1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

برنامه کودک در رادیو ایران، نهضتی برای کودکان • بخش سوم

۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

برنامه کودک زمانی به ابتکار داود پیرنیا ساخته شد، که بزرگان هم از تربیت بچه‌ها چیز زیادی نمی‌دانستند. شاید اگر امروز قرار بود چنین برنامه‌ای ساخته شود، مخاطبین کودک آن بیشتر در مد نظر قرار می‌گرفتند.

https://p.dw.com/p/RCyl
سیما بینا، پشت میکروفون و سوسن مطلوبی در کنار او
سیما بینا، پشت میکروفون و سوسن مطلوبی در کنار اوعکس: Privat

دویچه وله: مجری اصلی برنامه، بیژن پیرنیا، با وجود سن کم، لحنی بزرگانه داشت که بچه‌ها نیز از او حساب می‌بردند. خانم بینا علتی داشت این موضوع؟

سیما بینا: تا جایی که یادم می‏آید، بیژن جان هم هستند و می‏دانند که در اوایل برنامه‏ی کودک، روی سخن بیشتر با بزرگ‏ترها بود. یعنی برنامه‏های کودکانه و صدای بچه‏گانه خیلی کم داشتیم. مرتب می‏گفتند: بزرگ‏ترها! واقعاً روی سخن با بزرگ‏ترها، پدر و مادرها، معلم‏ها و مربی‏های بچه‏ها بود که این کودک شخصیت دارد. یادم می‏آید که خود بیژن جان این‏قدر بزرگونه و جدی رفتار می‏کرد که ماها هم یک‏جورهایی از او حساب می‏بردیم.

من هم یاد می‏آید. آبیژن شما هم یادتان می‏آید که ما چقدر از شما حساب می‏بردیم؟ چون شما خیلی جدی بودید.´

سیما بینا: آره خیلی جدی بودند.

بیژن پیرنیا: ولی آدم ترسناکی نبودم.

سیما بینا: نه… نه…

ما که اصلاً شما را ندیده بودیم، ما فقط از پشت رادیو صدای‏تان را می‏شنیدیم. ولی خُب خیلی جدی حرف می‏زدید.

بیژن پیرنیا: این‏که سیما خانم گفتند، واقعاً بزرگ‏ترها شنونده‏ی برنامه‏ی ما بودند. به‏ویژه خانواده‏ی اولیای امور کشوری که باعث شدند مثلاً در نیاوران یک پارک خیلی بزرگ برای بچه‏ها درست بشود. کمک‏های دیگری نیز نمایندگان مجلس یا وزرا، به اجرای اهداف برنامه‏ی کودک می‏کردند. مثلاً قانونی از مجلس گذشت که فیلم مخصوص بچه‏ها برای ورود به کشور، از عوارض گمرکی معاف است. یا سینماهایی که برای بچه‏ها (چون بلیط‏اش نیم‏بها و کم‏تر از نیم‏بها بود)، فیلم مخصوص بچه‏ها را از طریق برنامه‏ی کودک پخش می‏کنند یا نشان می‏دهند، عوارض شهرداری را لازم نیست بپردازند.

پلیس وقت هم بسیار بسیار در مورد این سینماها دقت نظر داشت و کنترل بسیار شدید می‏کردند که بعضی از افراد ناجوری که در همه‏ی جوامع پیدا می‏شوند، زمانی که بچه‏ها در سینما بودند، وارد سینما نشوند. بزرگ‏ترها خیلی دقت می‏کردند و مواظب این نکات بودند.

آقابیژن، شما گویا گاه‏گداری، پشت رادیو با بچه‏ها گفت‏وگو هم می‏کردید. برای‏تان اتفاق افتاده بود که با یک بچه‏ی خجالتی روبرو بشوید که خجالت بکشد جواب شما را بدهد و برنامه به سکوت برگزار بشود؟ آن وقت شما چه‏کار می‏کردید؟

بیژن پیرنیا: به سکوت برگزار نمی‏شد. بیشتر بچه‏هایی که ما با آن‏ها صحبت می‏کردیم، شاگردهای ممتاز بودند. شاگرد ممتازها هم اکثراً از خود من باهوش‏تر بودند. گاهی اوقات چیزهایی می‏گفتند که خود من هم متوجه نمی‏شدم یا این‏که باید سئوال می‏کردم که بتوانم پاسخ‏شان را بدهم. بچه‏ها خیلی باهوش بودند.

هوش جدا از مسئله‏ی خجالت و شرم و حیا است. بعضی‏ها خیلی هم باهوش‏اند، ولی احتمالاً خجالتی هستند. شما به چنین موردی برنخوردید؟

بیژن پیرنیا: نه؛ زیاد برنخوردیم به این مسائل.

سیما بینا: چیزی که مهم است، همین اعتماد به نفس است و این‏که کودک شخصیت دارد. این واقعاً تکیه‏ کلام آقابیژن در برنامه‏های کودک بود و به اعتبار برنامه‏ریز و رییس برنامه‏مان، آقای داوود پیرنیا، ما در برنامه‏ی کودک و کادر تهیه‏ی برنامه‏مان امتیازاتی پیدا می‏کردیم که اوایل آن امکانات را نداشتیم.

یادم می‏آید که به اعتبار آقای داوود پیرنیا، ارکستر خانم مرضیه یا ارکستر خانم پوران، بعد از اجرای کار آن خواننده‏ها، با وجود خستگی، می‏ایستادند تا آهنگ‏های ما را ضبط کنند. مثلاً اگر ما آهنگی از پوران یا هر خواننده‏ی دیگر داشتیم، یک دور می‏زدند که ما بخوانیم. حتی بارها آقای ورزنده، هنرمند برنامه‏ی گل‏ها با ما همکاری کردند.

این اعتباری بود که به بچه‏ها داده می‏شد و کم‏کم آن خجالت و آن چیزی که در بین نسل ما بود، رفع می‏شد و بچه‏ها اعتماد به‏نفس پیدا می‏کردند.

به نکته‏ی خیلی درستی اشاره کردید. از خود آقابیژن در ارتباط با اعتماد به‏نفسی که برای حرف زدن داشتند، بپرسم. چون هر بچه‏ای قادر نبود پشت میکروفون قرار بگیرد و این‏قدر سلیس و راحت حرف بزند. خود شما این اعتماد به‏نفس را از کجا به‏دست آورده بودید؟ آیا تلقین‏های پدر بود احتمالاً؟

بیژن پیرنیا: البته! قبل از برنامه‏ی کودک که اصلاً برنامه‏ی کودکی مطرح نبود، تربیت مادر و پدرم و به‏خصوص رفتار برادرهای بزرگ‏ام بود. در خانواده اصلاً همین‏طور بود و این اعتماد، این احترام و توانایی را و این‏که به چه شکل خواست خودمان را به اجرا درآوریم، به‏طور غیرمستقیم هدایت می‏کردند که ما خودمان بتوانیم کارمان را انجام بدهیم. فکر می‏کنم این اعتماد به‏نفس را از مادر، پدر و برادر‏های بزرگ‏ام توانستم به‏دست بیاورم و همین‏طور آقای طاها که اسم ایشان را باید ببرم. آقای طاها مدیر دبستانی بودند که من آن‏جا درس می‏خواندم و مدیون ایشان هستم.

آقای داریوش پیرنیا، من در دانشکده‏ی علوم ارتباطات شاگرد شما بودم و یادم می‏آید که یک‏بار برای من یا جمع بچه‏ها تعریف می‏کردید که زمانی که به آلمان آمدید و خواستید رشته‏ی روزنامه‏نگاری را بخوانید، پدر مخالف ادامه‏ی این رشته‏ی تحصیلی برای شما بودند. در حالی که تا جایی که سابقه را می‏بینیم، پدر همیشه بچه‏های‏شان را تشویق می‏کردند برای کار رسانه‏ای. کما این‏که هم آبیژن و هم خود شما دست‏اندرکار این برنامه‏ها بودید. چرا پدر با خواندن چنین رشته‏ای برای شما، مخالفت می‏کردند؟

داریوش پیرنیا
داریوش پیرنیاعکس: Privat

داریوش پیرنیا: البته ایشان به صراحت نمی‏گفتند. من می‏گفتم: امر پدر وحی منزل است. یعنی ایشان جوری رفتار می‏کردند، یعنی تربیت جزو زندگی ماها بود. پدر می‏گفتند بروید تکنیک بخوانید. من بعد از یک سال که در مدرسه‏ی شبانه‏روزی بودم، رفتم در دانشکده‏ی فلسفه اسم نوشتم که خیلی هم سخت بود. دوسال بعدش که به ایران آمدم، اولاً پول‏ام قطع شد. گفتند که قرار نبود فلسفه بخوانی، قرار بود بروی فنی بخوانی. گفتم که فنی هم خوانده‏ام. ارتباطات خوانده‏ام و بعد هم مدرسه‏ی فیلم و تلویزیون را هم گذرانده‏ام. کاغذها را نگاه کردند و وقتی دیدند همه‏ی این‏ها خوب است، دیگر از آن احوال‏شان بیرون آمدند.

البته طرز تربیت ایشان جور دیگری بود. همه را برای ایران تربیت می‏کردند. وقتی یک روز در سینما، ما خواهش کردیم که بچه‏ها با هم سرود ملی را بخوانند و آن‏ها یاد گرفتند که اصلاً سرود ملی چیست، ایشان خیلی ما را تشویق کردند.

من خودم هم نمی‏دانم چه‏جوری همه‏ی جاها را کار می‏کردم. یعنی در اطلاعات کودکان و نوجوانان معاون سردبیر بودم، در تلویزیون برنامه داشتم، در رادیو بودم و هر کاری از دست‏ام برمی‏آمد، انجام می‏دادم. بعد هم بعد از مدتی فکر کردیم که باید یک‏طوری حرف‏های خودمان از طریق بچه‏ها به بزرگ‏ترها بزنیم.

بنابراین، من یک نمایشنامه به اسم "در دفتر دبستان" نوشتم. شاگردهای مدرسه‏ی نوجهان آمدند این نمایش را اجرا کردند. هر مشکلی که فکر می‏کردیم بچه‏ها با پدر و مادرها دارند، یا پدر و مادرها با معلم‏ها و مدیران مدرسه دارند، در این نمایشنامه‏ها می‏نوشتیم. هفت، هشت ده‏تا از این سری نمایش‏نامه پخش شد که بعد موقع‏اش شد که من به مسافرت بروم.

این برنامه‏ها خیلی مؤثر بودند. چون تا آن موقع پدر و مادرها هیچ توجهی به بچه‏ها نمی‏کردند. مدرسه‏ها هم توجهی نداشتند. از این طریق و رفتار خود کسانی که در برنامه‏ی کودک بودند، خیلی تأثیر گذاشته شد. این که گفتم، نهضت بود، واقعاً یک نهضت بود. یعنی هم روزنامه برای بچه‏ها منتشر شد، هم برنامه‏ی تلویزیون درست شد، هم سینما درآمد، هم برنامه‏ی جشن‏های مدرسه‏ها عوض شد و احوال دیگری پیش آمد.

بیژن پیرنیا: چند تا باشگاه هم درست شد. مثلاً باشگاه آقای یمینی‏ شریف، باشگاه مخصوص بچه‏ها بود.

داریوش پیرنیا: همین هنرمندهایی که تربیت شدند، از همین‏ برنامه درآمدند. چند وقت پیش مجموعه‏ی گل‏ها را نگاه می‏کردم، دیدم که سیما بینا بیش از ۲۰۰ برنامه اجرا کرده است. یعنی تمام عمرش توی این کار رفت. خانم سروش ایزدی و هم‏چنین عهدیه هم به همین شکل. یعنی‏ این‏ها از کجا آمدند؟ از همین‏‏جا. اوایل که ما به هنرمند نیاز داشتیم، کسی نبود. آقای نشاط می‏آمد سازدهنی می‏زد. فرید شهاب می‏‏آمد آکوردئون می‏زد. این‏ها دوستان من بودند.

سیما بینا
سیما بیناعکس: DW

سیما بینا: گفتید آقای شهاب داریوش خان، یاد ترانه‏ای افتادم که با ایشان خواندم. البته ترانه‏های زیادی با ایشان خواندم. اولاً که این آقابیژن ما خیلی حاضر جواب هم بودند.

ما روی آهنگ‏های هنرمندان مختلف که معروف می‏شدند و به گوش مردم آشنا بودند، شعر مناسب می‏گذاشتیم و به مناسبت‏هایی که لازم بود، می‏خواندیم. یک روز، یکی از این بزرگان در راهروی رادیو به آقابیژن گفت: «شما که می‏گویید دزدی بد است، همه را تربیت می‏کنید و حرف‏های خوب می‏زنید برای بچه‏ها، خواننده‏های برنامه‏ی کودک که اکثراً آهنگ‏های خواننده‏ها را می‏دزدند و می‏خوانند».

آقابیژن در آن واحد، خیلی جدی و بدون هیچ خنده‏ای گفت: «این دزدی نیست! این آهنگی است که از خود رادیو می‏گیرند و از طریق خود رادیو باز به مردم و به هنرمند ارائه می‏دهند». این آقا بسیار جا خورده بود و اصلاً رفت دیگر.

اولین صحبتی هم که آقابیژن در برنامه‏ی رادیو کردند، راجع به تنبیه کودکان بود که بسیار جالب بود. ما هم این مورد را در ترانه‏های‏مان می‏آوردیم. یادم می‏آید که یک بار در مدرسه‏ای که تازه به آن‏جا رفته بودم، چون سرود را بلد نبودیم، خانم ناظم همه‏ی ما را توی حیاط به صف کرد و با خط‏کش یک کف‏دستی به همه‏ی ما زد. باورتان نمی‏شود چقدر به من برخورد بود که من بچه‏ی ساکت مظلوم، آن هم سر موسیقی، کتک بخورم…

به قول هادی خرسندی، هنوز جای‏اش درد می‏کند. نه؟

سیما بینا: دقیقاً. من گریان آمدم خانه. پدرم که ناراحتی مرا دیدند، گفتند عیبی ندارد. ما هم این خانم ناظم شما را یک‏جوری تنبیه می‏کنیم. بعد روی این آهنگ پوران که می‏گوید: بر گیسوی‏ات ای جان کم‏تر زن شانه…

آهنگ "شانه" که شعر آن را آقای ناصر رستگارنژاد سروده است.

سیما بینا: بله آهنگ شانه. پدرم روی این آهنگ شعری ساختند و آقای شهاب، دوست داریوش خان، آکوردئون زدند و من خواندم. این‏قدر این ترانه در سطح شهر و مدارس اثر کرد که خدا می‏داند. حتی خانم ناظم خودمان که همیشه خط‏کش به‏دست وسط حیات بود، دیگر ندیدم خط‏کش یا چوبی دست‏اش باشد.

متن شعر یادتان هست، سیما جان؟

سیما بینا: آره یک کمی یادمه:

زن بر کف دست‏ام، کم‏تر صدپاره/خانم ناظم به خدا دستم گنهی نداره/

از مدرسه و درس والاهه سیرم/ نان هم با جور و کتک خوردن مزه‌ای نداره/

تقصیر کف‏ام نیست، بنده بی‏هوش‏ام/ نان هم با جور و جفا خوردن، مزه‌ای نداره/

به‏هرحال چیزهایی در این مایه‏ها؛ خیلی خنده‏دار. فردای آن روز خانم ناظم مرا از توی صف کشیدند. من ترسیدم. چون این آهنگ از برنامه‏ی کودک پخش شد. آقا بیژن هم واقعاً سنگ تمام گذاشت: کودک شخصیت دارد، شما چرا این‏طور… یعنی یک گفتار زیبا و مؤثری داشتند و محکم و عالی صحبت کردند. بعد هم گفتند: ببینید سیما جون در این مورد چه می‏گوید. گوش بدهید؛ نباید کودک را کتک زد. خانم ناظم ما که واقعاً خودشان را جمع کردند.

فکر می‏کنم خانم ناظم مجبور شد استعفا بدهد، به این ترتیب.

سیما بینا: نه؛ هرصبح مرا صدا می‏کردند: من می‏خواندم و بچه‏ها همه توی حیاط برگردان آن را می‏گفتند که: خانم ناظم به‏خدا دست‏ام گنهی نداره. هر صبح، اول من این را می‏خواندم و بعد از آن همه به کلاس‏های‏مان می‏رفتیم. اصلاً خیلی خیلی مؤثر بود.

برای خواندن بخش چهارم مصاحبه روی لینک زیر کلیک کنید.

الهه خوشنام

تحریریه: فرید وحیدی