از کنار جشنوارهی برلین به وسط جنبش سبز!
۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبهاز کنار جشنوارهی برلین به وسط جنبش سبز!
این روزها در پایتخت آلمان جشنواره سینمایی "برلیناله" برگزار میشود. دویچه وله درباره برنامهها و فیلمهای برلیناله مطالب متنوعی دارد؛ اما همکاران ما نیز از گذران جشنواره و در حاشیۀ آن حرفهایی دارند که هر روز در این ستون میخوانید.
جشنواره برنامههای آدم را به هم میریزد. معنای این حرف این است که آن نقشههایی که ما برای خودمان چیده بودیم همه بر باد آمد! جشنواره گذران زنده و پویای خود را بر روال زندگی آدم تحمیل میکند. با این حال باید تلاش کرد که رشتهی کار به کلی از دست بیرون نرود و نظم و تعادل تا حد ممکن حفظ شود.
یکی از امور عادی در روال جشنواره این است که خیلی از کارها، مثل همین کار خبری ما، از وسط کار قطع میشود و ناتمام میماند، تا کی و کجا دوباره از سر گرفته شود. فکرش را بکنید که در خیابان بهدو به طرف سالن سینما روان هستید که وسط راه با دوستی قدیمی برخورد میکنید که سالهاست او را ندیدهاید. به ناگزیر میایستید به سلام و علیک، و ما ایرانیان، ناگزیر به روبوسی و قربان صدقه رفتن! تند و تند چند جملهای رد و بدل میکنید، اما چاقسلامتی را نیمه تمام میگذارید، تندتند خداحافظی میکنید و با عجله به سوی مقصد میدوید. کسی هم البته تعجب نمیکند و به هیچکس برنمیخورد. همه با حال و هوای خاص فستیوال آشنا هستند و میدانند که جشنواره آدمها را به اصطلاح "جوگیر" میکند!
یا این که نشستهاید توی سالن سینما، یادتان هست که مثلا سر ساعت یازده قرار است همکاران از دفتر رادیو تلفن کنند و گزارش تلفنی بگیرند. دلتان شور میزند و دیگر حواستان به فیلم نیست. توی تاریکی سالن، یواشکی به ساعت نگاه میکنید و میبینید که چند دقیقه بیشتر به ساعت یازده نمانده است؛ بار و بندیل را جمع میکنید و از جا بلند میشوید؛ ضمن عذرخواهی از تماشاگران بینوا، راهتان را به زحمت از وسط صندلیها باز میکنید و از سالن میزنید بیرون. فیلم نیمهکاره میماند، گیرم که مهمترین فیلم تاریخ سینما باشد!
پولانسکی و اسکورسیزی
دو خال برندهی جشنواره در همان دو روز اول به روی پرده آمد. روز جمعه دوازدهم، فیلم "نویسنده پنهان" (The Ghost Writer) را نمایش دادند به کارگردانی رومن پولانسکی، و روز شنبه سیزدهم فوریه فیلم "جزیره شاتر" به روی پرده رفت، آخرین فیلم مارتین اسکورسیزی.
نمایش آخرین فیلم رومن پولانسکی به خاطر ارتکابات دوران جوانی آقای فیلمساز، که بعد از سالها یقهی او را گرفت، با کلی حرف و حدیث همراه بود.
پولانسکی به نظر این بنده در دنیایی که دیگر فیلمسازان بزرگی ندارد، یکی از بهترین سینماگران است. فکر میکنم این سینماگر لهستانیتبار در ایران خوب شناخته شده و بیشتر فیلمهای او به روی اکران آمده است.
به خاطر دارم که اولین کار سینمایی پولانسکی به اسم "چاقو در آب" را در تهران پیش از انقلاب دیدم. فیلمی سیاه و سفید، ساده و بسیار زیبا و یکی از بهترین کارهایی که سینمای اروپای شرقی به جهان عرضه کرد.
این اولین فیلم پولانسکی را در سالن "فیلمخانه ملی ایران" یا همان "کانون فیلم" وزارت فرهنگ و هنر نشان دادند، که به اصطلاح سینماتک تهران محسوب میشد، و بسیاری از همنسلان ما دانش و شناخت سینمایی خود را مدیون آن هستند.
فیلمهای پولانسکی مانند "بچهی رزماری" و "تهوع" و آن فیلم زیبا و خندهدار درباره دراکولای خونآشام، نمونههای درخشانی از کمال حرفهای هستند. روایت درست و سنجیدهی داستان با کنترل دقیق فضا و موقعیتها...
هنوز به خوبی به خاطر دارم که فیلم مکبث، اثر شکسپیر، به روایت پولانسکی را در سینما "شهر قصه" دیدیم، و این سینما هم برای ما خیلی عزیز بود و چه "فیلمهای هنری" که در آن ندیدیم، مثل ساتیریکون فلینی و تریستانای بونوئل و بسیاری دیگر.
آخرین فیلم اسکورسیزی
شنبه (۱۳ فوریه) فیلم بلند و پرماجرای "جزیرۀ شاتر" به نمایش در آمد به کارگردانی مارتین اسکورسیزی. تجهیزات تکنیکی و فضاسازی فیلم حرف ندارد، اما به نظر من فیلم فاقد ترکیب و انسجام شکلی و مضمونی است، با پرگویی و طرحی پیچیده و پرشاخ و برگ اضافی...
فیلم بر پایهی یک گره یا معمای داستانی پیش میرود: یک مأمور پلیس برای کشف ماجرایی مبهم و عجیب وارد جزیرهای اسرارآمیز میشود، که مقر یک تیمارستان یا آسایشگاه روانی است. پس از ماجراهای پیچ در پیچ، دست آخر معلوم میشود که هر آنچه این مأمور تجربه میکند، در واقع در ذهن خود او میگذرد، و او در اصل برای کشف ماجرایی به این جزیره آمده، که زندگی خود او راز اصلی آن است.
این نوع هیجان غافلگیرکننده، در داستانهای جنایی و پلیسی با رنگمایهی روانی شناخته شده است. به نظر من آخرین فیلم اسکورسیزی، انباشته از مضامین تکراری و پراکنده است که صرفا برای بالا بردن هیجان و اضطراب تماشاگر به کار رفته. این فیلم چیزی بر کارنامهی هنری این کارگردان اضافه نمیکند.
نگاه غربتزده به وطن
در خیابان اصلی که به "کاخ برلیناله" نزدیک میشویم، پرترهی بزرگان سینمای امروز جهان را میبینیم که روی تابلوهای بزرگی ردیف شدهاند. جلوی همه عکس بزرگی از عباس کیارستمی است. اگر اشتباه نکنم، این فیلمساز تا کنون در رقابتهای این جشنواره حضور نداشته، اما کیارستمی امروز به عنوان سینماگری بزرگ برای هر فستیوالی محترم است.
در برنامهی جشنواره برلین شش بار نام ایران تکرار شده است. با دوستان که برخورد میکنیم، پرسشها آشناست: از فیلمهای ایرانی خبری داری؟ این فیلم "شکارچی" که در مسابقه هست، چه جور فیلمی است؟ از رفیع پیتز چیزی دیدی؟ یک فیلم دیگر هم در برنامهها هست که اسم جالبی دارد، "سبز و سفید و سرخ"؛ این منظورش همان پرچم ایران نیست؟ و بازار حدس و گمان ادامه دارد.
در گوشهی دنج کافه
در برلین هوا سرد است و خیابانها زیر برف. در این سوز سرما، گفته بودیم که باید به سالنهای تاریک پناه ببریم و خود را به گرمای سینما بسپاریم. اما از شانس ما امسال فیلمها در غلبه بر سرما، زیاد کارساز نیستند؛ دستکم در این سه چهار روز اول که این طور بوده، و تا وقتی اوضاع بر این منوال باشد، بیشتر جماعت اهل فستیوال به جای سالن سینما پناه میبرند به بارها و کافههای اطراف، بلکه یک کمی گرم شوند.
امشب در کافهای چسبیده به یکی از سینماهای جشنواره صدای فارسی پیچیده است، اول زمزمهها و پچپچههایی پراکنده است تا کم کم به گفتوگو و قیل و قال میکشد. بحث از یک میز شروع میشود و به میز بغل دستی سرایت میکند. دو میز و بعد سه میز به هم میچسبند، صندلیها جا به جا میشوند و حلقه بازتر و بازتر میشود.
از ایران کی آمده است؟ از رسانههای داخل کسی هست؟ از رادیوهای فارسیزبان خارجی کی آمده؟ این دو فیلم ایرانی چی هستند؟ از بنیاد فارابی هم آدمی آمده؟ و بعد چنان که رسم ایرانیان است، بحث میکشد به سیاست و جنبش سبز و درد و بلاهای دیگر، و در کانون بحثها مراسم چند روز پیش است در ۲۲ بهمن، و امیدهایی که برآورده نشد و باقی قضایا....
بحث کم کم جهت روشنی پیدا میکند و جمعیت به دو اردو تقسیم میشوند: کسانی که میگویند تنها وظیفۀ ایرانیان مقیم خارج این است که از "جنبش سبز" حمایت کنند و سیاست اصلی آن را تبلیغ کنند، یعنی که ادامهی اعتراضات بر بستر مبارزهای مسالمتآمیز.
در برابر گروهی هستند که میگویند این مبارزه باید از سطح کنونی "جنبش سبز" فراتر رود و خواستههایی رادیکالتر مطرح کند. به نظر این عده که با شور و حرارت بیشتری حرف میزنند، نمیتوان با رژیمی که جز زبان سرکوب و خشونت چیزی نمیشناسد، گفت و گو یا دیالوگ مسالمتآمیز برقرار کرد.
دارم خودم را برای شرکت در بحث آماده میکنم، که یکهو یادم میآید دوستان در دفتر رادیو چشم به راه گزارش هستند. بلند میشوم، کیف و کلاه را بر میدارم و بی سر و صدا جمع را ترک میکنم. عرض کردم که: در جشنواره بیشتر کارها نصفه نیمه میماند!
علی امینی
تحریریه: فرهاد پایار
(برای خواندن مطالب پیشین به لینکهای زیر مراجعه کنید!)