از جنوب شهر تا موتسارت
۱۳۸۸ آذر ۱۷, سهشنبهمحسن رشیدخان خوانندهی جوان ایرانی در اپرای آلمان است. محسن ۳۳ سال دارد و حدود ۷ سال است در آلمان در رشتهی آواز کلاسیک تحصیل میکند. او در حال حاضر مشغول خواندن فوق تخصص خود در این رشته است.
گرایش به اپرا از کودکی
رشیدخان که تحصیل کردهی دانشگاه هنر تهران است، خود میگوید که از جنوب شهر تهران میآید، منطقهای که در بافت فرهنگیاش موسیقی اپرا جایگاهی ندارد: «جوی که من در آن بزرگ شده بودم هیچ ارتباطی با آن کاری که الان میکنم نداشت، برای اینکه من در یک خانوادهی مذهبی بزرگ شدم، پدر و مادرم مذهبی بودند و موسیقی، به خصوص موسیقی کلاسیک، در خانوادهی ما اصلا نقشی نداشت» وی میافزاید: «هیچ مجالی نبود که من آشنایی داشته باشم با یک چنین موزیکی، چون در واقع یک فرهنگ دیگر است و این فرهنگ را ما در خانواده نداشتیم و به طبع در محیطی که من زندگی میکردم این فرهنگ نبوده.»
اما با وجود این شرایط، محسن رشیدخان به اپرا و موسیقی کلاسیک علاقهمند شده است. او میگوید که حتی ممکن است همین غریب بودن موسیقی کلاسیک موجب گرایش وی به اپرا شده باشد. علاوه بر این، او طی تحصیلاتش در هنرستان از طریق مطالعه کتابهای مختلف نظیر زندگینامهی هنرمندان، با هنر موسیقی آشنایی پیدا کرده است.
تعزیه: اپرای ایران
به نظر محسن رشیدخان، هنر اپرا در ایران نیز وجود دارد، اما به شکلی دیگر: «به آن صورت غریب نیست اپرا، ولی خودش را به یک شکل دیگر نشان داده در فرهنگ ما، که آن تعزیه است، مخصوصا در جنوب شهر تعزیه اجرا میشود و به صورت گسترده. تعزیه شکلی بدوی از اپراست. یعنی شما دستهی موزیک دارید، خواننده دارید و این خودش اپراست».
اما در ایران نمیتوان در رشتهی آواز به صورت آکادمیک تحصیل کرد، یعنی رشتهی تحصیلیای با این عنوان وجود ندارد. علاقهمندان بیشتر خصوصی به این رشته میپردازند. به همین دلیل، محسن رشید خان تصمیم گرفت که برای ادامهی تحصیل به آلمان بیاید. او خود را در میان هنرمندان آلمانی جاافتاده میبیند: «من جزوی از این گروه هستم، یعنی تافتهی جدابافته نیستم».
قطعه Cosi fan tutte یا «آنان همه چنین کنند»
رشیدخان در اجرای اپرای موتسارت نیز عضوی از گروه است. داستان این اپرا از این قرار است: دون آلفونسو شخصیت کلیدی اپراست که اعتقاد به بیوفا بودن زنان دارد. او به نوعی از زبان موتسارت سخن میگوید، زیرا موتسارت نگاهی بسیار منتقدانه به زنان داشته. او با طرح این موضوع میان دو دوست سرباز خود، آنان را وارد بازی میکند که خودش گردانندهٔ اصلی آن میشود. دون آلفونسو خبر به جنگ رفتن دو دوست را به نامزدهای آنها که دو خواهر هستند میرساند. در یک صحنهسازی با حضور دو خواهر، دو دوست را همراه با یک گروهان به جنگ میفرستد. اما روز بعد آنها با تغییر چهره خود، به عنوان دو تاجر آلبانیایی وارد منزل نامزدهای خود میشوند.
در اینجا هر کدام به نامزد دیگری اظهار عشق میکنند. در انتها دون آلفونسو که ارضا شده، برندهٔ این بازی تلخ است. در قسمت فینال دون آلفونسو پرده از رازها بر میدارد و همه چیز به ظاهر به خوبی و خوشی به پایان میرسد. موسیقی موتسارت در بخش پایانی شاد و سرخوش است و پیروزمندانه پایان مییابد، اما او در نهایت مشخص نمیکند که چه کسی در این میان پیروز است.
بهره بردن از هویت ایرانی
محسن رشیدخان نقش یکی از این دو سرباز را بازی میکند. او از ایرانی بودن خود در این اپرا بهره برده و به جای نقش تاجری آلبانیایی، به عنوان یک مرد ایرانی وارد صحنه شده است. این تصمیم کارگردان اپرا، خانم ماشا پورتسگن بوده است. وی میگوید: «این اپرا راجع به دو مردی است که تغییر لباس میدهند و ما در این تغییر لباس به اصل آنها برگشتیم. محسن بعد از آن تغییر لباس به عنوان یک ایرانی برمیگردد و همکارش که از کشور کره میآید، به عنوان یک شخص کرهای». پورتسگن میافزاید: «درنتیجه ما اینها را اول به صورت اروپایی میبینیم، در فرهنگ اروپایی، و چیزی که ما بعدا میبینیم این است که آنها به فرهنگ خودشان برمیگردند و در آن فرهنگ، آن دو دختر را از راه به در میکنند».
نه تنها در جایگزین کردن نقشها، بلکه به نظر محسن رشیدخان، ابعاد دیگر شرقی بودن نیز به کار او در اپرا کمک میکند: «به ما در فرهنگمان چیزهایی ناخواسته تحمیل شده یا گرفتهایم، از جمله مثلا خشونت یا فقر یا خیلی چیزهای منفی دیگر و یا خیلی چیزهای مثبت. این میتواند بر صحنه به بازیگر یا خواننده کمک کند، به ما که از آن نیروهای منفیای که گرفتهایم در جهت مثبت استفاده کنیم» وی در اینباره ادامه میدهد: «مثلا خشم را در نظر بگیرید. یک آلمانی در جامعه آلمان، یک شخص آلمانی که بزرگ میشود، خشم را به آن صورت نمیبیند، یعنی در یک جامعه دموکراتیک، خیلی خوب بزرگ میشوی، کودکیات بسیار عالی است، مدرسه میروی و ... ولی در یک جامعه شرقی مثل تهران، شما هر روز در خیابان دعوا میبینی یا پدرسالاری... خب اینها در آدم تاثیر میگذارد دیگر، در درون آدم هست».
هدف: تکخوانی در اپرا
اما محسن در ابتدای کار خود با دشواریهایی نیز مواجه شده بود. تفاوت شدید بین موسیقی شرقی و غربی یکی از آن دشواریها بوده است. «اختلاف موسیقی ایرانی با موسیقی غربی را به طور مشهود احساس کردم. از این دنیا به آن دنیا وارد شدن توانی میخواهد که من در ابتدا نداشتم» رشیدخان تاکید میکند، «به عنوان مثال، موسیقی ایرانی فواصلی دارد که در موسیقی غربی یا Lied آلمانی اینها اصلا نیست. و من چون با این موسیقی بزرگ شدهام، با موسیقی ایرانی، در گوشم هست و در ذهنم هست و در وجودم، تا بیایم از آن کنده شوم، خیلی وقتم را گرفت».
محسن رشیدخان در حال حاضر در مسیر پیشرفت است. «من با هدفی بزرگ وارد آلمان شدم که رسیدن به آن هدف بسیار بسیار مشکل است. ولی حداقل من در راه رسیدن به آن هدف قرار گرفتم». هدف محسن رشیدخان این است که روزی بتواند تکخوان در یک اپرای بزرگ و محبوب آلمان شود.
درسا گرامی
تحریریه: بابک بهمنش