زمان عنصر پیچیدهای است در داستان. هر داستان جهانی است که نویسنده آن را میآفریند تا در برابر جهان موجود قرار دهد. چنین جهانی واقعیت عینی ندارد. زاده خیال ناب نویسنده آن است. جهانی که نویسنده میآفریند زمان و مکان آن نیز میتواند بسیار متفاوت با تجربههای انسان باشد. رمانهایی هستند که زمان در آن خود به عنوان یک شخصیت حضور دارد. «زمان از دست رفته» پروست و «ماشین زمان» جرج ولز نمونههایی هستند در این راستا.
زمان در داستان دو گونه است؛ زمانی که حرکت آن چیزهایی را که در داستان آمده، بیان میکند. یعنی زمان آن چیزها. زمان دیگر همانا زمان بیان کردن آن است. در اصطلاح ادبی به آنها زبان دال و مدلول گفته میشود.
در اواخر قرن نوزدهم، فروید و همکاران او با کشف ضمیر «ناخودآگاه» در روانکاوی به عنصری دست یافتند که یادماندههای انسان در حجمی عظیم و در زمانی آشفته و غیرتاریخی در ذهن بایگانی شده است. زمان «ناخودآگاه» تأثیری بزرگ بر زمان داستان نیز بر جای گذاشت. در پی این کشف، داستانها چه بسا زمان تاریخی را پشت سر گذاشته، به ذهن سیال روی آوردند که زمان در آن همچون زمان ذهن و تصور، به اشکال مختلف به خدمت داستان درمیآمد.
در بررسیهای ادبی زمان نقشی کلیدی دارد. زمان حتا به زبان فلسفی در داستان به کار گرفته میشود تا هستی انسان را در زمان و زمانه بازبیند و بازکاود.
در فرهنگ مدرن، آنگاه که از کتب مقدس تقدسزدایی شد، زمانی فرامیرسد که این آثار به عنوان یک متن ادبی مورد بررسی قرار میگیرد. در فرهنگ ما هنوز به شرایطی نرسیدهایم که این مرحله را پشت سر گذاشته، به قرآن، نه به عنوان یک کتاب آسمانی و مقدس، بلکه اثری ادبی نگریسته شود.
قرآن به عنوان یک متن کهن سراسر افسانه است و داستان. اگر از این زاویه به آن بنگریم، میتوانیم به بررسی ادبی آن روی آوریم و عناصر داستانی آن را مورد توجه قرار دهیم. زمان در قرآن یکی از همین عناصر است.
در نگاه به جهان، ارستو جهان را قدیم میداند، اینکه بوده است. چنین نظری خلاف ادیان ابراهیمی، از جمله اسلام است، زیرا جهان را خدا آفریده است. بودن و آفریدن نمیتوانند همسان گردند. دو گونه دیدن به جهان نشان از دو گونه از فکر دارد. شاید به همین علت باشد که مسلمان و فیلسوف مثل هم نمیاندیشند. نمیتوانند بیاندیشند. دین وحی است از سوی خدا، فلسفه اما زاده ذهن انسان است. مسلمان در بودوباش جهان نمیاندیشد و نباید بیاندیشد، زیرا آفریدگار راه شک را بر او بسته است.
شکاک که نباشی، نمیتوانی فلسفی فکر کنی. شک بنیان فلسفه است. فلسفه بدون فلسفیدن تهی از عقل است. فلسفه نمیتواند به آشتی با دین برسد، چنانچه عقل و علم نمیتوانند به ایمان برسند. تفکر عقلی بر استدلال استوار است، تفکر شهودی اما نیاز به اثبات ندارد و استدلال برنمیتابد. حاکمیت الهی که از آسمان به زمین آید، تضاد عقل و دین را در ترازوی علم میسنجد.
در اسلام آغاز زمان، آفرینش دنیا است. خداوند جهان را خلق میکند، پس آنگاه انسان را میآفریند و همین آغاز تاریخ اسلام است. انسان خود در آفرینش جهان نقشی ندارد. خداوند هرآنچه را که اراده کند میآفریند و انسان را در رابطه با آن مسئولیت میبخشد. اگر تاریخی برای اسلام با توجه به قرآن متصور شویم، در فاصله آغاز آفرینش تا رسیدن به قیامت حادث شده است. احکام الهی بر این تاریخ نظارت دارند و آن را میسازند. در اسلام تاریخ آن چیزی نیست که انسان میسازد. انسان مسلمان در پناه این تاریخ فاقد فکر تاریخی است، از فکر تاریخی تهی شده است.
زمان نیز در اسلام تا روز قیامت پیش میرود، پس از آن بیکران میگردد و پایانی ندارد. زمان تاریخی در این دنیا در واقع پلهای است در رسیدن به زمان بیکرانِ آن دنیا (آخرت). زمان این دنیا موقتی است و تنها در همین دنیا اعتبار دارد. زمان آن دنیا در بهشت و جهنم پایدار است و دایمی. در اسلام گذشته پیش از اسلام بیتاریخ و بیزمان است. پس از آن، زمان حال فرامیرسد که سرانجام به آخرت منتهی میشود.
محمد پیامبر اسلام کوشیده است در قرآن یک ناهمآهنگی زمانی را برای قوام بخشدنِ ذهنی آرزومند زمانمند کند. در قرآن سه زمان وجود دارد و مطالب آن به سه بخشِ زمانی تقسیم میشوند؛ زمانِ بیکرانِ غیرزمانمند گذشته. زمان زمانمند حال و زمان بیکران و پایان در آینده.
زمانِ گذشته در قرآن قابل اندازهگیری نیست. زمان آینده نیز. مورخ تاریخ اسلام باید چیزی را اندازه بگیرد که نه بر علم، با استوره در رابطه است. تضاد بود و نبود زمان تناقضی را در تاریخنویسی به وجود میآورد. مورخ باید آنچه را که نیست، اندازه بگیرد. خواننده درازا را در قرآن مشاهده میکند، ولی قادر به اندازهگیری آن نیست.
مسلمانان نخست اندازهگیری گذشته و آینده را وامینهند تا از طریق حافظه و انتظار، که اولی اسطورهای و دومی آرمانی است، جهانِ بود و هست را تعریف کنند. آنان گذشتهای دراز را به انتظاری درازتر برای آیندهای مبهم به هم میپیوندند تا حال را نجات دهند.
قرآن و رابطه حال با گذشته و آینده
مسلمانان به راه هستی از یقینی که برهان آن بسیار ضعیف است، چشم میپوشند تا حال را در برابر آینده قرار دهند، آنهم در زمانی که بُعد ندارد.
زمان حال در اسلام نمیتواند طولانی باشد. در دیگر ادیان ابراهیمی نیز. زمان حال، زمان گذر است؛ زمان عبور و رسیدن به آینده.
جهانِ فکری مسلمان با توجه به گذشتهای اسطورهای و آیندهای آرمانی، حافظه حال را میآفریند. حافظه حال باید اندیشهاش را برونگستر کند که در مسلمانان با توجه به داستانهای قرآن، درونگستر شده است.
مسلمان چیزهایی از گذشته نقل میکند که معتقد است حقیقت دارد و چیزهایی از آینده میگوید که بنیان غیبگویی پیامبرانه دارد. او در این میان پیشگوییهای ذهنی خویش را بر آن میافزاید تا حال را دلپذیرتر گرداند.
مسلمان میداند که چه آیندهای در انتظار اوست. قرآن محتوای آینده را پیش روی او قرار داده است. و این «پیشدریافت» نقش قطبنما را در وجود او ایجاد میکند.
مسلمان در انتظار چیزی است که هنوز وجود ندارد و تجربه نشده است. تصاویری از آنها هم اما نقش بر حافظه است. او علتها را در نشانهها میجوید تا غیبگوییهای پیامبران را در این پیشگوییها ملکه ذهن گرداند.
برای مسلمان زمان حال بیرابطه با گذشته و آینده نیست. نمیتوان زمان حال را بیتوجه به گذشته و آینده در نظر گرفت. زمانِ حالِ گذشته در حافظه میگذرد و زمان حالِ آینده در انتظار. زمانِ حالِ حال نیز بر مشاهداتی استوار است که نمادهایی هستند در خدمت گذشته و آینده. پدیدارشناختی اسلام را نمیتوان بدون این نگاه به زمان، در نظر آورد.
اکنون مسلمان گواه گذشته اوست. نقش امروز بر گذشته صدق میکند. تصاویر ذهنی حال، گذشته را ثابت میکند. نشانهها تصاویر ذهنی از گذشته را حقانیت میبخشند. همین نقشها نمادهایی میشوند برای تصویر آینده در ذهن. آینده بر این شکل برونگستر میشود.
از میان نشانههاست که آینده روشنتر میشود و به شکلی معما میگردد. آینده روشن باید معمایی در خود داشته باشد. زمان نیز در شمار همین معماها خواهد ماند.
در نظریه آخرالزمانی اسلام، آغازی داریم که پیدایش است و پایانی که آخرِ زمان است؛ نقطه پایان این جهان. در این نظریه، آخر زمان پایانِ فاجعهای است که در زمانِ حال دارد اتفاق میافتد؛ جهان پُر از ظلم شده است و یا میشود. زمان پایان مییابد تا نقطه پایان بر این فاجعه بگذارد. آخر زمان در اینجا خود اما به زمانی دیگر، در آرمانشهری که همانا آخرت باشد، مربوط میشود.
همآهنگی جهان بر زمانِ مدرن در واقع به زمانِ اسلام تحمیل شده است. تفکر اسلامی نمیتواند با این زمان همآهنگ گردد. پس دچار تضاد میشود. در این همآهنگی ناهماهنگ، ذهنِ پریشان و فکر بر دوری باطل میچرخد.
تجربه انسان مسلمان که بر قرآن منطبق باشد، با تجربه انسان تاریخی در تضاد قرار میگیرد. در قصههای نقلشده آنان در قرآن، میتوان داستانهایی یافت نقل ناشده و به تجربه درنیامده.
مسلمان بر مبل روانکاو، رؤیاهایش در برابر داستانهایی که زیسته قرار میگیرد. او در فهمپذیری آنچه میانِ تجربه و آرزویش قرار دارد، سرگردان است. نمیتواند در این تضاد برای خویش هویتی واقعی و زمینی دستوپا کند، البته اگر آگاه بر جهان باشد.
در پدیدارشناسی زمان در فرهنگِ اجتماعی ایران، مجبوریم مراحل نخستین آن را در تاریخ اسطورهای ما و سپس تاریخ اسلام دنبال کنیم. بدون روشن کردن آن، گام به راههای بعدی مشکل خواهد بود. باید شکلِ شهودی ساختار زمانِ آنان بر ما اشکار گردد تا بدینوسیله معضلهای سنت پیشین به برهان درآیند.
قرآن در گسترش زمان، در برونگستری آن، قطبِ ابدیت را اعتبار بخشیده است. در برابر آن کمیتهای به شمار درآمده زمان، همچون روز و شب، درهم تنیده نمیشوند. قرآن در گسترش زمان به وجه کیفی و نه کمّی آن توجه دارد.
اسلام در واقع انسان را از تاریخ رها میسازد تا در تاریخی دیگر وارد شود که تاریخ اسلام نام دارد. اسلام سر سازش با تاریخ ندارد. تاریخ برایش همان است که اسلام میگوید. پس در این تاریخ نمیتوان چیزی به نام مدرنیته و اصلاحات و جهان معاصر تصور کرد.
* مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.