1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

رضا جعفری: درود به تمام تئاتری‌ها!

مصاحبه‌گر: هرمز فراهانی۱۳۸۷ خرداد ۱۶, پنجشنبه

رضا جعفری، کارگردان تئاتر در آخن است. او با رنج و تلاش فراوان صحنه‌ای را گشوده و افراد را فراخوانده زندگی را بازی کنند یا به تماشای آن بنشینند. او خود تلاش کرده و قدر تلاش دیگر تئاترگران را می‌داند. مصاحبه‌ای با او

https://p.dw.com/p/EEAi
صحنه‌ای از نمایش gegen.schlag به کارگردانی رضا جعفری در آخن
صحنه‌ای از نمایش gegen.schlag به کارگردانی رضا جعفری در آخنعکس: Rainer Assent

رضا جعفری، کارگردان تئاتر در شهر آخن است. او با رنج و تلاش فراوان صحنه‌ای را گشوده و افراد را فراخوانده زندگی را بازی کنند یا به تماشای آن بنشینند. او می‌گوید: « در هر جای این کره خاکی اگر تئاتری به صحنه آید کلاهم را به نشانه احترام از سر بر می دارم و در مقابلشان تعظیم می کنم چرا که می دانم هنرمندان صحنه های تئاتر مؤلف چه رنجی را به خود می خرند تا کاری را به صحنه آورند. درود به تمامی آن ها!»

رضا جعفری
رضا جعفریعکس: Reza Jafari

گفت‌وگویی با رضا جعفری:

از چه زمان با تئاتر و دنیای نمایش آشنا شدید؟

رضا جعفری: در زندگی هر کسی همیشه یک کسی بوده که مثل سایه وارد شده و تا خواستی که او را بشناسی مثل یک پرنده پر کشیده و رفته. در زندگی من هم، وقتی که هنوز کودکی بیش نبودم یک سایه پیدایش شد در لباس یک شاعر، که نامش سیروس مشفقی بود. با این که سال‌هاست که از آن دوران می گذرد اما هم چنان در ذهنم جای خوش کرده و گاها با او مجادله می کنم و از او می پرسم:

ـ در آن محله ای که حتی خدا هم فراموشش کرده بود چه جستجو می کردی؟ در آن جا که جز تراخم و کچلی و هزار درد بی درمان چیز دیگری را نمی توانستی بیابی؟

ـ می گوید: کار شاعر، شعر گفتن است و شعر عین زندگی ست و زندگی در آن جا جاری بود؛ اما شکل سیاهش؛ و من هم بام شعرهایم را روی همین سیاهی ها استوار کرده ام.

هم او بود که در آن محلۀ نفرین شده و فقر زده، کلمات را وجین کرد و زیباترین آن ها را در ذهن کودکانه ام کاشت و مرا با تئاتر آشنا نمود... هر جا که هست سبز باشد و راست قامت.

در جنگل انبوه شهرها، از دانشگاه جندی شاپور اهواز پذیرش گرفتم و سال اول بودم که در نمایشنامه آناهیتا نوشته دکتر رحیمی و به کارگردانی روشناس بازی کردم.

در این دوران در پنج نمایشنامه اجرای نقش کردم و دو نمایشنامه به نام های در مه بخوان از

اکبر رادی و تدبیر از برشت را کارگردانی کردم.

در تهران نیز نمایشنامه های مرداب نشینان و نصف شب است دکتر شوایتزر را کارگردانی کردم که دستگاه سانسور جمهوری اسلامی با توجه به این که آن را تائید کرده بود اما از اجرای آن ها جلوگیری نمود.

سپس به گروه تئاتری استاد مهین اسکوئی پیوستم که در آن زمان نمایشنامه ای به نام تاریکی های سرکش را در دست داشتند که متاسفانه دستگاه سانسور از اجرای آن هم جلوگیری کرد و این زن بزرگوار که به راستی یکی از پشتوانه های بزرگ تئاتر ایران بود را تا آخر عمر خانه نشین کرد. من خود را مدیون او و مصطفی اسکوئی می دانم.

پس از مهاجرت به آلمان چه مشکلاتی برای ادامه فعالیت های نمایشی داشتید؟

رضا جعفری: اگر موافق باشید به جای واژه مهاجر از واژۀ تبعید استفاده می کنم چرا که به قول برشت، ما به خواست خود جلای وطن نکردیم.

در بدو ورودم، آنچه مرا بیش از هر موضوع دیگری آزار می داد این احساس کشنده بود که در اینجا بی‌هویتم و شناسنامه نانوشته ای در دست دارم که همۀ گذشته ام را در آن خط زده اند و تنها وسیله ای که مرا به دنیای اطرافم وصل می کرد تکه کاغذی بود بنام Duldung [تحمل، نوعی از جواز اقامت] که نشان دادنش به این و آن، نه تنها غروری را در خود نهان نکرده بود که سراسر شرم بود.

در این موقعیت چگونه می توانستم به تئاتر بیندیشم و اگر هم می اندیشیدم جه کسی مرا در آن موقعیت رقت بار به عنوان کارگردان باور می کرد؟ به هر حال، هایم نشینی [اقامت در هایم، که محل اسکان جمعی پناهندگان است] داستان غم انگیز خود را دارد که از آن می‌گذرم.

تصادف، دوست هنرمندی را در مقابلم قرار داد که در آن بی وزنی، کمک بزرگی بود. توانستم از طریق او با مدرسه ایران در شهر آخن تماس بگیرم و انگاری که در و تخته با هم جور شده باشد.

در مدت کوتاهی نمایشنامه ای نوشتم به نام "اسمال آقا و سگش" که در نوروز سال ۱۳۸۱به صحنه آمد.

و ادامه فعالیت های تئاتری شما در جامعه ایرانی؟

رضا جعفری: بعد از تجزیه و تحلیل اولین کار تئاتر کودکان به این نتیجه رسیدم که متاسفانه تا کنون به تئاتر کودک بهای لازم داده نشده است. در آن طرف مرز که مشخص است و نیازی به توضیح ندارد ولی، در این جا چرا؟

به هر حال تئاتر کودکان نیز وبال گردنم شد و طی بیست سال کار مداوم با مدرسه ایران، این نمایش‌نامه‌ها را به روی صحنه آوردم: "مدیر دبستان"، "بابای خسیس"، "کامپیوترعوضی"، "هنرپیشه سینما"، "کدوی قل قل زن"، "مریض خیالی"، "شغال دانا"، "آهو و پرندگان"، ۲بزبز قندی"، و "ملانصرالدین و خرش" می باشد.

در سال ۲۰۰۳ نیز کار با بزرگسالان را شروع کردم و نمایشنامه ای را که بر اساس "شعر ابراهیم در آتش" احمد شاملو نوشته بودم در سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی ایران در سال ۱۳۶۷ و با همکاری کانون "ره‌آورد" در شهر آخن به صحنه آوردم.

در سال ۲۰۰۴ نیز نمایشنامه دیگری بر اساس قصه ای از نسیم خاکسار به نام از زیر خاک را تنظیم و مجددا در سالگرد کشتار زندانیان سیاسی اجرا کردم.

تصمیم به ادامه جدی کار نمایش در آلمان کار دشواری بود؟

رضا جعفری: این سئوال را این گونه طرح می کنم که چرا به طرف کار آلمانی کشیده شدم؟

در تئاتر وقتی که سرمایه‌گذاری اولیه ای در میان نباشد، تو به عنوان کارگردان مجبور می شوی که از بسیاری تصاویر، ایده‌ها و فانتزی‌هائی که در ذهنت جوانه زده اند بگذری و به خلاقیت هایت دهن کجی کنی و بعد احساس می کنی که وجودت مملو از تصویر شده؛ پر از صداست؛ رنگ ها دیگر تحمل قفس ذهنت را ندارند، فریاد می زنند و به رگ و پی ات فشار می آورند و اگر بمانی و در جا بزنی، می پوکی.

صحنه‌ای از نمایش آسیه
صحنه‌ای از نمایش آسیهعکس: Martin Hehn

از طرف دیگر، تو در این جامعه زندگی می کنی و تا زمانی که به میان جامعه آلمانی نرفته‌ای، نمی توانی در یک تبادل فرهنگی متعادل قرار بگیری. تفکر تو نیز به عنوان یک کارگردان شرقی چه بخواهی و چه نخواهی در کارهایت متاثر است و این تاثیرپذیری می تواند در نزدیکی دو فرهنگ به همدیگر کمک کند. تئاتر تو دیگر نه آلمانی ست و نه ایرانی، نوع دیگری ست که سنتز آن دو دیگر است.

اما در مورد دشواری ها، سخن بسیار است. مهم این است که خواستم و شد.

از نمایشنامه هائی که در این مدت به روی صحنه برده اید بگوئید. برخورد رسانه ها و مطبوعات با نمایش های به اجرا در آمده چگونه بود؟

رضا جعفری: شرق آخن منطقه ایست جرم‌خیز و شهرداری این منطقه تصمیم گرفت به جای این که گردن آدم‌هایی که مستعد جرم اند، آفتابه بیندازد، آن‌ها را دور شهر بچرخاند و با مشت و لگد آن ها را خون آلود کند، کار فرهنگی برنامه ریزی شده ای را سامان دهد و به شکلی غیر مستقیم و با بکارگیری آن ها در این گونه فعالیت ها و از جمله تئاتر و سینما، شخصیت آن ها را متحول کند.

این پروژۀ تئاتری نیز با این هدف به وجود آمد و کلیسای کاتولیک شرق آخن نیز همکاری نمود.

نویسنده ای آلمانی به نام فینکه، مددکار اجتماعی ای به نام اوکون و من گروه کائوس تئاتر را در سال ۲۰۰۴ پایه ریزی کردیم.

شروع کار بسیار سخت بود ولی معتقد بودم که موفق خواهیم شد و همین گونه هم شد.

طی چهار سال کار مداوم، این گروه هشت نمایشنامه را به کارگردانی من به صحنه آورد. اسامی این نمایشنامه‌ها از این قرارند:

Abla

Asye

Dog eat Dog

gegen.schlag

Pjotr und das Ratenmädchen

Eingemauert in mir

Pjotr und das Netz der Bösenzeugen

Ins Licht

جز نمايشنامه Dog eat Dog که نوشته نوران کاليس بود، بقيه نوشته ولفگانگ فينکه هستند.

هم اکنون این گروه تئاتری به گروهی شناخته شده در آخن تبدیل شده است و می تواند همپای گروه هائی که بعضاً بیست سال سابقه دارند عرض اندام کند و بدون استثنا باید بگویم که همگی نمایشنامه هایم نقدهای بسیار مثبتی را در روزنامه های آخنر ناخریشتن و آخنر تسایتونگ، (دو روزنامه اصلی شهر)، تلویزیون ب ار اف بلژیک و تلویزیون وست درای آخن به خود اختصاص داده اند.

در مورد کار ششم ام باید این توضیح را بدهم که در بروکسل به صحنه رفت و برای اولین بار تصمیم

گرفتم که از دو بازیگرآلمانی، یک بازیگر ترک و یک بازیگر ایرانی استفاده کنم و مهم تر این که هر کدام نیز به زبان مادری سخن می گفتند و طبیعی است که برای قابل فهم شدن متن برای ببنندگان بلژیکی از زیر نویس فلامند (زبان هلندی در بلژیک) استفاده کردم.

این کار در عمل به من آموخت که هنر می تواند تمامی مرزهای کلیشه ای ساخته شده بین انسان ها را در هم بریزد و یک انتگراسیون واقعی را بین آدمیان به وجود آورد.

به عقیده من انتگراسیون، در لغت به معنای مجتمع کردن، یک جاده دو طرفه است و اگر بخواهم کمی شفاف تر پاسخ دهم: احترام متقابل به فرهنگ های متفاوت. باید بپذیریم که همه فرهنگ‌ها مجموعه ای از زیبایی‌ها و زشتی ها را در نهان دارند و آرایش آن دو در مقابل هم، تکامل آن دو را نیز در بر می گیرد و بر همین اساس سعی می کنم موضوعاتی را به تصویر کشم که در این راستا نوشته شده اند.

و از طرف دیگر به خود اجازه نمی دهم که مسائل و مشکلاتی را که هم وطنانم در آن طرف مرز با آن در گریبانند فراموش کنم به عنوان مثال در نمایشنامه Asye که زندگی یک زن ترک را بازگو می کند توانستم با استفاده نمادین، سنگسار زنان غریب وطنم را به تصویر کشم و این سئوال را طرح نمایم که سکوت در برابر این گونه اعمال غیر انسانی نیز غیر انسانی ست.

این موضوع را هم یادآور شوم که نمی‌خواهم نسخه ای را تجویز کنم، من به تصویر می کشم، وجدان بیدار انسان ها باید پاسخگوی این اعمال کریه باشد و به این گفته برشت نیز معتقد نیستم که کار هنرمند تفسیر جهان نیست‌، بلکه تغییر آن است. من نه جهان را تفسیر می کنم و نه توانائی تغییر آن را دارم.

استقبال ایرانیان از نمایشنامه های شما به زبان آلمانی چگونه بود؟

رضا جعفری: مسئله تماشاگر در تئاتر، فقط به ایرانی‌ها بر نمی گردد. مشکلی است که آلمانی ها هم با آن دست به گریبان اند و بی جهت نیست که پیتر بروک می گوید: من سعی می کنم که از تمامی ترفندهای صحنه‌ای استفاده کنم تا بتوانم تماشاگران بیشتری را به سالن بکشانم .

صحنه‌ای دیگر از gegen.schlag
صحنه‌ای دیگر از gegen.schlagعکس: Rainer Assent

اما شاید گذری کوتاه در مورد یکی از کارهایم بتواند پاسخ سئوال شما باشد.

در نمایشنامه gegen.schlag [ضدِ ضربه / علیه ضربه] من مخالف خشونت ام. از نه نفر بوکسور حرفه‌ای، دو مربی، اعلام کننده برنامه، داور، کسی که در میان هر روند بوکس زنگ را به صدا در می آورد، دو بازیگر مرد و سه رقصنده زن استفاده کردم و واقعه در یک رینگ حرفه ای بوکس اتفاق می افتاد. یک رقاص حرفه ای ایتالیائی بر اساس داستانی که به او داده بودم رقص ها را طراحی نمود. این مجموعه به صورت یک نمایشنامه در لودویک فروم آخن به صحنه رفت.

این کار بحث های بسیاری را برانگیخت و نظرهای مثبت بسیاری را شنیدم که هرگز به آن فکر هم نکرده بودم و اگر چه برایم یک موفقیت بود اما به این نتیجه رسیدم که بعضی از تماشاگران حوصله فکر کردن را از دست داده اند و منتظر راحت الحلقوم هائی هستند که آن ها را به پاسخ سریع می رساند. من فکر می کنم که تماشاگر و کارگردان دو روی یک سکه اند که می توانند در جهت تکامل همدیگر نقشی اساسی را به عهده بگیرند و با پشتیبانی منطقی از هنرمندان خود در غربت، آن ها را از خانه نشینی نجات دهند چرا که یک هنرمند متعلق به خود نیست بل به ملتی تعلق دارد.

در باره جامعه تئاتری ایرانیان در خارج از کشور و مشکلات آن نظرتان چیست؟

رضا جعفری: در لابلای سخنانم کم و بیش به این سئوال نیز پاسخ دادم و به این نکته اکتفا می کنم که در هر جای این کره خاکی اگر تئاتری به صحنه آید کلاهم را به نشانه احترام از سر بر می دارم و در مقابلشان تعظیم می کنم چرا که می دانم هنرمندان صحنه های تئاتر مؤلف چه رنجی را به خود می خرند تا کاری را به صحنه آورند. درود به تمامی آن ها!