1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

انقلاب؛ بروز ظرفیت‌های غفلت‌شده

Iran Abbas Abdi, Reformpolitiker & politischer Analyst
عباس عبدی
۱۳۹۷ بهمن ۱۰, چهارشنبه

عباس عبدی معتقد است اگر انقلاب ۵۷ به هر دلیلی رخ نمی‌داد معلوم نبود با سرنوشت بدتری مواجه نبودیم. او می‌گوید درسی که از این ‏رویداد و اتفاقات بعد از آن گرفته‌ این است که دیگر تن به تغییرات پرهزینه و با ریسک بالا ندهد.

https://p.dw.com/p/3CIZL
Iran Revolution 1979
عکس: picture-alliance/AP Images/A. Saris

اکنون چهل سال از انقلاب گذشته است. این پرسش غیرطبیعی نیست که آیا انقلاب خوب بود یا بد؟ بهتر شد که رخ داد یا ترجیح می‌دهیم که رخ نمی‌داد؟ آنان که از وضع موجود ناراضی هستند، به نحوی به گذشته برمی‌گردند و در پی یافتن عاملی در تاریخ هستند تا همه تقصیرها را به گردن آن بیاندازند. برخی افراد به‌راحتی و فرصت‌طلبانه و شاید هم صادقانه از گذشته اظهار پشیمانی می‌کنند، برخی دیگر که چنین کاری را نمی‌کنند یا نمی‌خواهند کنند، دست به توجیه وضع موجود می‌زنند، و در این میان بسیاری نیز سرگردان هستند. بنابراین پاسخ به این پرسش که آیا این انقلاب در مجموع مثبت یا منفی بوده و دستاوردها و یا عوارض آن چه بوده است، موضوعی مورد توجه عموم مردم و نیز نخبگان فکری است. به‌ویژه اکنون که خوشبختانه فضای مجازی امکان نامحدودی را برای بحث و گفت‌وگوی بدون هیچ مرزی را میان همه فراهم کرده است این بحث داغ‌تر از همیشه شده است، هر چند ممکن است به دلیل همین فضا سطح آن تا حدی نازل شود.

طرح این پرسش از بنده اتفاق جدیدی نیست و شاید از دو دهه پیش نیز کمابیش با این پرسش مواجه بوده‌ام. به‌ویژه آنکه خودم تا کنون دو بار زندان رفته‌ام و بارها کارم به دادگاه کشیده شده است، همیشه در برابر این پرسش قرار گرفته‌ام که آیا راضی از اتفاق رخ‌داده هستم یا خیر؟ این پرسشی است که فرزندان و حتی نوه‌های نسل ما از پدران و پدربزرگ‌های خود می‌پرسند. پرسشی که قطعاً از روی بدطینتی نیست، که اگر از طینت بد هم باشد، باید پاسخ درستی به داده شود.

پاسخ خودم را در یک بخش بسیار کوتاه و سپس در یک تحلیل به نسبت بلند تقدیم می‌کنم. زمانی که به عنوان یک جوان و دانشجو در این انقلاب مشارکت داشتم، چشم‌انداز و تصویری که از یک جامعه آرمانی که محصول انقلاب باشد داشتم که هیچ تناسبی با وضع فعلی نداشت و ندارد. نه از منظر آزادی، نه از منظر اقتصادی و نه عدالت و برابری اجتماعی و نه از زاویه سیاسی و اخلاقی و دینی، هیچ تناسبی میان آن چشم‌انداز و این واقعیت برآمده پس از ۴۰ سال وجود ندارد، بنابراین اگر تصویر امروزی از جامعه برآمده از انقلاب در اذهان وجود داشت هیچ کوششی برای رسیدن به این نقطه انجام نمی‌شد، سهل است که کوشش معکوس آن محتمل‌تر بود. شاید بسیاری از افراد و هم‌نسل‌های بنده هم کمابیش چنین فکر کنند.

بنابراین پاسخ بنده روشن است ولی اولین نتیجه‌ای که از این پاسخ می‌گیرم این است که انگیزه‌ها و اهداف خوب توجیه‌گر هیچ عملی نیست. انگیزه‌های انسانی و مورد احترام جای خود دارد و دفاع و تبیین عمل اجتماعی و سیاسی نیز جای خود را دارد. به علاوه نقد و رد وضعیت ناخوشایند جامعه، نیز به تنهایی نمی‌تواند عمل سیاسی ما را موجه کند. وضعیت حکومت قذافی به طور قطع ناخوشایند بود، ولی خروج از آن با شیوه‌هایی که رخ داد لزوماً وضع مردم را بهتر نکرد که صد درجه بدتر کرد.

فارغ از این نکته، می‌کوشم تا پاسخ مفصل‌ترم را در تحلیل انقلاب دهم. پاسخی که به‌صورت پراکنده و در گذشته نیز آن را ارایه کرده‌ام.

۱ـ انقلاب یک اتفاق ارادی و فردی نیست که متأثر از اراده یک یا چند نفر باشد. با ترور و کودتا فرق می‌کند. انقلاب یک امر اجتماعی است، گرچه کنشگران بسیاری را در آن می‌بینیم، ولی در پسِ این کنشگری، عوامل سیاسی و اجتماعی قرار دارد که با قدرت زیادی کنشگران را به سوی هدف و انقلاب هدایت می‌کند. به عنوان نمونه طی سال‌های ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ تعداد زیادی از جوانان و فارغ‌التحصیلان دانشگاهی بدون اینکه هیچ ارتباط تشکیلاتی یا حتی فکری با یکدیگر داشته باشند، اقدام به برنامه‌ریزی برای فعالیت چریکی و مسلحانه در مبارزه با رژیم شاه کردند. این مسأله را در مقاله "در نقد جنبش چریکى؛ شیوه‌اى تحمیلى و زیان‌بار" و کتاب جنبش دانشجویی پلی‌تکنیک تهران توضیح داده‌ام. هنگامی که یک رویداد و گرایش بدون هیچ ارتباطی تکرار می‌شود، بیش از آنکه محصول اراده شخصی کنشگران آن باشد، ناشی از فشار و تقاضلی اجتماعی و سیاسی است. در واقع تقاضا برای این نوع مبارزه به‌شدت رشد کرده بود، از این رو مبارزان با هر گرایش ملی، کمونیستی و مذهبی، اعم از مذهبی سنتی یا جدید و... بدون هیچ ارتباط فکری به این تقاضا پاسخ مثبت دادند. انقلاب نیز چنین است. اینکه گمان کنیم عده‌ای تصمیم گرفتند انقلاب کنند، به طوری که می‌توانستند تصمیمی جز این بگیرند دقیق نیست. همچنان که برخی با انقلاب کردن مخالف بودند ولی در نهایت ابتدا سکوت کردند و بعد هم با آن همراه شدند.

عباس عبدی، تحلیل‌گر سیاسی
عباس عبدی، تحلیل‌گر سیاسیعکس: privat

البته این به معنای نفی درس‌آموزی از گذشته و بی‌اراده تلقی کردن انسان نیست، بنده نیز براساس همین تحلیل، مقاله "آزمون نظریه‌ی برچسب‌زنی در سیاست! درباره اصلاح‌ناپذیری رژیم شاه" را نوشتم و معتقدم که باید از تکرار چنین رفتاری پرهیز کنیم. ولی این را می‌دانم که اگر حکومت‌ها به هر دلیلی راه را باز نکنند و اجازه ندهند که فشارهای داخل سیستم تخلیه شود، دیر یا زود با بحران‌های خاص خود از جمله انقلاب یا فروپاشی مواجه خواهند شد. حتی اگر بنده با این راه همدل و هم‌رأی نباشم کار چندانی در مقابل آن نمی‌توانم انجام دهم. به قول مهندس بازرگان، انقلاب دو رهبر داشت، که منظورش از رهبر دوم و شاید هم اول شاه بود. بنابر این هنگامی که حکومت راهی جز این را پیش‌پای مردم نگذارد همین خواهد شد هر چند تجربه گذشته می‌تواند ما را در نپیمودن آن ثابت قدم کند.

۲ـ نکته مهم دیگر تفاوت ماهیت عمل اجتماعی با عمل فیزیکی و مکانیکی است. هنگامی که ضربه‌ای به یک جسم می‌زنیم برحسب اندازه ضربه و مقاومت جسم انتظار خم شدن یا شکستن آن را داریم و این تاثیر از پیش قابل سنجش است، چون این رویداد تکرارپذیر است. ولی در سیاست و جامعه چنین چیزی نداریم. نتیجه هر اقدام به علت وجود متغیرهای گوناگون و غیر قابل پیش‌بینی بودن رفتار کنشگران دیگر، لزوماً قابل پیش‌بینی نیست. بنابراین از روی نتیجه نمی‌توان گفت که آیا اقدام و کنش اولیه درست بوده یا خیر؟ ممکن است آن اقدام درست بوده ولی واکنش‌های بعدی آن درست نبوده و به نتایج منفی منجر شده است. هرچند هر اقدامی را با توجه نتایج مورد انتظار انجام می‌دهند، ولی در هر حال کنش سیاسی و اجتماعی، مثل سکه‌ای است که به هوا پرتاب می‌شود و تا پایین آمدن ده‌ها بار چرخ می‌زند.

۳ـ از همین جا به یک نتیجه دیگر اشاره می‌کنم. نتایج کنش سیاسی در کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت تفاوت‌های جدی دارند. اجازه دهید یک مثال مهم را با هم مرور کنیم. هنگامی که انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ رخ داد، طبعاً بسیاری خوشحال شدند. ولی کیست که نداند طی ۱۵ سال و تا امپراطوری ناپلئون چه فجایع و بدبختی‌هایی که در جامعه فرانسه رخ نداد. مهم‌ترین اختراع آن انقلاب گیوتین شد. در زمان ناپلئون هم جنگ‌های طولانی رخ داد که در نهایت با شکست او به پایان رسید. بحران‌های بعدی در ۱۸۳۰، ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱، همه و همه به نحوی در ادامه و متاثر از آن انقلاب رخ داد. ولی چرا انقلاب فرانسه با آن همه پیامدهای حتی وحشیانه‌ی کوتاه‌مدت اکنون و به درستی تا این حد تکریم می‌شود که گل سر سبد انقلاب‌ها و حتی آغاز دنیای مدرن شناخته می‌شود؟

پاسخ این است که نتایج اصلی آن انقلاب ناشی از ضرورت عبور از یک دوره تاریخی گذشته به یک دوره جدید است. دوره‌ای که مانع از به فعلیت در آمدن نیروهای اجتماعی جدید شده بود. انقلاب فرانسه را باید با آزاد کردن ظرفیت‌های نهفته و رو به رشد در دل جامعه آن روز ارزیابی کرد و نه با تعداد افرادی که با گیوتین سرشان از تنشان جدا شد. نه اینکه این موارد مهم نیست. حتی می‌توان گفت آنان که این انقلاب را تکریم می‌کنند مطلقاً از گیوتین و کشته‌های آن و بدبختی‌های بعد از انقلاب فرانسه دفاع نمی‌کنند. بنابر این ان فجایع خیلی هم مهم است، ولی آن انقلاب پاسخی بود به آزاد شدن آن نیروها و بالفعل کردن ظرفیت‌های درون جامعه.

به گمان من انقلاب ما نیز از این نگاه، یک نقطه عطف است. نقطه عطفی که بخش مهمی از نیروهای مغفول و نادیدهگرفته شده جامعه پیش از انقلاب به میدان آمدند. نیروهایی که بودند ولی نادیده انگاشته می‌شدند و این موجب توقف در رشد جامعه شده بود. هرچند جامعه با انقلاب چنان دچار التهاب می‌گردد که تعادل همه نیروهای موجود به هم می‌خورد و تا رسیدن به تعادل جدید شاهد عوارض شدیدی هستیم.

۴ـ یکی از مواردی که در ارزیابی یک رویداد اجتماعی مثل انقلاب نادیده گرفته می‌شود این است که نتایج سناریوی انقلاب‌نشدن را حالتی مفروض با آثار ساده‌انگارانه‌ای توصیف می‌کند. هر دو گزاره نادرست است. اینکه گمان کنیم انقلاب می‌توانست رخ ندهد، یک فرض به نسبت نامعقول است. انقلاب یک پیشامد منفرد و لحظه‌ای و ناشی از اراده یک نفر نیست که می‌توانست به گونه دیگری شود. مثل رفتن به یک سفر تفریحی نیست که می‌توانسیم برویم یا نرویم. به علاوه کی گفته که اگر انقلاب نمی‌شد اوضاع به گونه بهتری پیش می‌رفت؟ یک احتمال به قدرت رسیدن نیروهایی بود که افکار آنان را در کامبوج و پل پوت و اردوگاه اشرف می‌بینیم. یک احتمال می‌توانست رخ دادن کودتایی شبیه افغانستان باشد. یک احتمال شکل‌گیری استبدادی چون استبداد صدام حسین و قذافی می‌توانست باشد. البته منظور این نیست که اینها رخ می‌داد، ما هیچ‌کدام را نمی‌دانیم. ولی چرا باید احتمال وقوع اینها را رد کرد؟ شاید هم مثل الجزایر می‌شد. از طریق انتخابات سنتی‌ترین افراد در مصدر کار قرار می‌گرفتند. و بعد هم بحرانی که در آنجا شاهدش بودیم. در چنان شرایطی حتی توان مقابله با حمله صدام حسین را هم نمی‌داشتیم. بنابراین چنان نیست که اگر انقلاب نمی‌شد و امکان رخ ندادن آن هم بود، کشور گل و بلبل می‌شد، مگر اینکه بگوییم هیچ اتفاق بدی برای آن نباید رخ می‌داد.

اکنون می‌توان پرسید که در چه شرایطی اتفاق ناخوشایندی برای کشور رخ نمی‌داد؟ هنگامی که عموم جامعه به‌طور نسبی در سرنوشت خود مشارکت کنند و حضور داشته باشند، بنابراین چنین رخدادی مستلزم تغییرات اساسی در آن رژیم بود که انقلاب به نوعی پاسخ به مطالبه همین تغییرات بود. آن رژیم کدام گروه اجتماعی را برای خود باقی گذاشته بود که بتوان با اتکای به آنان حکومت کند؟

البته بنده معتقدم که در فضای بسته و استبدادی، ذهنیت کنشگران اصولاً نمی‌تواند ایجابی باشد. زیرا فرصت و امکان شکل‌گیری چنین ذهنیتی در یک فضای انسدادی وجود ندارد. بنابراین ذهنیت سلبی و نفی وضع موجود بر امور غالب است و در این نگاه نیز حق دارند. ولی منتقدان برای آنکه این ذهنیت را مشروعیت بخشند به یک نوع اتوپیای خیالی از ساختار جانشین می‌رسند و صادقانه و البته از روی ناآگاهی آن را باور و تبلیغ می‌کنند ولی این امر نیز معلول همان ساختار سیاسی بسته است.

بنابراین اگر بخواهم به این پرسش پاسخ دهم که آیا انقلاب ۱۳۵۷ را رویدادی مثبت می‌دانم، باید بگویم که براساس دستاوردهای کوتاه‌مدت و میان‌مدت آن تردید دارم ولی از آنجا که انقلاب را امری ارادی و محصول برنامه‌ریزی این و آن نمی‌دانم، باید بگویم که به لحاظ اجتماعی و کلان واقعه‌ای مثبت بود که ظرفیت‌های مغفول مانده و حبس شده‌ای را آزاد کرد و معلوم نبود اگر به هر دلیلی این اتفاق رخ نمی‌داد با سرنوشت بدتری مواجه نبودیم. ولی درسی که خودم از این رویداد و اتفاقات بعد از آن گرفته‌ام این است که دیگر تن به تغییرات پرهزینه و با ریسک بالا ندهم و در برابر آن مقاومت کنم. در حالی که متأسفانه برخی از مخالفان آن رویداد کماکان بر شیوه‌های مشابه گذشته تأکید می‌کنند و گمان دارند که با تکرار آن شیوه‌ها در محتوای جدید می‌توانند برای جامعه موفقیتی کسب کنند.

 

* مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" صرفا بازتاب‌دهنده نظر و دیدگاه نویسندگان آن است