کیوس گوران: شعر من همهاش فریاد است
۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبهکیوس گوران زادهی "اوریم" سوادکوه است. پدرش نام "کیوس" را از پسر قباد، سردار خشایارشاه برگرفت. او نام خانوداگی را هم به پسوند "اوریمی" دارد: کیوس گوران اوریمی.
میگوید هفتاد و یک بهار از سر گذرانده، بیآنکه "بهار" بوده باشند. «تولد من فاجعهی غمانگیز یک رحلت بود! و من در کشاکش عمر، به صبر خویش، سنگ زیرین آسیاب را رو سیاه کردم!!»
وقتی پدر در محبس حاکم است ...
میگوید همیشه مینوشته است − آن هم با فکر مستقل! انشاءهای مدرسه را هم به موضوعی میبُرد که خود میخواست. خاطرهای دارد از سال اول متوسطهاش. معلم از شاگردانش میخواهد با موضوع "درخواست ساعت مچی از پدر" انشایی بنویسند. و کیوس وقتی برای قرائت انشای خود به پای تخته سیاه میرود، قریب به مضمون میخواند: «پدر، آی پدر! وقتی تو به محبس حاکم باشی و شب و روزمان به تاریکی یکسر، ساعتم از برای چیست؟ چه فرق میکند که صبح است یا عصر ...» و معلم در این مادهی درسی تجدیدش میکند.
کیوس گوران کار مطبوعاتی را نزدیک به نیم سدهی پیش با روزنامهی اقتصادی "بورس" در تهران، به مدیر مسئولی دکتر رحمتی شروع میکند. وی سپس به روزنامهی اطلاعات (تهران جورنال) میرود و میخواهد که برای اطلاعات هفتگی هم بنویسد. و چون در اولین منزل به مانع "محرمعلی خان" سانسورچی معروف رژیم وقت برخورد میکند، به "تهران جورنال" بسنده میکند و این نیز دیری نمیپاید که به ترک مشق و دفتر وادار میشود و راهی جنوب کشور!
شعر را همیشه به زمزمهها داشت و ملاحظات و مضایق سیاسی همواره مانع از این بودند که استقلال او چهرهی رسمی و آشکار بنمایاند. قطره قطره از غزل به عزلت انباشت تا که به انقلاب اسلامی ایران رسید.
چرا شعر به گویش طبری
کیوس میگوید، در این مقطع، ضرورتِ سرود را به گویش "طبری" دیدم و میدانستم بدین محمل بیشتر خواهم توانست پیام دیرسالم را به مخاطبم برسانم. سرودههای "مازنی" (مازندرانی) کیوس با بدعتی در سوژه که همهاش حکایتِ هزارتوی زیست و زندگی مردم دیار و تبارش بود، به زودی جایگاهی شایسته یافت و او را که «نجوا به خلوت خانقاه خویش میکرد»، به جمع و انجمن کشاند.
وی با وجود دشواریهای هزارخوان ِ تشریفات اخذ مجوز نشر، تا کنون دو کاست از سرودههای مازنی خود را با صدای خویش به نامهای "مازرون ۱" و "مازرون ۲" عرضه به میان علاقمنداناش کرده است. سومین کاست از این دست سرودهها نیز پس از اخذ مجوز وزارت ارشاد ایران، روزهای تدوین و تنظیم را میگذراند تا عرضه به علاقمنداناش شود؛ سرودههایی که پای تا به اروپا و آمریکا نیز رساندهاند.
تجلیل نهادهای فرهنگی و هنری مازندران از شاعر
کیوس گوران برگزیدهی نخستین همایش صدا و سیمای طبرستان در انتخاب نخبگان و مشاهیر ادب و فرهنگ مازندران است. نهادهای فرهنگی و هنری دیگر نیز از او تجلیل کردهاند، مانند: انجمن ادبی مازندران، انجمن فرهنگی تلارِپه، فرهنگخانهی مازندران، مرکز فرهنگی − هنری پارپیرار در تالار وحدت، انجمن فرهنگی شلاب در بابل و ...
صدا و سیمای مازنداران به هر از گاه به خواست بینندگان و شنوندگانش از کیوس میخواهد در شبکهی سیمای منطقه برای مردم شعرخوانی کند. سرودههای فارسی فرصت انتشار نیافتهاند، و یا به زعم شاعرش، فرصت که نه، رخصت انتشار نیافتند!
«کیوس هرگز گوش شنوا نداشت!»
کیوس گوران به موازات سرایش شعر، همکاری مطبوعاتی را جدیتر با نشریات محلی مازندران ادامه میدهد و سرمقالههای برخی هفتهنامهها را مینویسد. میگوید، درد شدیدی که این سالها عارض دستهایم شده، به ترکِ صلاتم کشانده که با توجه به ناشنواییام، درد عظیمی برایم خواهد بود اگر نتوانم بنویسم. کیوس ده سالی است که شنوایی را از دست داده و به دشواری و لبخوانی قادر به ارتباط کلامی است و میگوید:
چه سکوتی است میان
چه خموش است جهان
بیشهی سبز دیارم به گمان
در دلم میگریند ...
وی خاطرهای نقل میکند از جامعهی ادبی مازندران. در مراسمی که برای تجلیل از سالها سعی و سرود و مصائب دامنگیر کیوس برگزار شده بود، نویسنده و پژوهشگری نزدیک به این مضمون نوشته بود: «چرا ناشنوایی کیوس را برای جامعهی فرهنگی − ادبی مازندران فاجعهی عظیمی میدانید! چرا غافلید که کیوس از دیرباز ناشنوا بوده، و به تعریف روشنتر، کیوس هرگز گوش شنوا نداشت و عمر به دل و دلگویی گذراند...»
کیوس گوران در سفری که به اروپا داشت، میهمان دویچه وله بود. با او مصاحبهای کردیم. گفتوگو با شاعر دشوار بود. از این رو پرسشها را کتبی پیش روی او نهادیم و او با ما در کنار میکروفون نشست و گفت، «وقتی اذن سرود و سخنام نمیدهند، کاش لال میشدم اما صدای مردم را میشنیدم ... مردمی که با موسیقی کلامشان جان میگیرم ...»
مصاحبه دویچه وله با کیوس گوران
دویچه وله: آقای گوران، شهرت شما به این است که در دو حوزهی نظم و نثر فعالیت میکنید. میخواهیم بدانیم که رضایت و شرایط کار در کدام حوزه در ایران بیشتر برای شما فراهم است و اینکه شما بیشتر علاقهمند به نثر روزنامهنگاری هستید یا نظم مردمی به گویش طبری؟
کیوس گوران: عرض کنم که اینجا هم بحث بر سر رضایت است و هم اینکه شرایط کار در کجا بیشتر برای من فراهم است. در واقع در کشور عزیز من، شرایط لازم برای کسی که بخواهد همخانهی قلم باشد و درد دل بگوید نه به نظم راحت است و رضایتاش تامین است، نه به نثر یا کاری که میشود در روزنامهها انجام داد. اما محدودیتهای کاری در کار نثر که من بیشتر با مطبوعات همکاری میکنم فزونتر است. و چون آنجا محدودیت بیشتر است، بنابراین من نیز بیشتر میل دارم در همان خلوت خودم باشم و با شعر، شعری که برای من در این روزها و سالها و این روزهای پیش وسیلهای شد برای ارتباط من با مردم خوب دیارم، پناه ببرم و آنها را داشته باشم.
شما تقریبأ بعد از انقلاب به فرهنگ فولکلور و در سرایش شعر به گویش "مازنی" روی آوردید. آیا این بدان معناست که سرودن اشعار فارسی را کنار گذاشتهاید یا بحث تقدم و تأخر است؟
بله همانطور که فرمودید، من دقیقاً بعد از انقلاب به فولک و سرودن شعر به گویش مازنی روی آوردم. البته این بدان معنا نیست که فارسینویسی را، چه به شعر و چه به نثر، فراموش کردهام. ولی دقیقاً این انقلاب از نظر من حادثهای بود که نیاز داشت مردم بیشتر تفهیم و متوجه قضیه بشوند و برای مازنیها و همدیاران عزیز من، برای تفهیم آنها به کاربرد وسیلهای، ابزاری، شیوه و روشی را که من انتخاب کردم، بهتر از این نمیشد. من فکر کردم حالا که انقلاب شده، برای مردم که بسیاری از اطلاعات و آگاهیهایی را که نسبت به اینها در اختیارشان نمیگذاشتند، محدود بودند، ممنوع بودند، من بیایم با گویش خودم اینها را به نظمی که خاص مردم است و میپسندند، این اطلاعات را در اختیارشان بگذارم. در همین مدت هم، من کار فارسی و شعر فارسی نیز داشتهام، ولی تولیدم بیشتر در حوزهی شعر مازندرانی بوده است.
بطور کلی فعالیتهای فرهنگی، ادبی و توجه شاعران به سرودن اشعار محلی آیا مورد استقبال عامهی مردم هم قرار میگیرد؟
بله. اتفاقأ من خودم شاهد هستم که مردم اقبال خوبی نشان دادهاند و اینکه آدمی با مردم، از زبان خودشان گفتیها را بگوید و مردم خوبِ ما پاسخهای خودشان را به لفافهی شعرها و کلام موزون و آهنگین بگیرند، بیشتر رضایت دارند. من فکر میکنم همین امر باعث شد که تشکیلات مملکتی هم بخواهد شرایط را فراهم کند که مردم به این چیزی که دل بسته شدهاند، برسند. بنابراین ما اقبال عامه را هم برای شعر مازندرانی و فولک داریم.
دستگاههای ارتباط جمعی، رسانههای عمومی و به طور مشخص رادیو و تلویزیون، آیا اقبالی به "بوم سرودهها" نشان میدهند؟
اقبال از این جهت که بیآیند از سرناگزیر امکاناتی در اختیار بگذارند که شاعر بوم سرا، شاعر محلی سرا، طبری سرا، بیاید و از طریق دستگاههای ارتباط جمعی صدایش را به مخاطب برساند، تا حدودی فراهم است. منتها چقدر خوب بود که مثلاً ما هم نشریاتی میداشتیم که به زبان مازندرانی منتشر میشدند. مشخصاً میآمدند تمام اخبار و مسائل خودشان را به گویش مازندرانی مینوشتند. ولی هنوز به این شکل درنیامده است. اما صدا و سیما یعنی همان رادیو و تلویزیون، اینها آمدند برنامههای محلی را گذاشتند، اگرچه بحث زیادی هست که این برنامهها اصلاً ساختار محلی دارد یا ندارد. این جای حرف دارد و اینجا فرصتی نیست که به آن بپردازیم. ولی همین مقدار اندک هم که این فرصت را به ما دادند و در اختیار ما گذاشتند، خودش به یک معنا تأمین رضایت مردم است.
بیشک شما در داخل کشورباید ملاحظات سیاسی و برخی محدودیتها را هم در نظر بگیرید. آیا موانعی از این دست به شما مجال کافی را میدهد که بتوانید با مخاطبان شعر مازنی ارتباط برقرار کنید؟
شما اشاره جالبی به این محدودیتها داشتید. این محدودیت خب در همه جای کشور هست. بهخصوص در مازندران و برای هنر مازندران که شعر مازندرانی هم جزو آن است. ما این محدودیت را داریم. پس به من مجال نمیدهد که من بتوانم به طور بایسته ارتباط خودم را با مردم برقرار کنم. از طرف دیگر، من نمیتوانم با سکوت کنار بیایم. برای اینکه همیشه من، یک مثالی دارم و میگویم: این من نیستم که شعر میگویم؛ شعر من را میگوید و شعر من را مینویسد. خب حالا من چه بکنم با این غوغای درون خودم؟ به همین دلیل تنها نیستم و همیشه با شعر هستم، اگرچه امکان این نیست که به مردم رجوع کنم و برایشان بخوانم. اما در هر شرایطی که پیش بیاید، در نشستهایشان، حتا در مجالس تخصصی که هیچ ارتباطی به شعرخوانیهای ما هم میتواند نداشته باشد، ولی روی همین لطف مردم هست که اصرار دارند که من هم در آنجا حضور داشته باشم. به این طریق آبی به آتش دل ما ریخته میشود. پس این مجال کافی نیست، آنهم به دلیل همان ملاحظات سیاسی. ولی بههرحال با آن چاره میکنیم، ببینیم به کجا خواهیم رسید.
شنیدم که برخی از قطعات طبری شما میان مازنیهای مقیم اروپا و آمریکا هم جایی برای خودش باز کرده است. آیا برای شما فرصتی فراهم نشده که مثلاً همراه برخی از گروههای موسیقی که به اروپا و به طور مشخص به آلمان میآیند، شما نیز در این سفرهای هنری همراهی بکنید و علاقمندان اشعار خودتان را از نزدیک ببینید و برای آنها شعر فولکلور بخوانید؟
من بسیار علاقه دارم در همه حال و در همه جای این جغرافیا، چه اروپا باشد چه آمریکا، کلام خودم را به گوش مخاطب برسانم. ترجیحاً دوست دارم که در میانشان باشم. برای اینکه خبر دارند و تماسهای مکرری دارند و بهرغم ناشنوایی من، این خبرهای خوش به طرق مختلف به گوش من میرسد که علاقمندند من را ببینند و از نزدیک باهم نشستی داشته باشیم. کمااینکه این چند صباحی که در ولایت شما هستم و در خدمت شما هستم، تماسهای مکرری از کشورهای همجوار هست و من ماندهام که چگونه جواب این محبتها و نیازها را بدهم. ولی همراهی با گروههای موسیقی برای من به دو دلیل مقدور نیست. یکی اینکه یک سری مشکلات جسمی دارم و این سفرها برای من سخت است و دلواپسی به قولی "خانگی" دارم. لیلیِ بیماری دارم که «لیلیام بیمار من بیمار او/ شب به بالین دیدهام بیدار او» و دلم نمیآید تنهایش بگذارم. و به کنار از این قضیه، خب وقتی که من بیاییم به یک فضای باز، به یک فضای آزاد شما، به من بگویند شعر بخوان، خب این شعر همهاش فریاد است. من میخواهم آن داستان گذشته که برای بعضی از هموطنان ما پیش آمد و اسمش را گذاشته بودند "کنفرانس برلین"، دیگر وقتی برمیگردم به وطنم، نگویند چرا آنجا از "سبز" گفتی، از "چلچله" گفتی، از "درخت" گفتی، از "چنار" گفتی. این همان محدودیتهایی است که به من اجازهی پرواز بایسته نمیدهد؛ سبب میشود که من تن به این سفرها ندهم. اما دیگر دارم پُر میشوم، خودم هم طاقتم طاق شده. چه بسا که در آیندهای نزدیک هم انشاالله فضا بازتر بشود و شرایط فراهم بشود. اگر نشد، خودم بیایم و از پیش برنامهریزی بکنیم و با مردم از نزدیک دیدار داشته باشیم و شعر.
به نظر شما مسئولان فرهنگی ایران تا چه اندازه به فرهنگهای بومی بها میدهند و با افرادی نظیر شما همکاری میکنند؟
والا در کشور عزیز من کم لطفی مسئولان فرهنگی تا به آنجاست که نه تنها ما هیچ خیری از این همراهیشان نمیبریم، بلکه هزار مانع هم سر راه ما قرار میدهند. مثلاً سه یا چهارسال پیش از یک دانشگاه معروف در سوئد آمده بودند به مازندران و با مسئولان دانشگاه مازندران یک تفاهمنامهای امضا کردند که در سوئد کرسی گویش مازندرانی دایر کنند و میخواستند از مازندران بیشتر به اینها سرویس داده شود. بعد هم مسئولان همین خبر را با تبختر اعلام کردند که چنین زبان و چنین گویشی داریم. من پس از این قضیه با مسئولان تماس گرفتم و گفتم که شما حتی منی را که هو هو زن کوچههای شما هستم، اجازهی قرائت شعر به موقع لازم و هرجا که باید نمیدهید. ولی ببینید که دیگران برای زبان ما تا این اندازه ارزش قائل میشوند. بنابراین پاسخ شما را من میتوانم چنین بدهم که مسئولان ما در بها دادن به فولک و به سرودهای بومی حرف بسیار میزنند. شاید هم همین طور باشد. منتها آن سرود و آن بخش از هنر و فولک را میخواهند که همه به تمامت در خدمت خودشان باشد و در مدح آنها، که از بد حادثه از من برنمیآید و نیامده، و چه خوب شد که برنیامد اصلاً.
قصد ندارید که سرودههای طبری خود را به صورت کتاب منتشر کنید، مثلاً بههمراه برگردان فارسی آنها؟
گویش طبری که بعد به آن میپردازیم که اصلاً گویش است یا زبان است، چون کتابت دشواری دارد و چون کتابت رسمی ندارد، بنابراین سخت است هر کسی بخواهد این کتاب را داشته باشد و قرائت کند. من پس از سالها فکر در این زمینه به این نتیجه رسیدم که هیچ راهی بهتر از این نیست که سرودههای خودم را با گفتار و زبان خودم ضبط و منتشر کنم تا به قولی سرود طبری، آن چیزی که از من سروده میشود، با زبان من هم قرائت بشود. حالا دوستان توصیههایی کردند و من هم به همین نتیجه رسیدم که پس از چندین قطعه که اجازهی انتشارش را گرفتیم و کاستها و سیدیهایش دارد بیرون میآید، همراه این سیدیها و این کاستها ما بیاییم دفترچه شعری هم از مجموعه شعرها که خوانده شده و در آنجا ضبط شده است، همان را ترجمه کنیم، همراه آنها بیرون بدهیم که بتدریج با گویش من و لهجهی من و سرودههای من آشنا بشوند.
صحبت از گویش و لهجه شد. از شما می پرسیم: مازندرانی یک گویش است یا لهجه و به طور کلی زبان طبری چه ویژگیهایی دارد؟
زبانشناسان که به اصطلاح خردهزبانها و خردهگویشها را پی میگیرند و تعریف و تفسیر میکنند، مازندرانی را زبان نمیدانند، بلکه گویش میدانند. اما میبینیم که همین گویش در مازندران به تعداد روستاها و شهرها از غرب به شرق یا از شرق به غرب، لهجههای متفاوت پیدا میکند. یعنی اگر ما بخواهیم گویش مازندرانی را با لهجهها بسنجیم، تعدادشان به همان تعداد شهرهای استان مازندران است. شما از شرق مازندران که شروع میکنید، یعنی از خراسان که میآید به شرق مازندران، گلستان میشود، همینطور به واژهها و لهجهها اضافه میشود، تا میآید مثلاً به نکا و ساری و به طرف قائم شهر که میآید، این خط کناره، از آن یا کم میشود یا به آن اضافه میشود. منتها در قائم شهر یا شاهی پریروزی و کوهپایه و سوادکوه این کامل حفظ میشود، ولی دوباره خط ساحلی که میرود به طرف غرب مازندران تا به گیلان میرسد، از منطقهی نوشهر کم کم حتا واژه هم تغییر پیدا میکند، تا میرسد به رامسر و چابکسر، میآید دیگر گیلک و گیلانی میشود.
آقای گوران بی شک مازنیگویان یا مازنیسرایان دیگری هم هستند. ولی میگویند که شما در سرایش شعر مازنی تحولی ایجاد کردهاید. منظورشان از این سخن چیست؟
مازندرانیها به خاطر دارند، تا آنجا که سوابق هست، از حدود دورهی صفویه از دوبیتیگوییها نمونه و نشانه دارند. پس این چنین سابقهای وجود دارد. پس از آن سعی کردند ادامه بدهند. مثلاً "امیر پازواری" که اشعاری منتسب به اوست که بعدها امیریخوانها گفتند که بخشی از این شعرهایی که به امیر پازواری نسبت میدهند هم مال امیر نیست. و حتا آمدند و اضافه کردند، همانطور که این اتفاق در مورد پیشینیان ما هم افتاده است. حالا میآیند حافظ را، باباطاهر را، عمرخیام را اصلاح میکنند و میگویند بخش اعظم این چیزها مال اینها نیست. بهرحال چنین چیزی هست. منتها وقتی که من شروع کردم، بهزعم و به لطف دوستان که میگویند بدعت جدیدی گذاشتی، من آمدم شعر مازندرانی را از آن شکل دوبیتی خارج کردم. اعتقاد داشتم شعر مازندرانی هم میتواند غزل یا قصیده باشد، مثنوی باشد، و دوبیتی هم باشد. و اینکه شعر مازندرانی در گذشته، در همان دو بیتیهای معروفش، فقط شِکوه بود و غالباً شکوهی عاشقانه بود یا ظلم عاشق و معشوق مطرح بود و یا ظلم ارباب و رعیت. همیشه این دوتا بود. بعد من آمدم و گفتم مثلاً آقا بیاییم بگوییم آب چرا گلآلود شد، برگ چرا زرد شد، چه بکنیم برای زمستانی که گاز قطع میشود، چه بکنیم با خانی که هیچوقت از آن عاج خانی پایین نمیآید. این دُمکلفتها که میگویند، دمُشان را کجا کلفت کردند! و من همهی اینها را به غزل و قصیده بردهام که البته خمی هم به ابرو آمد و اوقات بسیاری تلخ شد که چرا چنین تلخ و گزنده و به تعبیری بعضیها میگویند، «عجب طنز تلخی» که ما هم میگوییم، عجب حقیقت شیرینی.
حالا در دنبالهی همین سخن شما میپرسم که آیا شعر نو هم سرودهاید، شعر نیمایی؟
بله. من در قالب سبک نیمایی هم شعر زیاد دارم. حتی اوایل سعی میکردم که نیمایی باشد. منتها نیمایی وقتی از قالب فارسی در میآید و مازندرانی میشود، آهنگش یک مقدار تغییر میکند. ولی من به این دلیل میگویم نیمایی یا شعر آزاد که غزل نیست و قافیه و وزن ندارد، اما آهنگ دارد. بنابراین من سالهاست که در همین زمینه کار میکنم و خیلی هم دوست دارم.
پس خوشحال میشویم اگر یکی دو تا از اشعار مازنیتان را برای شنوندگان ما، لطف کنید و بخوانید.
این شعر مازنی و آخرین غزل مازنی که اتفاقاً وقتی که در اینجا بودم این را سرودم و آوازهی "سبز" به گوش من رسید، این را به همین دلیل گفتم و میدانم که مازندرانیهای عزیز که اگر شنوندهی برنامهی شما باشند که هستند، هزار معنی از این ابیات به دستشان میآید. من در آغاز سلام مازندرانی می کنم به آنها:
[برای شنیدن شعر "سبز" به گویش مازنی روی لینک پایین کلیک کنید]
بله، این غزلی بود که به گویش مازندارانی خواندم. قول داده بودم که به وزن نیما یا نیمایی هم شعری بخوانم. باز یک شعری از محفوظاتم میخوانم. با توجه به اینکه برای بسیاری اسم من یک مقداری غریب هست که "کیوس" یعنی چه و اینها، از این جهت این شعر را گفتهام:
[برای شنیدن شعر "کی هستم!" به گویش مازنی روی لینک پایین کلیک کنید]
مصاحبهگر: داود خدابخش