برند یارمرکر، فراش مدرسه
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سهشنبهصبح ساعت ششونیم، خیابانهای نیمه تاریک شهر کوچک گوتینگن در جنوب ایالت نیدارساکسن هنوز ساکت و خلوتند. در گرگومیش این صبح پاییزی، درب ورودی دبیرستان "هاینبرگ" نیمهباز است و چراغی درون راهروی ورودی ساختمان سوسو میزند. درون ساختمان، برند یارمرکر، فراش مدرسه در حال باز کردن درب کلاسهای درس است. ساختمان سهطبقه و بزرگ دبیرستان هاینبرگ بیشتر از ۳۰۰ اتاق و کلاس درس دارد. هفتوبیست دقیقه که اولین اتوبوس، در ایستگاه روبهروی مدرسه ترمز میکند تا اولین گروه دانشآموزان را پیاده کند، درب همه کلاسها باز است و شوفاژها روشن.
یارمرکر در اتاق کوچک کنار دربوروی ساختمان مشغول درست کردن قهوه است. این اتاق تو در تو که به زحمت ۱۲ متر مربع میشود، دفتر کار فراش مدرسه است. روی میز تحریر کامپیوتری است که روی آن برنامه تنظیم شوفاژهای مدرسه نصب شده است. با این برنامه کامپیوتری دستگاههای گرمکننده درون زیر زمین مدرسه تنظیم میشوند. کار کردن با کامپیوتر برای برند یارمرکر که مدرک فنیوحرفهای الکترومکانیک دارد، کار سادهای است.
از سرباز تا تعمیرکار لوازم الکترونیکی
فراش مدرسه، لحظهای درنگ میکند و به خاطر میآورد که در اصل آرزو داشت، ارتشی شود. لیوان قهوه را بهدست میگیرد و در حالی که صندلیاش را از روبروی کامپیوتر برمیگرداند، میگوید: «هفدهساله بودم که داوطلبانه برای خدمت سربازی خودم را معرفی کردم. تصمیم داشتم در ارتش بمانم.»
مدت کوتاهی بعد از ورد به ارتش، برند با خواهر یکی از همقطارانش آشنا میشود. دختری زیبا اهل گوتینگن که آنروزها به عنوان مدل کار میکرد. برند یارمرکر عاشق میشود. این رابطه رومانتیک اما چهارسال بعد، او را در برابر یکی از مهمترین تصمیمهای زندگیاش قرار میدهد.
برند یارمرکر به خاطر میآورد:«گفت یا من یا ارتش. من هم استعفا نامهام را دادم و از ارتش آمدم بیرون.» در حالی که به نظر نمیرسد از تصمیم قاطعی که گرفته پشیمان شده باشد ادامه میدهد:«به گوتینگن نقل مکان کردم و اینجا دوره فنیوحرفهای الکترومکانیک را گذراندم.» اما قبل از تمام شدن دوره، عشق بزرگ برند یارمرکر او را ترک میکند. تلاش او برای سروسامان دادن به زندگی عاطفیاش در رابطههای بعد هم به سرآنجام نمیرسد. برند یارمرکر هنوز هم مجرد است و بدون فرزند.
او در عوض هر روز با هزار و ۱۰۰ دانش آموز سروکار دارد و گاه، برای سرخاراندن هم وقت کم میآورد. مثلا امروز صبح: قرار بود با مدیر مدرسه درمورد خرید لوزام تعمیر درون ساختمانی صحبت کند که خبر میرسد یکی از دستشوییهای توالت دخترانه در طبقه دوم خراب است. فراش مدرسه آچار و پیچگوشی به دست به طبقه دوم نرسیده، برقکاری که بلندگوهای سالن تئاتر مدرسه را تعمیر میکند سر میرسد و نردبان میخواهد. تکلیف نردبان هنوز روشن نشده که پستچی با آدرسی اشتباه، در حالی که یک بسته بزرگ همراه دارد از در مدرسه وارد میشود.
برند یارمکر دوازده سال است که فراش این مدرسه است و به این همه کار همزمان، عادت کرده است. او پیش از اینکه فراش مدرسه شود سالها تعمیرکار دستگاههای الکتریکی بوده است. برند یارمرکر تعریف میکند که او در آن سالها یا در آلمان یا در اروپا در سفر بود و تنها با دستگاههای کامپیوتری سروکار داشت؛ تا اینکه حادثهای زندگیاش را دگرکون میکند. حادثهای که میتوانست به قیمت جانش تمام شود.
آغاز فصل جدید در زندگی برند یارمرکر
برند یارمرکر فوتبالدوست، سالها دروازبان بوده است. او تعریف میکند:«چهلساله بودم که در جریان یک بازی، یکی از بازیکنان تیم حریف بعد از شوت کردن توپ، با پا توی قفسهسینهام آمد. سه تا از دندههایم شکست و ریهام سوراخ شد.» برند یارمرکر شانس میآورد که به سرعت با هلیکوپتر به بیمارستان منتقل میشود، اما ماهها روی تخت بیمارستان میخوابد.
او بعد از این حادثه تصمیم میگیرد که زندگی را از نو شروع کند و اینبار به جای دستگاه و کامپیوتر: با آدمها سروکار داشته باشد. او آگهی استخدام فراش مدرسه "هاینبرگ" را در روزنامه میخواند و تقاضای کار میدهد. در مصاحبه استخدامی از بین ۱۷۰ نفر متقاضی، برند یارمکر انتخاب میشود. اکنون، دوازده سال بعد از این شروع تازه، آقای یارمرکر میگوید که خوشبخت است. شعار او در زندگی جمله سادهای است: از امروزت لذت ببر!