سراينده ديوانهای چاپنشده
۱۳۹۸ آذر ۱۹, سهشنبهمیگفت: «انتشار شعر، حراج ذهن است.»
پدر امیلی ديكينسون Emily Dickinson وكيل و خزانهدار كالج زادگاهش بود و خانواده فرهيختهای داشت.
با از دست دادن چند تن از افراد خانوادهاش در نوجوانی، دچار مرگهراسی و افسردگی شد و چندی در بوستون تحت درمان بود.
ادبيات، رياضيات و زيستشناسی خواند ولی از زمان دبيرستان در خلوت فقط شعر میگفت و گاه حتا روی كاغذهای خريد و باطله يادداشت میكرد.
مینويسد: «بنجامين فراكلين دانشجوی حقوق پدرم، لمس رازهای بهار را به من آموخت.»
او بود كه اميلی را با آثار بزرگ ادبی جهان آشنا كرد.
همیشه تنها و مجرد ماند و با خانواده زيست و پس از مرگ پدر و مادرش گوشهگيرتر شد.
زندگينامهنويسانش از عشق ناكامش میگويند و از اين كه پس از آن هميشه سفيد پوشيد:
"فرصتی از بهر بيزاری نماند
مرگ چون من را به سوی خويش خواند
زندگی حتا به من فرصت نداد
تا سپارم نفرت خود را به باد
چون نبودم فرصت عاشق شدن
از برايم ماند تنها رنج من".
از انتشار آثارش پرهيز ميكرد. پس از مرگش خواهرش در اتاق خوابش ۱۸۰۰ شعر از او يافت كه بيشتر در زمان جنگهای داخلی در آمريكا سروده شده بودند.
از امیلی دیكینسون نامههای بسیاری مانده كه از عاطفه و احساس سرشار و گاه همراه با شعرند.
او با سردبير ماهنامه ادبی آتلانتيک توماس هيگينسون نامهنگاری ۲۰ ساله داشت با اين كه او را تنها دو بار ديده بود.
هيگينسون از او خواسته بود كه برای انتشار شعرهايش عجله نكند و او كاملا از چاپ آنها خودداری كرد.
چهار سال پس از مرگش، هیگينسون آثار او را با اندكی اصلاح منتشر كرد كه با استقبال چشمگیری روبرو شد.
سروده های او كوتاه، روان، ساده و پر احساسند و ادبشناسان آنها را با شعرهای نوين امروزی همتراز میدانند:
"مگو از بیشه های پژمرده
يا زمينهای تار افسرده
جنگل سبز كوچكی اينجا
و شكوفا به دور از سرما
ميكند پخش ساز زنبوری
كه برادر مكن ز من دوری".
امیلی دیكینسون در ۵۵ سالگی در زادگاهش درگذشت.