطرهانگیز نشسته است. به وجد میآیم از آنهمه کتاب خاص در یک جا. گویا مرد هم این را میفهمد. ازش از اویلن اشپیگل میپرسم، همان اول خیالم را راحت میکند و میگوید، ناشر را میشناسد، اما تازگی ازاینجا رفتهاست به جایی دیگردرغرب برلین. بی معطلی نشانی جدید را برایم مینویسد. میروم به دیدن کتابها وپرسه درتاریخ فشرده در کتاب فروشیای احتمالا ۵۰ متری. تا بخواهی کتاب ومجله ومجموعههای آثار دیروز و امروز!
دیوار فروریخته
برجلد یکی ازکتاب ها طرح دیوارسابق برلین را میبینم: درواقع عکس سیاه وسفید مردی که دارد از دیوار میپرد . پاها و یک دستش اینور دیوار در عکس پیداست. عکس مردی که شاید دیگر دراین دنیا نباشد، بر دیواری که قطعا دیگر نیست. مثل همهی دیوارها وحتی مرزها ومحدودههایی که دیگر نیستند یا اگرهستند از مفهوم نیت نخستین سازندگان و پاسداران بعدی آن تهی شدهاند : دیوار چین، سد سکندر و یاجوج و ماجوج، حصار نفوذناپذیر بابل و هزاران شهرنامی وبینام دیگر.
پیشترها فقط رویا ازدیوارها میگذشت، امروز رویا ورویابین نیز میگذرد. پس چرا خشت میزنند کارگران وبنایان آماده میشوند برای دیوارهای دیگر؟! وما دیوار میشویم خود ودیگران را؟
خداحافظ برلین
دارم برای خداحافظی ازبرلین وصد شاعر مهمان و مردمانش آماده میشوم . فردا به دیدار رئیس" ای. تی. ای"( موسسهی بین المللی تئاتر) آلمان و خانم "کنوت"، مسئول نمایشگاه دست نوشتهها و اسناد و آثار "هانا آرنت" خواهم رفت. شاید بتوانیم نمایشگاه را در تهران برگزار کنیم! شاید! بعد هم روز از نو ... در تهران عزیز!
"سرایش (بخوانید "شعر") ، بی گناه ترین پیشه هاست "، سخنی است از "هولدرلین " که درگرماگرم فستیوال از ذهنم میگذرد و گمان میکنم این چند روزه ، شعر- اگرچه همیشه بی گناه هست- اما دستکم غریب نبوده است. زندگی چند روزه با صد شاعر و هزاران شعردوست، زیبا، فربهگرجان وخاطرهانگیزاست که البته نمیشد همهاش را در این یادداشتها گنجاند. گزارش دقیقتر بماند برای بعد درتهران. کوشیدم یادداشتها مختصر باشد والبته به خاطر محدودیت تایپ فارسی دراینجا، ناگزیرهم بودم. امکان ارسال عکس ویژهی خودم از شاعران نبود، به این دلیل بسیارساده که دوربین همراه نداشتم! یادداشتها بیشترگذرا وموضوعمداربود تا جهانگردانه و... بازهم به این دلیل بسیار بدیهی که تمام این سه روز درگیر نشستها بودم .
خداحافظ دوستان! خداحافظ برلین! سلام شعر، سلام شعر!