کسی که با دست میشنید
۱۳۹۸ تیر ۶, پنجشنبهمیگفت: "من در آغاز صندوق کوچکی از استعداد بودم و این آموزگار من بود که این صندوقچه را گشود و استعدادم را گسترش داد".
پدر هلن کلر (Helen Keller) تبار سوئیسی داشت، نخست افسر ارتش و سپس سردبیر یک روزنامه کوچک محلی بود و مادرش خود را وقف دو دخترش میکرد. ۱۹ ماهه بود که بر اثر تورم مغز، بینایی و شنواییاش را از دست داد.
در خاطراتش مینویسد: «عجب این است که یکی از اسلاف من در سوئیس نخستین آموزگار کرهای شهر زوریخ بوده و کتابی در این باره نوشته است.»
هفت ساله بود که مادرش را در گنجهای حبس کرد و او را به این فکر اناخت که برای دخترش پرستار و آموزگاری بگیرد.
از آن سال بود که آن سولیوان کمبینای ۲۱ ساله که تخصصش را در آموزشگاه ویژه نابینایان دیده بود تا پایان عمرش به او آموزش داد و با او همراهی کرد.
آن سولیوان با هجی کردن الفبا روی دست کودک پس از سه سال توانست به او خواندن و نوشتن بیاموزد.
۱۰ ساله بود که به کمک آموزگارش از روی لرزش گلو و تحرکات و شکل لبهای دور و بریهایش "شنیدن با دست" و سخن گفتن آموخت به طوری که پس از دو سال همهگان حرفهایش را میفهمیدند.
۲۱ ساله بود که داستان زندگی و خاطراتش را نوشت و ۲۴ ساله بود که در رشته ادبیات و زبانهای خارجی از دانشگاه رادکلیف فارغ التحصیل شد و دیری نپایید که از دانشگاههای گوناگون از جمله هاروارد دکترای افتخاری گرفت.
او از نخستین عضوهای حزب سوسیالیست آمریکا بود و با اینکه خویشاوندانش به خاطر گرایشهای سیاسی و اجتماعیاش ترکش کردند، از حقوق سیاهان دفاع و برای پیشبرد حقوق آنان سخنرانیهای پرطرفداری برگزار میکرد و از موقعیت ویژه خود به عنوان ناشنوایی که سخن میراند بهره میگرفت.
او چند کتاب درباره زندگی و آموزش نابینایان و ناشنوایان دارد که ماندگارترینشان "داستان زندگی من" است که در سال ۱۳۳۶ خورشیدی توسط ثمینه باغچهبان به فارسی ترجمه و چاپ شده است.
هلن کلر در ۸۸ سالگی در شهر ایستون در ایالت کنتیکت درگذشت.