الن گورنر، جوینده کار
۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبهالن گورنر زندگی پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. شعار او در زندگی اما، این چند کلمه است: «دست نکش، تسلیم نشو.» او و فرزندانش در آپارتمانی در طبقه ششم ساختمانی در حاشیه شهر درسدن زندگی میکنند. آپارتمانی که هر چند کوچک، اما تمیز و مرتب است.
همۀ اهل خانواده صبح زود بلند میشوند و با هم صبحانه میخورند. الن گورنر پنج فرزند دارد که سه تای آنها هنوز با او زندگی میکنند: دو پسر نوجوان و دختر بیستوپنج ساله او، اولریکه. اولریکه خود مادر است. پسر او کلاس اول دبستان است. با این حساب سه نسل در یک آپارتمان هفتاد متر مربعی کنار هم زندگی میکنند.
پسرهای الن در حال گذراندن یک دوره کارآموزی فنی هستند. دختر او هم دوره پرستاری را میگذراند. در نتیجه هر روز صبح هر کس سراغ کار خودش میرود. الن گورنر اما بیکار است؛ وضعیتی که دلخواه او نیست. او میگوید:«نمیدانم در خانه چه کار کنم. گاهی جلوی تلویزیون یا پای کامپیوتر مینشینم. روز به نوعی هدر میرود.»
بچه داری جای کار را نمیگیرد
ساعت دوازده ظهر که میشود، الن گورنر دنبال نوهاش میرود. ناقوس کلیسا که ساعت دوازده به صدا در میآيد، او به سرعت سیگارش را خاموش میکند و به طرف مدرسه به راه میافتد. وی در طول راه تعریف میکند که خود در دوران مدرسه شاگرد زرنگی بوده است.
الن گورنر متولد و بزرگ شده شهر "زویکا" در ایالت ساکسن آلمان است. او بعد از تمامکردن مدرسه، ابتدا در یک کارخانه کاغذ و بعد هم در نانوایی مشغول کار شده است.
الن گورنر از حکومت کمونیستی آلمان شرقی خاطرات خوشی دارد. او تعریف میکند: «همه کار داشتند. حقوقها هم بد نبود. خوب همیشه موز پیدا نمیشد، اما سیب مان از کوبا وارد میشد. سیبها را نمیشد همینطور خورد؛ آب شان را میگرفتیم. وضعمان بد نبود.»
در ضمن کوبا تنها صادر کننده موز و سیب نبود. آلمان شرقی بازار خوبی برای کارگران کوبایی بود. الن گورنر پس از آشنایی با یکی از آنها، عاشق او شد و مدت کوتاهی پیش از فروپاشی دیوار برلین همراه او به کوبا رفت. سال ۱۹۹۶ که الن به آلمان برگشت از آن همه تغییر که حاصل وحدت دوباره آلمان شرقی و غربی بود، شوکه شد.
ناامید نشو
هلن گورنر پس از طیکردن یک دوره کارآموزی کار با کامپیوتر را یاد گرفت و در خانه ناشنوایان مشغول کار شد، ابتدا در بخش اداری و سپس به عنوان پرستار. وی میگوید:«بد شانسی بود، بودجه کم شد، کارمندانی که تحصیلات مرتبط نداشتند را دیگر در بخش اداری نمیخواستند.»
الن چند وقت بعد حتی آن کار را هم از دست داد، اما تسلیم نشد. او مدت کوتاهی بعد کار دیگری پیدا کرد، آنهم در جزایر قناری. مرزهای اروپا در حال برچیده شدن بودند و او به زبان اسپانیایی مسلط بود. اداره کار هزینه سفر او به جزیره "لانزاروته" را پرداخت. الن ابتدا به عنوان آشپز مشغول شد. مدتی بعد هم در بخش پذیرش یک هتل مجلل استخدام شد، چند وقت بعد هم به یک شرکت امنیتی رفت، تا اینکه بحران اقتصادی رسید و او بیکار شد.
الن گونر از یک سالونیم پیش روزها با نوتبوک قدیمیاش در خانه درسدن دنبال کار میگردد. او میگوید: «هیچ کاری برای من کسر شأن نیست. اینکه محتاج کمک دولتی هستم اما برایم کسر شأن است. برای تغییر این وضعیت هر کاری حاضرم بکنم.»