1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

روش‌های پژوهش در علوم انسانی

داود خدابخش۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه

دانش‌پژوهان سه رهیافت هرمنوتیک، پدیدارشناسی و دیالکتیک را روش‌هایی می‌دانند برای کندوکاو در مفهوم‌ها و پژوهش‌های میدانی. در این رابطه می‌توان در جست و جوی معنای دو مفهوم "روش" و "علوم انسانی" نیز بود.

https://p.dw.com/p/GZMz
روی جلد کتاب "فن پژوهش در علوم انسانی"
روی جلد کتاب "فن پژوهش در علوم انسانی"

کتاب "روش‌های پژوهش در علوم انسانی" یکی از کتاب‌های دانشگاهی است که در برخی از دانشگاه‌های آلمان جزو کتاب‌های درسی محسوب می‌شود. این کتاب به قلم هلموت دانر (Helmut Danner) نگاشته شده است. وی در این کتاب سه رهیافت هرمنوتیک، پدیدارشناسی و دیالکتیک را بررسیده است.

روش‌های پژوهش یا دقیق‌تر "فنّ آموزش" (Pädagogik) به دو گونه به کار گرفته می‌شوند: یکی از نگاه‌ِ نظریه‌ی علم در رابطه با جنبه‌ی برهانی و استدلالی و دیگری با نگرش توصیفی در رابطه با شکل‌های روشی موجود و امکان کاربست آنها. نویسنده‌ی کتاب حاضر در بررسی خود، رویکرد دوم را برگزیده است. از اینرو نویسنده روش‌های علوم انسانی ِ هرمنوتیک، پدیدارشناسی (فنومنولوژی) و دیالکتیک را در این کتاب توضیح می‌دهد و مفهوم‌های کانونی و مبانی فکری و گام‌های صوری آنها را در سطوح زیرین برمی‌رسد:

۱) در سطح فلسفی عمومی،
۲) در چارچوب فنّ آموزش علوم انسانی،
۳) از طریق بررسی متن‌های اصل و تفسیر و تبیین آن‌ها،
۴) به کمک تصویرهای نموداری،
۵) به کمک مثال‌ها.

نویسنده در فصل اول کتاب، نخست دو مفهوم و اصطلاح "روش" (Methode) و سپس "فنّ آموزش علوم انسانی" را به دقت بررسیده است و تعریفی از آنها بدست می‌دهد.

درباره‌ی معنای "روش"

مفهوم "روش" (Methode) برگرفته از واژه‌ی یونانی "مِتودوس" (méthodos) است که خود ترکیبی است از دو واژه‌ی metá به معنای "سیر در (راهی)" و hodós به معنای "راه" یا "طریق". بنابراین "مِتد" معنای "طی کردن یک راه" یا "طی ِ طریق" را می‌رساند.

بر این اساس "روش" به معنای شیوه و چگونگی اقدام به کاری است، به منظور رسیدن به یک هدف، مثلا به شناخت. در اینجا منظور، روش پژوهش است و نه روش تربیت و آموزش و یا روش تدریس.

اندیشه‌‌ی روش، بخشی از نظریه‌ی علم است، یعنی مدلل ساختن فلسفی آن چیزی که می‌خواهیم ذیل آن علم یا علمیّت را بفهمیم. به همین دلیل، یک روش وابسته است به نظرگاه‌های آن نظریه‌ی علمی مشخص.

از سوی دیگر، نوع گزینش ِ روش مشخص می‌کند که یک علم چه درکی از خود دارد. از اینرو، پرداختن به روش‌های تحقیق، آگاهی برای علمیت را در ذهن بیدار می‌کند.

هر روش علمی امکانات شناختی ویژه‌ی خود و مرزهای خود را دارد. روش‌های گوناگون خود را تنها به شکل صوری و ظاهری از یکدیگر متمایز نمی‌کنند؛ آنها از جنبه‌ی نظریه‌ی علم بازگوی تصویری معین از جهان و از انسان هستند.

به همین دلیل، روش‌ها − همانند روش تجربی (آمپریک) و روش علوم انسانی − می‌توانند در تناقض با یکدیگر قرار گیرند. خوشبختانه در پژوهش‌های علمی، چندین روش در تکمیل یکدیگر عمل می‌کنند، و این امری است مفید.

نویسنده بر این باور است که از "روش‌باوری" باید پرهیخت، زیرا روش فقط یک کارکرد کمکی دارد؛ و یک دستگاه روشی مستقل به معنای کل پژوهش نیست. ارزشگذاری بیش از حد برای یک روش معین و بطور کلی، طرح کردن مسئله‌ای مستقل بنام روش، می‌تواند موضوع پژوهش را به بیراهه سوق دهد.

فنِّ آموزش و پژوهش در علوم انسانی

مفهوم آلمانی Geisteswissenschaften را چنان که رایج است، در زبان فارسی "علوم انسانی" ترجمه می‌کنند. ولی برگردان دقیق‌تر آن "علوم ذهنی" است. "علوم ذهنی" در وهله‌ی نخست، مفهومی است چندمعنا و از جنبه‌ی خصلت علمی آن، مفهومی است مورد مناقشه. علوم ذهنی همان رشته‌های علمی است که در گذشته‌ها در دانشکده‌های فلسفه، الهیات و حقوق تدریس می‌شدند.

فیلسوف آلمانی ویلهلم دیلتی (۱۸۳۳ تا ۱۹۱۱) با تأثیرپذیری از اندیشه‌های ایمانوئل کانت و ایده‌آلیسم آلمانی، و بویژه اندیشه‌های فریدریش شلایرماخر (۱۷۶۸ تا ۱۸۳۴)، نظریه‌ی علوم ذهنی خود را عرضه کرد و آن را در برابر علوم طبیعی نهاد. فلسفه‌ی زندگی، روانشناسی علوم ذهنی و تاریخیت، مهم‌ترین عزیمتگاه‌های نظریه‌ی دیلتی بودند.

از نظر هلموت دانر، مفهوم ذهن (Geist) در معنای هگلی آن فقط در چارچوب فنِّ آموزش علوم "ذهنی" اعتبار دارد و در موردهای معینی صدق می‌کند؛ ولی از سوی دیگر این مفهوم بیشتر گمراه‌کننده است. در اینجا ذیل Geist باید بطور عام آن چیزی را فهمید که تمایزی است میان انسان در برابر طبیعت و حیوانات. بدین‌گونه "فنِّ پژوهش علوم ذهنی" خود را از سنت دیلتی نیز مستقل می‌کند.

وجوه مشخصه‌ی "فنِّ آموزش و پژوهش در علوم ذهنی" عبارتند از: ۱) "تاریخیت" (Geschichtlichkeit)، به این معنا که انسان تاریخ دارد، به‌منزله‌ی بوده‌های گذشته و قابل تشخیص، و اینکه، انسان تاریخ است، زیرا که او کنشگری است آزاد و مسئول؛ ۲) "یکبارگی" (Einmaligkeit) که فردیت و خودویژگی ِ هر یک از فرآیندهای تربیت و آموزش را می‌رساند؛ ۳) "تمامیت / کلیّت" (Ganzheit) و "ساختار" مناسبات شخصی و تاریخی−فرهنگی−اجتماعی؛ ۴) پرسش از پی ِ هدف، ارزش و معنا در رابطه با تربیت و آموزش؛ ۵) واقعیت امر تربیت و رابطه میان نظریه و عمل، و نیز "خودمختاری" فنّ آموزش. "فنِّ آموزش و پژوهش در علوم ذهنی" باید مرزبندی داشته باشد با فنِّ پژوهش هنجاری و فلسفی و نیز با به اصطلاح علم تربیت انتقادی.

هلموت دانر سپس روش‌های تحقیق در گستره‌ی فنِّ پژوهش در علوم ذهنی (انسانی) را برمی‌رسد. یک چنین فن پژوهشی متکی است بر هرمنوتیک، به‌منزله‌ی یک روش تاریخی‌−‌فهمی، بر پدیدارشناسی، به‌منزله‌ی یک روش توصیفی به‌منظور دریافتِ ماهیت و نیز بر روش دیالکتیک که لحظه‌های متناقض اندیشه و واقعیت را بازتاب می‌دهد.

در این رابطه به هرمنوتیک به‌منزله‌ی یک روش فهمی و تاریخی اهمیت خاص داده می‌شود، به‌طوری‌که بجای روش‌های علوم ذهنی از "فرآیند هرمنوتیک" سخن می‌رانند. ولی نویسنده در این کتاب نشان می‌دهد که رویکرد هرمنوتیک را نمی‌توان با اندیشه‌ی علوم ذهنی یکسان انگاشت.

روش هرمنوتیک

واژه‌ی هرمنوتیک برگرفته است از فعل یونانی "هرمِنوئین" (hermeneúein)، به معنای بیان کردن، توضیح دادن و ترجمه کردن. این معناها در نگاه نخست چندان ربطی به یکدیگر ندارند، ولی همه‌ی آنها مبتنی هستند بر یک معنای بنیادین: در اینجا چیزی را باید قابل فهم کرد و فهمیدن را باید انتقال داد. به این صورت که اگر من مسئله‌ای را طرح می‌کنم و جمله‌ای در تشخیص خود از طرح این مسئله بیان می‌‌‌‌‌کنم، میل دارم مخاطب من این جمله را بفهمد.

نویسنده با کمک یک رشته نمودارها به مفهوم‌های بنیادین هرمنوتیک می‌پردازد، مانند "فهم"، در چارچوب توضیح؛ "هوریستیک"، یا روش و هنر ساده‌تر‌ کردن مفهوم‌های بغرنج در زمانی‌ کوتاه‌تر برای دست‌یابی به راه‌حل‌های مطلوب؛ یا مفهوم "موضوعیت فهم"، که در اینجا ذهن ابژه و سوبژه و جنبه‌‌های روانشناختی آن مطرح هستند. نویسنده این مبحث را از نگاه دیلتی و دیگران برمی‌رسد.

هلموت دانر قواعد هرمنوتیک را نیز در ارتباط با متن طرح کرده است. در اینجا "دایره‌ی هرمنوتیکی" و "تمایز هرمنوتیکی" در رابطه با فردی که می‌خواهد بفهمد و آنچه که باید فهمیده شود، مطرح است. وظیفه‌ی اصلی قواعد هرمنوتیکی کمک رساندن به فرد تأویل‌کننده است. این قواعد تابعی هستند از هر یک از نظریه‌های هرمنوتیکی. بدین منظور، چنانکه مفید است، تلاش برای "فهم بهتر" به "فهم به گونه‌ای دیگر" تقلیل پیدا می‌کند.

روش پدیدارشناسانه

فنومنولوژی یا پدیدارشناسی در معنای واژه‌‌ای آن یعنی آموزه‌ی پدیدارها. واژه‌ی پدیدار یا "فنومن" از واژه‌ی یونانی "فاینومنون" (phainómenon) برگرفته شده است و معنای آن چیزی را می‌رساند که تظاهر می‌کند و بطور شفاف در برابر ما قرار می‌گیرد. از سوی دیگر در واژه‌ی فاینومنون کلمه‌ی یونانی phos نیز نهفته است که به معنای "نورانی" است. بنابراین در پدیدارشناسی مسئله بر سر آن چیزی است که خود را نشان می‌دهد. ولی در اینجا این معناها چندان کمکی به ما نمی‌کنند.

پدیدارشناسان بنیادی‌ترین اصل این روش پژوهشی را "ارجاع به خود امر" دانسته‌اند؛ و این به معنای دریافت و شناخت هسته‌ی کانونی شیئ، چیز یا مفهوم مورد بررسی است. منظور از "ارجاع به خود امر" یعنی اینکه: مثلا اگر درباره‌ی مفهوم "تربیت" تحقیق می‌کنیم، از تمامی آنچه که درباره‌ی امر تربیت می‌دانیم، اینکه چه انتظاری از آن داریم یا اینکه نظریه‌های گوناگون درباره‌ی امر تربیت چه می‌گویند، صرفنظر کنیم و دقیقا بنگریم که این "تربیت" خود را چگونه نشان می‌دهد و پدیدار می‌کند، چگونه خود را توضیح می‌دهد و جوهر ماهوی آن چیست. بر این اساس، منظور آن نیست که دانشی یا آگاهی‌ای را درباره‌ی امری بیان داریم، بلکه منظور خودِ آن امر است.

حال پرسش اساسی اینجاست که "چگونه" می‌توان به "خودِ امر ِ" مورد بررسی دست یافت؛ با این هدف که به "خودِ آن چیز" بتوان رسید و نه به چیزی دیگر. وظیفه‌ی پدیدارشناسی به‌منزله‌ی یک رهیافت، پیکریابی همین "چگونگی" است. بنابراین در پدیدارشناسی مسئله بر سر "خودِ امر ِ" مورد کاوش و بوده‌های پژوهش میدانی و در نهایت تمامی بوده‌ها، یعنی کل جهان است.

از این‌رو، "پدیدار" ظاهر امر نیست و "پدیدار" جلوه‌ی چیزی هم نیست، طوری که خود آن چیز پنهان بماند. آنگونه که تب کردن جلوه و عارضه‌ای است از یک بیماری که در پس ِ آن (تب‌ کردن) پنهان است. منظور از "پدیدار" آن فرآیندهایی هم نیست که در علوم تجربی قابل مشاهده هستند. از نگاه پدیدارشناسانه ضرورتی نیست که بوده‌ی (پدیدارشناسانه) را با حس‌های خود مشاهده کنیم؛ هرچند که می‌تواند در ادراک ما وجود داشته باشد و یا در تصورات، یادمانده‌ها، آرزوها و حکم‌های منطقی ما حضور داشته باشد. اگر بخواهیم با دقت کامل بیان کنیم، آنگاه باید بگوییم که پدیدارشناسی با چیزها و امر مشخص و ملموس سروکار ندارد، بلکه مسئله‌اش بوده‌های آگاهی، و با بیانی دقیق‌تر، با موضوع‌های شهودی ِ آگاهی بَرین (transzendental) سر و کار دارد.

در بالا گفتیم که "رجوع به خودِ امر" اصل بنیادین پدیدارشناسی است. این اصل اهمیت بسیار برای یک رشته علومی دارد که در خدمت یک رهیافت پدیدارشناسانه هستند. رویکرد علمی در اینجا بدین معناست که دریابیم "بوده‌ی واقعی" چیست و نه آن چیزی که سنت‌ها، ایدئولوژی‌ها و آموزه‌ها پیشاپیش معین کرده‌اند. از این‌رو، روش پدیدارشناسانه، روشی است رهاننده، آنهم رهایی از قید و بندهای ظاهری. این روش آغازی است جدید که می‌تواند ما را به منشاء و خاستگاه شیئ یا مفهوم و یا امر ِ مورد بررسی نزدیک کند و تنگناها و بن‌بست‌ها را بگشاید.

نکته‌ی تعیین‌کننده در پدیدارشناسی، تقلیل یا فروکاستن (Reduktion) نگرش طبیعی به نگرش پدیدارشناسانه است. در اینجا ساده‌نگری ِ نگرش طبیعی گشوده می‌شود، زیرا نگرش طبیعی ناتوان از نگریستن به ژرفای درونی خودِ امر است. از اینرو فاصله‌گیری از موضوع پژوهش ضرورت اساسی دارد. این فاصله‌گیری از طریق نوع معینی از اندیشیدن میسر است و آن "فروکاستن پدیدارشناسانه" است. این نوع اندیشه‌ورزی به معنای عبور از نگرش ِ طبیعی است. در این عبور، باور سطحی‌ و ساده‌نگر به هستی و جهان نادیده گرفته می‌شود، تا بنگرد، چیزی هست و اینکه آن چیز چگونه هست. بنابراین در فروکاستن پدیدارشناسانه، سوژه یا انسان اندیشنده به یک "مشاهده‌گر ِ" بیطرفِ تجربه‌های زندگی خود بدل می‌شود.

برای مثال وقتی استادی در کلاس درس دانشگاهی مفهوم‌هایی را بکار می‌برد، مانند "استبداد"، "نظم"، "اطاعت" و غیره، واکنش دانشجویان این خواهد بود که آنها این مفهوم‌ها را بشدت نفی می‌کنند. زیرا که این مفهوم‌ها برای آنها گذشته‌ای تاریک و رویکرد تربیتی‌ای بشدت سنتی را تداعی می‌کنند. حال استاد و دانشجو هر دو می‌توانند تلاش کنند به دقتِ تمام توضیح دهند که منظور واقعی آنها از این مفهوم‌ها چیست، بطوری که هر یک می‌کوشد مثلا مفهوم "استبداد" را با ذکر مثال‌های متعدد توصیف کند و توضیح دهد، چرا آن را رد می‌کند. در یک چنین فرآیندی که به درون "خودِ امر ِ" مورد بررسی نگریسته می‌شود و این مفهوم را از بار پیشداوری‌ها می‌رهاند، این امکان وجود دارد که همگان در مورد هسته‌‌ی درونی این امر یا این مفهوم به یک نقطه‌ی مشترک دست یابند. این است وظیفه‌ی پدیدارشناسی به منزله‌ی یک روش و یک رهیافت.

روی جلد کتاب "پدیدارشناسی برای مبتدیان"
روی جلد کتاب "پدیدارشناسی برای مبتدیان"عکس: UTB GmbH

کسانی که علاقه‌مند‌ی بیشتری به آشنایی با روش و رهیافت پدیدارشناسی دارند، می‌توانند به مطالعه‌ی دقیق کتاب ۱۲۰ صفحه‌ای "پدیدارشناسی برای مبتدی‌ها" روی آورند. این کتاب توسط "دَن زَهَوی" (Dan Zahavi) نگاشته شده است. وی استاد رشته‌ی فلسفه در دانشگاه کپنهاگ است و تجربه‌ی تحصیل و تدریس در چندین دانشگاه معتبر اروپایی و آمریکایی را پشت سر دارد. زهوی عضو علمی "جامعه‌ی آلمانی برای پژوهش‌های پدیدارشناسانه" و رئیس "جامعه‌ی شمال برای پدیدارشناسی" است.

روش دیالکتیک

سومین روش در فن آموزش و پژوهش در علوم انسانی یا ذهنی، روش "دیالکتیک" است. مفهوم دیالکتیک مدت‌ها به واژه‌ی مد روز بدل شده بود. این مفهوم اغلب در ارتباط با کارل مارکس و "ماتریالیسم دیالکتیک" وی، و تا اندازه‌ای هم در ارتباط با اندیشه‌های هگل بکار بسته می‌شد. اگر کسی می‌خواست دو گونه‌ی متفاوت و متضاد را به یکدیگر ربط دهد، می‌کوشید آن را دیالکتیکی جلوه دهد.

ولی می‌پرسیم، این مفهوم چه ربطی می‌تواند با فن آموزش و پژوهش در علوم انسانی داشته باشد؟ مگر مارکسیسم یک ایدئولوژی با ابعاد جهانی را ارائه نداد یا هگل یک فلسفه‌ی ذهن را در اندیشه‌‌ی خود طراحی نکرد؟ ولی صرف نظر از شکل‌های متنوع نمود مفهوم "دیالکتیک" در دستگاه‌های فکری مختلف، پیشینه‌ی آن به دوران باستان می‌رسد که نقشی مهم به خود اختصاص می‌داد. از اینرو رهیافت دیالکتیک بسیار فراتر از دو مفهوم هرمنوتیک و پدیدارشناسی، ذهن اندیشه‌ورزان را به خود مشغول داشته است، همانند دیالکتیک گفتگو نزد سقراط و یا آموزه‌ی "تناقض قانون‌ها" (Antinomie) نزد کانت. در حالی‌ که کانت به دیالکتیک به منزله‌ی ابزاری منفی و مورد نقد می‌نگریست، هگل آن را ابزاری مثبت و سازنده می‌دانست؛ و کی‌یرکه‌گارد و مارکس برخلاف هگل، دیالکتیک را به گونه‌ی دیگری شکل دادند.

دیالکتیک بطور عام به معنای گفتگوی مجادله‌آمیزی است که در فرآیند آن تناقض‌ها هویدا می‌شود و تأکید بر رسیدن به توافق و آشتی است. کی‌یرکه‌گارد از پارادوکس‌ها نام برده (ص ۲۰۱) و در این ارتباط گفته است: "ازدواج کنی‌، پشیمان می‌شوی، ازدواج نکنی، باز هم پشیمان می‌شوی، ازدواج بکنی یا نکنی، در هر دو حالت پشیمان می‌شوی". بعبارت دیگر، باید نگریست که وقتی اتکا بر روی شناخت و اندیشه‌ی انسان است، آیا انسان به تناقض‌ها برخورد می‌کند یا به خود واقعیت؟ به همین دلیل باید رهیافتی برای داوری در این زمینه یافت.

نمود پایه‌ای دیالکتیکی همان رابطه‌ی تز − آنتی‌تز − سنتز است. هلموت دانر در کتاب خود، دیالکتیک را نزد کانت، هگل و کی‌یرکه‌گارد توضیح می‌دهد و می‌نویسد که جنبه‌ی مثبت دیالکتیک در پویایی آن، ایجاد انگیزه برای اندیشیدن و نگرش انتقادی است. وی معتقد است که به دیالکتیک نباید به منزله‌ی روشی ناب نگریست. این روش می‌تواند در فنّ آموزش و پژوهش، در پیوند با هرمنوتیک و پدیدارشناسی پربار باشد.

مطالعه‌ی این دو کتاب نه فقط برای متخصصان روش تحقیق حول مفهوم‌ها یا در پژوهش‌های میدانی اهمیت دارد، بلکه همچنین برای تمام کسانی که علاقمند به دستیابی به شناختی کاربردی در گستره‌های هرمنوتیک، پدیدارشناسی و دیالتیک هستند.

مشخصات کتاب:

Helmut Danner: Methoden geisteswissenschaftlicher Pädagogik. Einführung in Hermeneutik, Phänomenologie und Dialektik. München, Reinhardt/UTB Verlag 2006.

Dan Zahavi: Phänomenologie für Einsteiger. München, Fink/UTB Verlag 2007.