وبلاگ نویسی: از ناخدا تا رییس جمهور
۱۳۸۶ مهر ۲۹, یکشنبه
وبلاگ از ترکیب دو کلمه وب و لاگ درست شده است. وب به معنای "شبکه" است و لاگ، یا به عبارتی لاگ بوک، به گزارشهایی گفته میشود که یک ناخدای کشتی در زمان سفر می نویسد. امروزه وبلاگ یعنی وب سایتی که شامل دست نوشتههای یک فرد درباره چیزهایی است که میبیند، میشنود یا حتی تجربه میکند. به همین خاطر هم موضوعات وبلاگها متفاوتند: از نوشتههای شخصی و مطالبی اجتماعی- سیاسی گرفته تا آموزش زبان یا حتی حسابداری.
اولین وبلاگ به صورت خاطره نویسی در سال ۱۹۹۴ توسط یک آمریکایی به نام جاستین هال (Justin Hall)، راه اندازی شد که در آن زمان ۱۹ ساله و دانشجوی کالج بود. وبلاگ او به اسم لینکهای جاستین از زیر زمین در ابتدا بیشتر به عنوان یک راهنمای وب بود ولی بعد، کم کم جاستین درباره خودش و مسایل روزمره زندگی نوشت و این کار را به مدت یازده سال ادامه داد.
در سال ۹۷ میلادی، یعنی تنها در عرض سه سال، وبلاگها توانستند محبوبیت و افزایش چشمگیری پیدا کنند. در حال حاضر در حدود ۱۰۸ میلیون وبلاگ به زبانهای مختلف وجود دارد و به طور متوسط هم در هر ۴۰ ثانیه یک وبلاگ جدید متولد میشود. البته این طبیعی است که همزمان با پیشرفت نوآوریهای کامپیوتری، دیگر وبلاگها هم از همان فرم و شکل سابقشان که تنها به صورت نوشته بودند درآمدهاند و شما می توانید طیف متنوعی از وبلاگهای صوتی، تصویری یا ویدیویی را پیدا کنید.
جایی به نام وبلاگشهر
در دنیای وبلاگ نویسی، ایرانیها هم به نوبه خود سهم به سزایی داشتهاند و توانستهاند زبان فارسی را به یکی از زبان های "برتر" وبلاگی تبدیل کنند. در بین نویسندههای وبلاگهای فارسی هم افراد مختلفی را میتوان پیدا کرد؛ از سیاستمداران گرفته تا گوینده خبرهای ورزشی تلویزیون ایران.
تاریخچه تأسیس وبلاگستان فارسی به شش سال پیش بازمی گردد، یعنی زمانی که اولین وبلاگ به زبان فارسی توسط سلمان جریری بر روی اینترنت قرار گرفت. شاید در آن زمان کسی تصور نمیکرد که وبلاگ نویسی در بین ایرانیها آنقدر پرطرفدار شود که روزی تعداد وبلاگهای فارسی از مرز یک میلیون هم فراتر رود. البته چاپ راهنمای وبلاگ نویسی حسین درخشان در آبان ماه سال ۱۳۸۰هم در تشویق کردن کاربران اینترنتی برای راه اندازی یک وبلاگ نقش به سزایی داشت.
عجیب، غریب، خوشآهنگ!
وبلاگ به تعبیر بسیاری از آدمها همانند یک دفترچهی خاطرات است؛ دفترچهای که صاحبش، مثل قدیمها آن را در یک گوشه پنهان نمیکند، بلکه صفحههای آن همیشه باز است و همه هر زمانی که مایل باشند، میتوانند به سراغش بروند و آن را زیر و رو کنند!
در وبلاگستان فارسی همه نوع وبلاگی را میتوان پیدا کرد. مثلاً وبلاگ یک پزشک که نوشتههایش بیشتر از اینکه درباره موضوعاتی نظیر سلامتی باشد، درباره جدیدترین دستاوردهای مایکروسافت است یا وبلاگ صاحب یک خشکشویی اتو بخار که به گفته خودش دوست داشته است تا اولین خشکشویی باشد که خاطراتش را برای همه مینویسد.
اصولاً برای وبلاگ نویسی هر کسی دلیل خاص خودش را دارد. یکی مثل نویسنده وبلاگ پسر فهمیده پر کردن اوقات بیکاری را دلیل اول وبلاگ نوشتنش میداند و دیگری همانند کمانگیر که به نوشته خودش وبلاگش درباره ایران است، البته به آن شکلی که او این کشور را میبیند.
اما دنیای وبلاگها هم مثل تمام دنیاهای دیگر برای خودش رسم و رسوماتی دارد. مهمترین اصل و رسم وبلاگی این است که همه باید در آن یک اسم داشته باشند؛ تفاوت چندانی هم ندارد، چه حقیقی، چه مستعار. به خاطر همین در بیشتر مواقع شما به اسمهایی مانند میرزا پیکوفسکی بر میخورید که کاملاً خلاقانه انتخاب شدند: «من در دوران لیسانس در دانشگاه اسم مستعاری داشتم: پیک که یکی از اصطلاحات رشتهام بود برق، که به کار می بردیم. موقعی که داشتم روی وبلاگم اسم میگذاشتم، رمان روسی زیاد خوانده بودم، این اسم را برای خودم ساختم، پیکوفسکی. میرزا را هم گذاشتم اولش که تا میشود چیز عجیب و غریبی از آب در بیاید. هدفم بیشتر این بود که یک اسم عجیب غریب و خوش آهنگ باشد.»
میرزا پیکوفسکی مدت کوتاهی است که در شهر مونترال کانادا اقامت دارد و حدوداً سه سال است که وبلاگ مینویسد.
البته همه وبلاگ نویسها مثل میرزا به دنبال اسمهای عجیب و غریب نبودند. بعضی مواقع هم شده که انتخاب اسم برای وبلاگ، کمی از طبع نکته سنج نویسندهاش سرچشمه گرفته: «در این شهری که ما هستیم بیشتر از هر چیزی درخت بلوط هست. در آن حومه شهر اصلاً اسمش درختان بلوط است. مجتمع آپارتمانی که من در آن زندگی می کنم هم یک ربطی به اسم بلوط دارد. در دانشگاه هم به هر بخشی بروی یک ربطی به بلوط دارد، خب من هم دیدم که خیلی به محیط زندگیام ربط پیدا می کند، دلم میخواست که خودم باشد، به همین خاطر هم بلوط شد!»
از عمر وبلاگ بلوط حدوداً یک سال و نیم میگذرد. البته اسمهای میرزا پیکوفسکی و بلوط تنها دو نمونه از صدها هزار اسمی است که میتوانید در وبلاگستان پیدا کنید:
باران در دهان نیمه باز، خانم شین، از پشت یک سوم، وقتی لادن اینا بودن هیشکی نبود، افکار، زیتون، آشپز باشی، از پشت دریاها، سبیل طلا، اعلی حضرت حاج آقا مکاتبات واصله از کالیفرنیا، پسر فهمیده، داستان ورزشکار شدن یک انار، عقاید یک دلقک، فرانکلین، یک استعداد درک نشده، تب ۴۰ درجه ...
اسم وبلاگ من: کانگوروی راه راه!
اما در بین این خیل عظیم وبلاگهای فارسی، کسانی هستند که وبلاگشان را به اسم واقعی خودشان مینویسند. دلیلها هم برای مستعار نوشتن یا واقعی نوشتن کاملاً متفاوت است. بعضیها تنگناهای سیاسی و ناشناخته ماندن را دلیل اصلی مستعارنویسی میدانند و بعضی دیگر هم معتقدند فضای وبلاگ تنها جاییست که میتوانند به راحتی در آن از احساساتشان حرف بزنند. از همین رو هم این دسته از افراد طبیعتاً تمایل چندانی ندارند تا اطرافیانشان به واسطه نام حقیقیشان آنها را بشناسند و ظاهراً با گمنام بودن دستشان برای نوشتن بازتر است.
البته میرزا پیکوفسکی را شاید نتوان به راحتی در این دسته جای داد!: «اسمم... شاید چون از اسم واقعیم چندان خوشم نمیآید، هزار تا اسم مستعار، این اسمهایی که انتخاب میشود، برای همین است. کمتر کسی وبلاگش را به اسم اصلیش میزند. کسی که وبلاگ مینویسد، مینویسد که خوانده شود، مثلاً یک نفر وبلاگ بنویسد: یادداشتهای رضا امیری. خوب این چی است!! ولی مثلاً یک وبلاگ بزند: یادداشتهای یک خرس پاندا که مثلاً به جای زمستانها، تابستانها میخوابد. این جلب توجه میکند!»
کاملاً طبیعی است که همه وبلاگ نویسها هم مثل میرزا فکر نمیکنند. برای مثال یک وبلاگ نویس باسابقه هم در وبلاگستان هست که با وجودی که با اسم حقیقیش مینویسد، با این حال خیلی خوب توانسته است تا توجه خوانندهها را به خودش جلب کند. البته شاید این جلب توجه را هم بتوان به حساب عجیب غریب بودن همان اسم حقیقیش دانست؛ شراگیم زند!: «جایی را که باید فرم خاص وبلاگ نویسی بود، آن روز اول پر میکردم. نوشته بود اسم و فامیل و من وارد کردم و فکر نمیکردم که اصلا ً قرار است اسم مستعاری باشد. تا این حد با اینترنت و محیط اینترنت آشنا نبودم، و خوب خیلی صادقانه مشخصاتم را دادم و با همان اسم هم نوشتم و این اسم هم ماند.»
من درونی
بیشتر وبلاگ نویسان بعد از مدتی نوشتن و خوانده شدن کم کم دارای یک شخصیت وبلاگی میشوند به این معنا که خوانندههایشان دیگر آنها را با همان اسم وبلاگهایشان میشناسند و برایشان فرقی نمیکند، آدمی که در پشت این وبلاگ نشسته است در دنیای واقعی به چه نامی خوانده میشود.
روی دیگر این قضیه هم خود وبلاگ نویسان همانند شراگیم هستند که از تفاوتهای بین وبلاگشان و خود حقیقیاشان حرف میزنند: «خیلیها که من را از روی وبلاگ میشناسند و بعداً من را میبینند توقع دارند که یک پسر خیلی شوخ و شنگ، سرخوش، اهل مطایبه و شوخی و شر باشم...چون نوشتههای شخصی من اکثرش بار طنز دارد. اما خوب همه تعجب میکنند که من خودم در زندگی واقعیام آدم خوشحال، شاد یا بگو بخندی نیستم. فکر میکنم اگر کسی من را از روی وبلاگ بشناسد با دیدن خود من از نزدیک، یک مقدار حداقل متعجب بشود.»
این تفاوت شخصیت حقیقی و وبلاگی تنها گریبانگیر شراگیم نبوده است! میرزا هم از این قاعده مستثنی نیست : «آن موقعی که شروع کردم، اصلاً ایده من از وبلاگ نوشتن ساختن یک شخصیت مجازی نبود، بیشتر یک دفترچه یادداشت بود برای خودم. منتها این میرزا یک شخصیتی شد مستقل از من که الان خیلی وقتها به خودم میگویم که این را نمیتوانم توی وبلاگم بنویسم. رسماً خیلی وقتها پیش میآید که این ممکن است من باشم ولی میرزا نیست! خیلی وقتها به من گفتند که از وبلاگت خیلی آدم شادتری هستی. شاید چون آن "من" خیلی درونی باشد.»
خودم را سانسور نمیکنم
چه شراگیم، چه بلوط و خیلی دیگر از وبلاگ نویسها، گاهی در نوشتههای وبلاگهایشان از احساسات، دغدغههای ذهنی و درونیاتشان حرف میزنند. یعنی درست همان موضوعاتی که بیشتر آدمها در دفتر خاطراتشان و برای خودشان مینویسند. اما، آیا آنها واهمهای از این موضوع ندارند که هزاران نفر دیگر تنها با یک کلیک کردن ساده میتوانند به سراغ دفترچه خاطراتشان، یعنی شخصیترین لحظههای زندگی آنها بروند؟
طاهراً میرزا پیکوفسکی در این زمینه از اعتماد به نفس بالایی برخوردار است : «من اصولاً آدمی نیستم که حرف آدمی که نمیشناسم خیلی رویم تأثیر داشته باشد. حرف کسانی هم که میشناسم کمتر. به ندرت مسئلهام بوده که حالا من دارم این را مینویسم، فلانی و فلانی هم میخوانند. فلانی را که نمیشناسم بخوانند، خوشش میآید، میخواند خوشش نیاید نمیخواند!»
لوا زند هم درباره نوشتن احساساتش در وبلاگش بلوط و در معرض نمایش قرار دادن تمام کوچه پس کوچههای ذهنیش نظر خودش را دارد؛ نظری که شاید مطابق ذهنیت خیلی از آدمهای دیگر نباشد: «بعد من یک وقتهایی احساس معذوریت کردم که مثلاً اگر من فلان نوشته را بنویسم شاید به فلانی بربخورد، چون مثلاً خیلی وقتها پدرم هم وبلاگ من را میخواند. شاید فلان نوشته خیلی درست نباشد. بعد به خودم یادآوری کردم که قرار نیست که خود سانسوری بکنم. خود سانسوری اولین نقطه توقف خواهد بود و بعد از توقف هم پسرفت خواهد بود.»
هر چند که ایرانیها زمانی با فضای وبلاگ نویسی آشنا شدند که یازده سال بود ازعمر این پدیده اینترنتی می گذشت، اما با این وجود آنها در عرض مدت کوتاهی توانستند زبان فارسی را به یکی از مهمترین زبانهای دنیای وبلاگ نویسی تبدیل کنند. برای بیشتر وبلاگ نویسها این دنیا همانند پل ارتباطی بوده است برای "خواندن" دیگران و "خوانده شدن" خودشان، چه با نام مستعار و چه با نام حقیقی. البته این موضوع تفاوت چندانی هم نمیکند، نکته مهم این است که وبلاگستان میزبان سخاوتمندی است!
کیمیا