بزرگ علوی: «من بازیچه دو موج ناسازگار شدم»
۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه
علوی که بیست و هشتم بهمن ماه پانزده سال از مرگش میگذرد، در کودکی همراه با پدر و برادری که از فعالان سیاسی بودند٬ به آلمان رفت. پس از بازگشت به ایران در اصفهانٓ به کار تدریس در مدرسه صنعتی آلمان مشغول شد. انتقال به تهران و آشنائی با صادق هدایت٬ به انتشار نخستین اثر او چمدان منجر شد. ورق پاره های زندان٬ چندین مقاله و ترجمه از جمله آثار باقی مانده از اوست. پس از انقلاب یک بار به ایران بازگشت و آخرین اثر خود موریانهها را منتشر کرد. منتقدین اما این آخرین آفریدهی او را که به ماجراهای ساواک اشارهای داشت کاری ضعیف ارزیابی کردند.
تاریخ فرهنگی، هنری در همه جهان هر چند گاه یک بار با نام شاهکار نویسندهای، ترانه ای جهانی و یا آفریده های شاعری برجسته و نقاشی زبردست....ورق میخورد. اما احتمالا در کمتر جای جهان این رویداد به صورت گروهی اتفاق افتاده است. در ایران دو بار شاهد این حادثهی گروهی بودیم. یک بار در دهه چهل خورشیدی با ظهور پنج قله شعر فارسی و تحولی که در ترانه سرائی به وجود آمد و همچنان آبشخور نسلهای بعدی است. بار دیگر و پیش از آن، در میانهی سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۹ بود که گروهی از نویسندگان و پژوهشگران نامدار ایران پا به عرصه وجود گذاشتند. "صادق هدایت، مجتبی مینوی، مسعود فرزاد، عبدالحسین نوشین، پرویز ناتل خانلری و بزرگ علوی".
هدایت با پنج اثر منتشر شده دیگر نویسنده و محققی شناخته شده بود. مسعود فرزاد شعر می گفت و حافظ را تصحیح و تنقیح میکرد و برای نخستین بار "هاملت"ِ شکسپیر را به فارسی برگردانده بود. مجتبی مینوی پس از تاریخ "مازیار" و "نوروز نامه" به سراغ "ویس و رامین" رفته و نوشین "توپاز" را به روی صحنه برده و خانلری "سخن" مشهورترین مجله ادبی٬ فرهنگی را منتشر کرده بود. بزرگ علوی نیز نخستین داستان مستقل خود "چمدان" را نوشته بود. سالهائی که علوی آن را پر برکتترین دوران فعالیت ادبی خویش مینامد که اگر ادامه مییافت میتوانست "نویسنده" شود: «آشنائی با صادق هدایت بر من عالم تازه ای را گشود. تنها نوشته های هدایت نبود٬ شخصیت او هم الهام بخش بود.»
آرزوی بزرگ
آرزوی نویسنده شدن از همان دوران کودکی و با خواندن کتاب "خاله سوسکه" در ذهن علوی پرورانده شد. "خاطرات حاج سیاح" و کتابهائی که از این سو و آن سو و گاه با کرایه کردن و همیشه به لوازمالتحریر فروشِ سرِ کوچه بدهکار بودن به دستش میرسید، عزمش را برای نویسنده شدن راسختر کرد: «چنان شیفته بودم که خیال میکردم آفریدن یک اثر ادبی به همان آسانی متاثر بودن از آن است. سرگرمی با ادبیات جهان مرا تشویق کرد که خود نیز بنویسم و ترجمه کنم.»
انتشار "چمدان" گو این که آرزوی او را برآورده کرده بود٬ اما او خوب میدانست که با «یک گل بهار نمی شود» و گفت:«هرگز هم به آن فخر نکردم و ادا در نیاوردم.»
صادق هدایت که محور اصلی گروه بود٬ همراه با مینوی و فرزاد و علوی، گروه "ربعه" را بهوجود آورد که قطبی بود در برابر نویسندگان سنتی که آنان را گروه "سبعه"مینامید. این گروه جوانتر، علاوه بر کار تحقیق و نوشتن٬ آثارشان را برای یکدیگر میخواندند و خود نقش منتقد را نیز بازی میکردند. علوی میگوید: «این گرویدن به گروه ربعه و ادبیات، بیدغدغه هم نبود. ناراحتی هم داشت. در همان زمان من در گروه دکتر "ارانی" به سر میبردم که مرا به سیاست میکشاند و سرانجام زندگی مرا به بیراهه کشاند و در تلاطم حوادث روزگار افکند. دو قطب مرا در دو جهت میبردند و من بازیچه این دو موج ناسازگار شدم که مرا له و لورده نکرده اما گسترش طبع قلمزنی مرا سد کردند.»
علوی در گیر و دار فعالیتهای سیاسی سرانجام همراه با گروه پنجاه و سه نفر سر از زندان در می آورد. در محبس فرصت برای اندیشیدن بسیار است. «دیدم انتشار یک مجموعه داستان هیچ باری از دوش من برنداشت. هیچ فرقی میان من و آن پینه دوز همجرم پنجاه و سه نفر نبود.»
در همان زندان می کوشد که کار نویسندگی را ادامه دهد. یک بار لو میرود و با پا درمیانی افسر زندان از اتهام "جاسوسی" مبرا میشود. اما عزم راسخ و کاغذ پارههائی که از این جا و آن جا به دستش میرسد٬ سرانجام منجر به نوشتن "ورق پارههای زندان" میشود. پس از آزادی از زندان٬ علوی دیگر یقین کرده بود که نه فقط نویسنده است٬ بلکه خواننده هم دارد. «خواننده و نویسنده مکمل هم هستند.» موهبتی که هیچگاه در دوران تبعید نصیبش نشد. بیست و هفت سال در آلمان شرقی می نوشت و می نوشت بدون آن که خوانندهای داشته باشد. «چه وحشت بزرگی!»
نخستین شاهکار
در سال ۱۳۳۱ علوی سرانجام موفق میشود بزرگترین اثر خود٬ "چشمهایش" را منتشر کند. چشمهایش نه تنها مورد پسند گروههای چپ بود که جوانان عاشق پیشه را نیز شیفته خود کرده بود. کتابی که همچنان به عنوان یکی از نخستین شاهکارهای ادبی ایران از آن نام برده میشود. علوی خود گفته است: «تا پنجاه سال دیگر٬ تا صد سال دیگر و بلکه بیشتر باز هم درباره استاد ماکان مردم صحبت خواهند کرد. اما این شاهان و وزیران همین که مردند فراموش میشوند.»
علوی در این کتاب عشق و سیاست را در هم آمیخته بود. آنچه را که در دل داشت از زبان استاد ماکان نقاش بیان میکرد٬ ضمن آن که جادوی چشمان فرنگیس وحشت فارغ شدن از کارهای سیاسی را برای استاد به همراه داشت:«چشمهای تو مرا به این روز انداخت. این نگاه تو کار مرا به این جا کشید. تابِ تحمل نگاههای تو را نداشتم. نمیدیدی که چشم به زمین میدوختم؟»
و دخترک بر خلاف تصور همه «به دنبال پول معلق نمیزد٬ بلکه عقب خوشبختی پرسه می زد.»
استاد ماکان اما دست نیافتنی بود. «این ها همه سنگی بود که به پنبه ی پوش خورده بود٬ انعکاس که نداشت هیچ٬ خود سنگ هم لابلای پنبه گم شده بود.»
چشمهایش کم کم داشت آرزوی علوی را برآورده میکرد:«نزدیک بود سری توی سرها در بیاورم و خود را نویسنده بدانم که٬ چنان زد بر بساطش پشت پائی/ که هر خاشاک او افتاد جائی.»
علوی فروردین سال ۱۳۳۲ از ایران خارج میشود و کودتای ۲۸مرداد سبب میشود که دیگر نتواند به میهناش بازگردد. او ناچار به آلمان شرقی پناه میبرد و در برلن شرقی سکونت میگزیند. دیگر نه تنها از یاران قدیم خبری نیست بلکه دستخطی هم از کسی به او نمی رسد: «گاهی که کتابی به ایران میفرستادم، ساواک سیخی در آن میسپوخت٬ مبادا که بمبی در آن پنهان بوده باشد. هیچکس از ایران جرات نداشت با من رابطه پیدا کند. دو تن دلیری کردند و به من نامه نوشتند. مجتبی مینوی و صادق چوبک. هر درختی ثمری دارد و هر کس هنری/ من بیچاره بیمایه تهی دست چو بید/.»
در همان دوران تبعید علوی سرانجام تصمیم نهائیاش را می گیرد: «پس از آن که به کلی از سیاستپیشگان جدا شدم و عطایشان را به لقایشان بخشیدم٬ چند داستان در مجلهای که در مونیخ انتشار مییافت به چاپ رساندم.»
رفته رفته علوی هم در غربت راههای نامهنگاری را پیدا کرد. دوستانی که به اروپا میآمدند گاه موفق به دیدارش هم میشدند. در یکی از نامههایش می نویسد: «از مینوی مدتی است بی خبرم. قرار بود برگردد از راه استانبول به ایران و حالا مثل این که با دختران ورزیده و مسینرنگ آلمانی دل خوش کرده و ملک داریوش را به صاحبانش ارزانی داشته است.»
علوی در تمام نامههایش از دوستان درخواست کتاب دارد و ولع کتاب های تازه:«راستی از این نویسندگان نورس ایران کسی که سرش به تنش بیارزد کیست؟ چه کتبی از آنها را باید خواند تا آدم بتواند با نمونهی ادبیات امروز سرو کاری داشته باشد؟» و بعد با اشتیاق و هیجان مینویسد: «این صفحه مرا ببوس مرا ببوس را شنیدهاید. اشعار آن مال کیست؟ من داستانها شنیدهام!»
از بزرگ علوی، علاوه بر چهار اثر مشهور او (چمدان، چشمهایش، ورقپارههای زندان و ۵۳ نفر) لغتنامه بزرگ آلمانی به فارسی، دستور زبان فارسی برای مدرسان آلمانی زبان و داستانهای "میرزا"، سالاریها، موریانه، گیله مرد، ازبکها، گذشت زمانه و چند ترجمه از آثار خارجی نیز باقی مانده است.
الهه خوشنام
تحریریه: جواد طالعی