کاربران فضای مجازی و کلاف سردرگم مرزهای اخلاق در روزنامهنگاری
۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سهشنبهاواخر اسفندماه ۱۳۸۹ خبری کوتاه در برخی وبسایتهای خبری منتشر شد: انتشار روزنامهای با نام «هفت صبح» با سرمایهی مالی اسفندیار رحیممشایی، رئیس دفتر نهاد ریاستجمهوری ایران و از نزدیکترین یاران سیاسی محمود احمدینژاد.
اخبار رسیده حاکی از آن است که این روزنامه، قرار است مشی فرهنگی و هنری داشته باشد و تیمی از روزنامهنگاران باسابقهای که سابقهی کار در بسیاری نشریات دوران اصلاحات و منتقد را داشتهاند، راهی این روزنامه شدهاند. این اولین بار نیست که یک سیاستمدار دولتی در ایران، دست به تاسیس روزنامه میزند. اولینبار هم نیست که برخی روزنامهنگاران راهی روزنامههایی از این دست میشوند. اما این بار، انتشار این خبر که عدهای از فعالان مطبوعاتی که در طی سالهای فعالیت خود با رسانههای اصلاحطلب و منتقد همکاری کردهاند راهی روزنامهی این نزدیکترین یار کابینهی احمدینژاد شدهاند، واکنشهای بسیاری، از اعتراض و نقد تا تایید را در فضای مجازی فارسی دامن زد و برای چندروز متوالی داغترین بحث وبلاگها و شبکههای اجتماعی شد.
وقتی روزنامهنگاری با مردهشوری مقایسه میشود
بحثها وقتی شروع شد که لیلی نیکونظر، یکی از روزنامهنگارانی که سابقهی فعالیت در بسیاری نشریات سالهای اصلاحات و منتقد در دوران احمدینژاد را دارد، در یادداشتی نوشت:«حسین قندی که استاد خبرنویسی ما بود میگفت ما روزنامهنگاران کارمان این است. باید هرجا که بهمان پیشنهاد کار میدهند قبول کنیم و کارمان را بکنیم. در تمامی این سالها که کار کردهام با این ماجرای ما روزنامهنگارها مردهشوییم و مرده میشوریم و کاری به شخص مرده نداریم روبرو شدهام. خود قندی میگفت این جمله از من نیست. من نمیدانم این جمله از کجا میآید، ریشهاش کجاست و ابداعش از کیست. در نهایت نگاه کنید چه حقارتی موج میزند در سرتاسر این جمله و همین یک صحبت.»
این روزنامهنگار در ادامه با انتقاد شدید به روزنامهنگارانی که راهی روزنامهی «هفت صبح» شدهاند، نوشت:«یک زمانهای است که میدان ما چیزی شبیه جنگ است. نبرد خونین تن به تن است. موضعگیری در برابر جنایت است. اینجا دیگر شاید وظیفه من همین نوشتن باشد. این نوشته تقدیم به آنها که در قلم و اندیشه مزدورند. آنها که بسیار کمتر از روزنامهنگاران حقیقی و اهالی خانهنشین اندیشه و قلم محتاجند. نایستید پشت منطق روزنامهنگار مردهشور است، شمایی که شرف ندارید.»
نوشتهی این کاربر فضای مجازی، موجی از واکنشهای موافق و مخالف را بهراه انداخت. مرضیه رسولی، خبرنگار بسیاری از نشریات دوران اصلاحات در یادداشتی نوشت:« فرقی بین این نگاه و نگاهی که میگه هرکی با بی بی سی مصاحبه کنه جاسوسه، هست؟ فرقی بین این نگاه و نگاه کسانی که آدمها را به جرم مصاحبه با رادیو فردا زندانی میکنند هست؟ استدلال روزنامهنگار مردهشوره خیلی توجیه چرندیه و کسی که خودش را پشت این توجیه قایم میکنه، جای دفاع نداره. ولی تا وقتی این روزنامه درنیامده، خط مشی آن مشخص نیست، معلوم نیست میخواد توش چی چاپ بشه، میشه قضاوت کرد و به آدمهایی که میخوان با این روزنامه همکاری کنند، قبل از شروع کار گفت بیشرف؟»
ساسا یکی از کاربران «گوگلریدر» در نقد دیدگاه مرضیه رسولی نوشت: «روزنامهی یک جریان سیاسی وقتی قرار باشد به عنوان یک ابزار پروپاگاندا استفاده شود، میتواند برای فریب افکار عمومی، برای توجیه عملکردها و تصمیمات یک جریان سیاسی، برای حمله به نگاههای مخالف و منتقد، برای تخریب و تضعیف رقبای بالقوه و حتا جنجالسازیهای عمدی برای انحراف توجه دیگران از وقایع مهم و انحراف فضای رسانهای به کار برده شود. و البته که برای این کار بهتر است نویسندگانش افراد به ظاهر صالح و خوشنامی باشند که بتوانند بر پیشداوریهای منفی راحتتر غلبه کنند. نظر من دقیقن این است که کسی مثل مشایی در روزنامهاش به دنبال جذب افرادی است که به قشر اصولگرای سنتی تعلق خاطر ندارند و براساس سابقه، آدمهای باسابقه و خوشنامی محسوب میشوند که بتواند با استفاده از نام آنها در بزنگاههای خاص تاثیرگذار باشد.»
پوریا عالمی هم که خود نویسنده، روزنامهنگار و وبلاگنویس است در نقد این استدلال روزنامهنگار مثل مردهشور است، در وبلاگ خود نوشت:« به طور کلی زیاد میشنویم که هرشغلی را با مردهشوری قیاس میکنند. خب! حرف قشنگی است. منتها در شرع و عرف گفته شده بعضی مردهها – به خاطر وضعی که دارند- شستن ندارند. باید همانطور دفنشان کرد!»
خط قرمز کجاست؟
موافقان کار در روزنامهی «هفت صبح» که با سرمایهی اسفندیار رحیممشایی منتشر خواهد شد، معتقدند که استقلال معنایش این است که در هر کجا که کار میکنی، به مرزهای حرفهای پایدار باشی و میتوان در روزنامهای دولتی و تا این حد نزدیک به دولت کار کرد و مستقل باقی ماند و کار حرفهای کرد و به هرچیز تن نداد. امیرحسین خورشیدفر که نویسنده است و در برخی رسانههای اصلاحطلب هم روزنامهنگار بوده است نوشت:« اگه شیوه کار آدم براساس استقلال شخصی باشه، میتونه تو روزنامهی آقای مشایی هم حرف خودشو بزنه، خیانت خیانته و همه جا ممکنه. وقتی در روزنامهی شرق باشی یا هرجای دیگهای و براساس چیزی جز واقعیتی که میبینی، عقل متعارف و میانگین جامعه بنویسی خیانت کردی. قضیه کار ما پیچیدهتر از این است که با کار کردن در رسانهی این جناح یا آن جناح معلوم بشود. میشود هر رسانهای بود و درست کار کرد و برعکس».
علیاصغر سیدآبادی که سالها روزنامهنگار حوزهی فرهنگ و هنر بوده است در نقد نگاه خورشیدفر پرسید:«شاید در یک شرایط عادی بتوان روزنامهنگار مستقل و روزنامهی وابسته را باهم جمع کرد، ولی آیا در شرایط امروز هم میتوان این دو را با هم جمع کرد؟ آیا واقعاً در روزنامهی مشایی هرکس میتواند حرف خود را بیتوجه به زمینه و نوع خوانش خواننده بزند؟ به نظرم اگر مشایی سه سال قبل روزنامه راه میانداخت و عدهای میرفتند حرفی نبود. اما الان بعد از حوادث دوسال اخیر، رفتن به روزنامهی مشایی اتفاقاً معنایی به جز حرفهای بودن دارد. یک جور انتخاب معنادار است. به نظرم اگر به این معنا توجه شود، بالاخره هرکدام از ما جایی را به عنوان خط قرمز تعیین کنیم. مگر روزنامهنگاری چقدر ارزش دارد؟ یعنی واقعن هرکس از هرجایی که سفارش داد باید رفت و کار کرد؟ شما آیا حاضرید با هرکسی کار روزنامهنگاری کنید؟ آیا به خط قرمزی اعتقاد دارید؟»
وقتی روزنامهنگاران داوطلبانه کارگر شدند
از بعد از روی کارآمدن دولت محمود احمدی نژاد در سال ۱۳۸۴ وضعیت آزادی مطبوعات در ایران که بعد از توقیف فلهای مطبوعات روندی نزولی را در پیش گرفته بود، وخیمتر شده است. بسیاری از روزنامههای اصلاحطلب و منتقد و مستقل در این سالها توقیف شده، روزنامهنگاران بسیاری بازداشت شده و به حبسهای طولانی مدت محکوم شدهاند و موج وسیعی از مهاجرت روزنامهنگاران به رسانههای فارسی زبان خارج از کشور را هم شاهد بودهایم. بسیاری از روزنامهنگاران در سالهای اخیر دست از روزنامهنگاری برداشته و به مشاغل دیگری رو آوردهاند.
لیلی نیکونظر در یادداشتی در «گوگلریدر» در مقایسهی وضع روزنامهنگاران در دوران اختناق کمونیستی اروپای شرقی نقلقولی از کتاب «روح پراگ» ایوان کلیما را ذکر کرد که:«نظام توتالیتر چکاسلواکی ظرف یک سال، تمام دانشکدههای هنر را عملاً نابود کرد. موسسات علمی و دانشگاهی را متفرق کرد، تمام مجلات و نشریاتی را که به هنر و فرهنگ میپرداختند را ممنوع ساخت. اکثر روزنامهنگارها و نویسندگان چک نام خود را در لیست سیاه یافتند. آنها نمیتوانستند آثار خود را منتشر کنند، کتابهای موجودشان را از کتابخانهها و کتابفروشیها جمع کردند و اسامی آنها را جز برای بردن آبروشان، نمیشد در ملاعام برد. آنها داوطلبانه کارگر شدند-انباردار، شیشهشور، رفتگرمامور سوخت و نگهبان شب شدند. آنهایی که بر مسند قدرت بودند، خیال میکردند برای ابد از شر آدمهایی که میتوانستند ماهیت واقعی دیکتاتورها را نشان بدهند، و با صداقت تمام آنها و کل جامعه را مورد خطاب قرار دهند، خلاص شدهاند. حکومت قدرت تبعید کردن آنها را داشت اما، قدرت درهم شکستن روح و روانشان را نداشت.»
عدهای از روزنامهنگارانی که راهی روزنامهی رحیممشایی شدهاند شروع به اعتراض کردند. یکی از این روزنامهنگاران نوشت:« این هم نسخهی این روزهاست؟ خانمها و آقایان مخالف! کدام یک از شما کارگر شدید یاروزنامهنگاری را میشناسید که کارگر شده باشد؟»
عدهای دیگر جواب داده و از روزنامهنگارانی یاد کردند علیرغم نیاز مالی، تن به همکاری با رسانههای حکومتی ندادهاند و به مشاغلی چون ترجمه، فروشندگی و کارمندی رو آوردهاند که کار آنها نیست. اما راضی نشدهاند با هرگونه رسانهای همکاری کنند.
در این بین، یکی از روزنامهنگارانی که دیگر شغل روزنامهنگاری را کنار گذاشته و سابقهی دستگیری هم دارد نوشت:«شما گرسنهاید؟ در خرج زندگی ماندهاید؟ چرا وضع شما چنین است؟غیر از این است که به طور سیستماتیک روزنامههایی که اندک بوی نقد و مخالفتی ازشان بلند میشد بسته شد؟غیر از این است که شما مشکل مالی دارید چون نه تنها فضای کاریتان محدود و محدودتر شد، بلکه حتا نتوانستید حقتان را از امثال خدابخش- سرمایهگذار برخی از نشریات اصلاحطلب- بگیرید؟ خب عامل این بدبختی مالی را کجا باید جست؟ غیر از همان طرفی که الان کارکردن برایش را با همین استدلال بیپولی توجیه میکنید؟»
این کاربر «گوگلریدر» در ادامهی نوشتهی خود با تاکید براینکه انتخاب همکاری با روزنامهی مشایی یعنی رفتن به آن سوی خط که سرکوبگران ایستادهاند، مینویسد:«سربازی که باتوم برسر" فتنهگر خیابانی" میکوبد، بعد از یکی دو تجمع دستش میآید که باید انتظار پاره آجر هم داشته باشد. جایی که دارد خون ریخته میشود، حلوا قسمت نمیکنند! نمیشود احمد زیدآبادی در زندان باشد و شما به خاطر همکاری با کسانی که او را گرفته و زندانی کردهاند، حتی ناسزا هم نشنوید! »
فرناز سیفی
تحریریه: یلدا کیانی