گوبلز روی تخت روانکاوی
باید با نژادپرستی و گرایشهای ضد خارجی در جامعه مبارزه کرد. این اصلی است که همهی احزاب و رسانههای آلمان بر سر آن توافق دارند. اما چگونه؟
یک پرفسور روانپزشک اتریشی، پتر گاتمن (Peter Gathmann) و همکارش مارتینا پاول (Martina Paul)، معتقدند که تازهترین راه مبارزه با این پدیدههای ضد انسانی، کندوکاو در روح و روان مبتکران و مبلغان این تئوریاست. آنان میگویند، با بررسی چگونگی کارکرد و کارآیی ناسیونالسوسیالیسم و کشتار یهودیها، میتوان به راهکارهایی برای مبارزه با "گرایشهای روزافزون فاشیستی در زندگی روزمره" دستیافت. این دو روانپزشک برای اثبات تئوری خود، یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر را روی تخت روانکاوی خواباندهاند و پس از بررسی روح و روان او کتاب جنجالبرانگیز "گوبلز خودشیفته" را در ۳۲۰ صفحه منتشر ساختهاند؛ کتابی که قرار است به عنوان "راهنمای مبارزه با فاشیسم" به سیاستمداران و جامعهشناسان یاری دهد تا ریشهی این "بلای اجتماعی" را خشک کنند.
فروید، پایهی اصلی تئوری
پتر گاتمن و مارتینا پاول برای اثبات تئوری خود، از فروید کمک میگیرند که معتقد است، رفتارها و شخصیت انسانها، از رویدادها و تجربیاتی شکل میگیرد که در کودکی زندگیکرده است. از اینرو این دو نیز در بخشهای ابتدایی کتاب به بازسازی دوران کودکی وزیر تبلیغات رایش سوم، به زندگی و گرایشات جنسی او و نیز خودشیفتگی جنونآمیزش که او را به یک جانی تراز نوین بدل کرد، میپردازند. نویسندگان کتاب "گوبلز خودشیفته" در این بررسی تاریخی ـ روانکاوانه رابطهی دشوار و ویرانگر بین گوبلز و مادر و پدر سختگیرش را محور قرار میدهند. اینان گاهی به این نتیجه میرسند که «پدر یوزف سرمشق خوبی برای او نبود» و گاهی تأکید میکنند «گوبلز پدرش را که بسیار با اقتدار بود، دوست داشت.» اگر خواننده خود یکی از این برداشتها را انتخاب نکند، این تضاد تا پایان کتاب حل نمیشود.
معاف از خدمت نظام
بخش دوم کتاب به "ضعف"های گوبلز میپردازد. کوتاهی یک پای این نازی خردجثه که باعث میشد، در راهرفتن لنگ بزند و به همین دلیل هم به "صفوف ارتش جانبازان راه میهن" پذیرفته نشد، موضوعی است که این زوج نویسنده به خوبی از عهدهی انتقال آن به عنوان نشانهی "خودکمبینی" دوران جوانی گوبلز برمیآیند. اینان در بخشهای دیگر مینویسند که "با وجود این" یوزف بین زنان، هواخواهان بسیاری داشت و در کتاب بهطور دقیق و با جزئیات کامل، دستکم از ۵۰ رابطهای که این جوان "حریص" با زنان داشته، نمونه میآورند. در اینجا هم یک تضاد دیگر آشکار میشود: چرا باید نقص عضو از جاذبهی جنسی بکاهد؟
حریص قدرت
پتر گاتمن و مارتینا پاول پس از بررسی ناهنجاریهای دوران کودکی و زندگی جنسی گوبلز در جوانی، در بخشهای دیگر به موضع اجتماعی این مهندس تبلیغات ضد یهود میپردازند و او را «حاصل قشر متوسط جامعهی آلمان» میدانند که «پس از شکست در جنگ جهانی اول در سراشیبی یأس و گرسنگی قرار داشت؛ قشری که حریص دستیابی به قدرت و رهبری بود.» در این بخش نویسندگان جنبههای گوناگون زندگی گوبلز را بررسی میکنند: گوبلز به عنوان پسر مادری کاتولیکمذهب و متعصب، گوبلز در سودای شاعر شدن، (در همین سالها و تحت همین شرایط، هیتلر رویای نقاش بودن در سر میپروراند!)، گوبلز به عنوان روزنامهنگاری که مقالاتش تا سال ۱۹۳۳ تقریباً از سوی همهی روزنامهها رد میشد، گوبلز جوان عاشقپیشهای که پدر و مادرهای متمول معشوقههایش، به دلیل بیکاری دائم دست رد به سینهاش میزدند، گوبلز روشنفکری که در "جمع مردان" جایی نداشت: با کدام شغل و منصب، با کدام مرتبهی اجتماعی و درجهی نظامی؟
هیتلر، ناجی قشر متوسط و گوبلز
گوبلز همهی این "کمبودها" را، وقتی با هیتلر آشنا میشود، با امکاناتی که او در اختیارش میگذارد، جبران میکند. همین امرشیفتگی او را نسبت به "رهبر" نیز توضیح میدهد؛ گوبلز بارها در دفترخاطرات روزانهی خود که نویسندگان کتاب، با دقت آنها را خوانده و تجزیه و تحلیل کردهاند، نوشتهاست: «رهبرم، آدولف هیتلر، دوستت دارم"» این که این شیفتگی، سرانجام به سرسپردگی میانجامد، امری است که اثبات آن برای این دو روانپزشک مبرز، با استناد به رویدادهای گوناگون تاریخی، دشوار نیست. دشواری هنگامی رخ میکند که این دو نویسنده انتظار دارند بررسیهای روانکاوانهشان مورد فردی مشخص، در بارهی جمعی ناهمگون به نام "راستگرایان افراطی" تعمیم داده شود.
نسخهی برای همگان
شاید به همین دلیل پتر گاتمن و مارتینا پاول در کتاب خود "گوبلز خودشیفته" که چندی پیش در انتشاراتیای اتریشی منتشر شده، نسخهی ویژهای برای مبارزه با این گروه در جوامع مدرن نمیپیچند. آنان تنها به نشان دادن عوامل پیدایی راستگرایان افراطی بسنده میکنند؛ عواملی که در صورت وجود «نیروی قابلتوجهی را آزاد میکند که قادر است تمام محذورات انسانی و اخلاقی را خنثی سازد؛ شرایط سیاسی، نوع جهانبینی،وضعیت اجتماعی/ روانی و فردی/ روحیانسانها از جملهی این عواملند.»