در جستجوی اسطورهی تهران (گفتگو با محمدعلی سپانلو، شاعر تهران)
۱۳۸۴ شهریور ۲, چهارشنبهبر سردر خانهای در یکی از کوچههای خیابان جمالزاده شمالی، لوحی نصب شده که نشان میدهد این خانه، جزیی از میراث فرهنگ معاصر و محل سکونت «سپانلو، شاعر تهران» است. محمدعلی سپانلو (متولد ۱۳۱۹) را یکی از شهریترین شاعران معاصر میخوانند و حضور شهر تهران، در بسیاری از شعرها و منظومههایش حکایت از پیوندی عمیق میان شاعر و زادگاهش دارد. تهران امروز شهری است پر ازدحام و بدقواره؛ یکی از آلودهترین پایتختهای جهان که چهره و شخصیت کهناش زیر آوار عمارتهای ناهنجار گم شده است. تهران جمع چند شهر است در دل شهری در حال انفجار. حاشیهها و جنوب این شهر غولآسا جای بیغولههای مهاجران است و در شمال شهر برجها، خانهها، فروشگاهها و بزرگراهها کمابیش همان است که در کلانشهرهای اروپا نیز مشاهده میشود.
زندگی شهری و به ویژه تهران، به عنوان شهر شهرها و نماد شهرنشینی، در شعر سپانلو حضوری برجسته دارد و به کرات موضوع شعر او شده. اما تهران شاعر چیزی است فراتر از محل تولد؛ این شهر هم زادگاه است و هم زاینده:
«من یادم است یکبار در مراسمی که اتفاقا دربارهی یکی از کارهای من برگزار شده بود یک دوست فرنگی که در تهران زندگی میکند گفت، تو در تهران چی دیدی که حتا در معرفی تو به آن اشاره میشود؟ در واقع نظرش منفی بود. طبیعتاً شما تهران را با شهرهای باهویت دنیا مقایسه کنید، حتا با شهرهای خودمان مثل اصفهان و شیراز مقایسه بکنید باید آدم سربخورد. اما برای من تهران یک تهران ذهنی و یک تهران تاریخی است. اینجا دویست سال است پایتخت است، قلب ایران است. یعنی اگر ما یک حسی از وطن داشته باشیم این وطن مرهون مادرشهر بودن تهران است، یعنی مرکز تمدن معاصر ایران، حالا در هر سطحی تهران است، یعنی تبلورش در اینجاست، این یک. دوم اینکه تهران برای من تهران همهی نسلهای گذشته است. یعنی اگر شما به منظومه «خانم زمان» نگاه کنید شاعران تهران از ۵۰۰ سال پیش، «امیدی تهرانی»، «شاپور تهرانی»، «صیدی»، «سلیمی»، اینها همه به عنوان پران معنوی ما پیدا میشوند. خود من به عنوان یک خانوادهی تهرانی که شش پشتم تهرانی بوده اشباح اینها را میبینم. یعنی اسم محلههای قدیم برای من یادآور کسانی است که ریشههای من بودند. ریشههای ادبی، ریشههای ژنتیک، ریشههای فکری. اتفاقا، هم وظیفه ادبیات مبارزه با فراموشی است؛ یعنی ما یک جوری با این یادآوریها داریم علیه این فراموشیها کار میکنیم و هم به نظر من ما باید با آن چیز گذرانی که در واقع به شکل یک بیماری ملی درآمده، یعنی فراموش کردن یا اینکه «ولش کن»، «رهاش کن» مقابله کنیم. در واقع شهر یک یادآوری عمیقی میکند که اگر قرار است ملتی وجود داشته باشد، اگر قرار است به سوی یک تعالی برود باید گذشتهاش را در یاد داشته باشد. تاریخ برایش، نه فقط به شکل نوعی تفاخر، بلکه تاریخ باید برایش زنده باشد. به همین دلیل من چه در تهران یا چه در هر جای دیگر اگر قرار باشد من با داریوش کبیر حرف بزنم بهش تلفن میکنم. یعنی این نیست که برایش کبوتر نامهبر بفرستم. در واقع داریوش به ایران امروز میآید...»
سپانلو تا اینجا گفته بود که صدای زنگ تلفن بلند شد. البته داریوش کبیر آن سوی خط نبود، اما آدم احساس میکرد اشباحی که شاعر از آنان میگوید واقعاً در این شهر حضور دارند و تهران در ذهن شاعر به اسطوره و تاریخ پیوند میخورد:
«به هر حال برای من جستجوی اسطورهی این شهر که یک جور اسطورهی ذهنی است، نوعی بازگشت به تاریخ و به افسانههاست ـ در این شهری که در واقع تاریخ و افسانه ندارد، گرچه کنار ری کهن قرار گرفته ـ به نوعی پیدایش چیزی است که به آن «خانم زمان» میگویم. یک نوع مادر، مادری که گاهی مرا یاد فیلمهای قدیمی ایرانی میاندازد. مثلا فیلمهای خانم دلکش. فیلمهایی که در آن دختر روستایی خوش آب و رنگی، و شاید کمی هم یغور، از دهش به شهر میآید، هنری دارد اما مورد تجاوز و بهرهبرداری دیگران قرار میگیرد. بعد به تدریج سازگار میشود و به تدریج خودش را اعتلا میدهد و خانم متشخصی میشود که مادر همهی اقوام ساکن این شهر است. جستجوی این اسطوره.»
محمدعلی سپانلو که در شعرها و منظومههای بسیاری به تهران پرداخته، اخیر کتابی فراهم آورده به نام «منظومه تهران». این اثر چهار منظومه (خانم زمان، پياده روها، خاك و هيكل تاريك)، از سرودههای منتشر شده، و چند شعر دیگر او را درباهی تهران در بردارد. یکی از منظومههای این مجموعه «خانم زمان» نام دارد که در سال ۱۳۶۶ منتشر شده بود. سپانلو در مقدمه خانم زمان مینویسد: «همه اظهار نارضايتى مىكنند كه گير اين شهر افتادهاند. با تمام اين احوال همه آنها فقط مىتوانند در تهران زندگى كنند. تهران مادر بسيار شكيبا و مهربانى است كه تمام اين بدخلقىها را تحمل مىكند و از كسى هم طلبكار نيست. من حماسهى اين شهر را كه مهمترين اتفاقات تاريخ معاصر ايران در آن افتاده و طى سه، چهار قرن به مثابه قلب ايران مىتپد سرودهام.»
در منظومه خانم زمان تهران همانقدر «شهر آوارگان و قدرناشناسان» است («اساطير تهران، اساطير آوارگان است و حقناشناسان.»)، که شهر زنان ترانه خوان و شهر عطر اقاقیها. تهران سپانلو انگار بیمار محتضر عزیزی است که زیباییهایش به یغما رفته. گرچه تهران امروز در نظر بسیاری از ساکنانش چنان است که انگار هرگز زیبا نبوده است.
بهزاد کشمیریپور، گزارشگر صدای آلمان در تهران