حرفهای مرد کودتای ۱۲۹۹ در کتابی تازه
۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سهشنبه
دکتر صدرالدین الهی، رک و راست میپرسد و پاسخهای بدون پیچ و خم هم می گیرد:
- آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟
بله این طور می گویند.
"سید عنعناتی" اما در توضیح بیشتر خود می گوید: «تاریخ سیصد ساله ی اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر می کند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی می شود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم، ضرر این دوستی را کشیده ام، اما حاضر نشده ام محو شوم.»
دو روزنامه نگار در برابر هم قرار گرفته اند. یک سو سید ضیا، کار کشته، با تجربه و مدیر سه روزنامه رعد و برق و شرق و دیگر سو صدرالدین الهی، جوان و جویای نام. این دومی کیهان ورزشی را پشت سر دارد و "پرند و کارون و سپیده"، امضاهای او در زیر پاورقی هایی است که چون برگ زر خریده می شود.
انتشار "خاطرات فرخ" در مجله سپید و سیاه٬ تهران مصور را نیز به فکر رقابت می اندازد. چه کسی بهتر از سید ضیاءالدین طباطبائی. مردی که او را مسبب کودتای سوم اسفند میدانند. کسی که رضا شاه را بر مصدر قدرت نشاند. و هنوز هم نکات ناگفته دربارهی زندگی او بسیار است. «برای یک روزنامهنگار چه موفقیتی بزرگتر از به حرف درآوردن یک سوژهی خاموش»٬ نکاتی که برخی از آن ها را دکتر الهی از سال ۱۳۴۳ تا کنون به دلیل اخلاق روزنامه نگاری و قولی که به سید ضیا داده بوده از انتشار آن خودداری می کرده است.
دکتر الهی خود نام این کتاب پانصد صفحه ای را "کتابروزنامه" گذاشته است. کتابروزنامه ای که به صورت گزارش/ گفت و گو، نگاشته شده است. گزارش هائی که چه بسا اگر در درون پرسش ها تنیده نمی شد، می توانست کتاب را ملال آور کند. خواننده اما این کتاب قطور را به همان سرعتی می خواند که روزنامه را. کتاب ورق می خورد و پانصد صفحه همچون اوراق روزنامه با سرعت خوانده می شود.
دیکتاتوری همانند موسولینی
سید ضیا فرزند یک مجتهد خوشنام تبریزی است.ولیعهد (مظفرالدین میرزا) به دیدن مجتهد می رود و پسر متعجب است که چرا پدر به دیدن ولیعهد نمی رود. اما پاسخ پدر جهاندیده چنین است: «فرزند! او به دیدن من می آید تا مگر از صفای خانه ی من بهره ای بر گیرد. من چرا به دیدن او بروم که در بازگشت دامن قبایم آلوده به رنگ ستم باشد؟»
مرد اول کودتا از همان خانه ی پدری در آب انقلاب مشروطه غوطه می خورد. گو این که کارهایش پس از کودتا با هدف های انقلاب جور در نمی آید. تمام روزنامه ها را در صبح روز کودتا توقیف میکند. اما در مصاحبه با صدرالدین الهی به نون والقلم سوگند می خورد که هیچ وقت برای قدرت از طریق روزنامه پول خرج نکرده است. «من همیشه این حربه ی کهنه ی قدیمی را دوست دارم. من عاشق روزنامه هستم.»
- آقا به نظرتان نمی آید که در اقدامات اولیه حکومت، شبیه فاشیست ها عمل کرده اید، نه شبیه سوسیالیست ها؟
«فاشیسم زائیده تحقیر ملی ایتالیائی ها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیر آمیزترین لحظات تاریخی خود به سر می برد. رجال ما برای خوابیدن بغل زن هایشان از خارجی اجازه می گرفتند. اگر قیام علیه تحقیر خارجی فاشیزم است، بله من فاشیست بودم.»
سید ضیا به دنبال دو هدف بود که تنها یک راه داشت: «من در سرم بود که یک حکومت ملی مقتدر متکی به قدرت نظامی ملی به وجود بیاورم و خودم بشوم رئیس الوزراء. بشوم دیکتاتور.
- مثل موسولینی؟
ها٬ بارک اللهٓ٬ احسنت!»
رضا شاه را برای نخستین بار "کلنل کاظم خان سیاح" به سید ضیا معرفی می کند. کلنل می گوید یک افسر قزاق پیدا کردهام که به درد کار ما می خورد. هم قد بلند است٬ هم بد اخم٬ هم پر هیبت، هم افسرهایش دوستش دارند٬ فقط باید رویش فکر کرد.
سید ضیا چارهای جز انتخاب همین افسر که به او هشدار داده بودند سوادی هم ندارد نمیبیند: «افسرهای با سواد آن روز ما از او ترسوتر بودند و افسرهای شجاع ما از او بی سوادتر. رضا خان معدل افسر معمولی و مقبول آن روز بود.»
سید بازگشتی دارد به دورهی قاجار و وضعیت اسف بار آن روزگار: «احمد شاه آخرین شاخهی محکوم به شکستنِ خانواده ای بود که یک خواجه ی بی سر و پا صد و پنجاه سال پیش آن را به عنوان سلسله سلطنتی مستقر کرده بود و در این صد و پنجاه سال جز نکبت و افلاس و بدبختی چیزی نصیب ایران نشد و میراث این خانواده روزی که ما کودتا کردیم، مقداری شاهزاده جقه چوبی بود و مقداری شاهزاده خانم تنبان فنری.»
پذیرائی با آب یونجه!
گفتوگوی صدرالدین الهی با سید ضیا در خانه روستائیوار الهی انجام میشود. خانم گودرزی همسر تازه فارغ شده الهی هم در این مصاحبهها حضور دارد و میان او و سیدضیاء رابطه صمیمانهای برقرار میشود. در این خانه علاوه بر مرغ و خروس، گاو و گوسفند هم نگاهداری می شود. زمین، یونجه زاری است برای تغذیه همین حیوانات. دختر تازه به دنیا آمده دکتر الهی به خاطر کمبود شیر مادر بناچار شیر پاستوریزه مصرف میکند و به همین سبب دائما بیمار است. روزی مستخدم سید ضیا شیشه ای را که از مایعی سبز رنگ پر شده به در خانه ی آنها میآورد و می گوید که سید فرستاده و گفته که مادر نوزاد باید همین الان آن را بنوشد. در ملاقات بعدی بازهم از این معجون که جز آب یونجه نیست به او می دهد و می گوید مگر شما از گاو کم ترید؟
فرزند نجات پیدا می کند و توصیه سید در ذهن خانم گودرزی با قی می ماند. این خاطره همراه با چند خاطره ی دیگر در کتاب آورده شده است.
بخشی از کتاب هم که نزدیک به سی صفحه می شود به همین دامداری و چگونگی مرغداری و روش های اقتصادی مقرون به صرفه برای همین کار و توصیه های سید اختصاص داده شده است. بخشی که شاید با یکی دو صفحه می شد به عنوان گوشه ای از زندگی نامه ی سید به آن اشاره کرد.اما نه به این مفصلی که نبودش از ارزش کتاب به هیچ عنوان نمی کاست.
دستکاری در قانون اساسی
در بخش گفته ها و ناگفته های سید ضیاء که پس از مجموعه گفت و گوها با او آورده شده، به یکی از این ناگفته ها برمی خوریم که دکتر الهی از یادداشت های محرمانه ی سال های دیرین خود بیرون کشیده است.
سید ضیاء میان سویس و تهران در رفت و آمد بوده است. روزی "نصرالله انتظام" که شارژدافر(کاردار) سفارت در برن بوده به سراغ سید می رود و پیامی را از سوی اعلیحضرت به او می رساند.
اعلیحضرت نظر شما را در مورد ازدواج ولیعهد با والاحضرت فوزیه خواهر ملک فاروق پادشاه مصر جویا شدهاند.
سید ضیا جا می خورد. زیرا که این کار بر خلاف قانون اساسی ایران بوده است. از انتظام می پرسد علت این انتخاب و ازدواج چیست. مگر دختر در ایران قحط است که باید برویم از مصر ملکه وارد کنیم. مساله ایرانی نبودن مادر ولیعهد را چطور می خواهند توجیه کنند؟
انتظام در پاسخ می گوید که قرار است وزیر عدلیه لایحه ای را در مجلس به تصویب برساند که در آن "اعطای صفت ایرانی الاصل به والاحضرت فوزیه" عنوان شود.
سید ضیاء برآشفته می شود و پیغام می دهد که به شاه بگو سید ضیاءالدین گفت: «رفیق یک دفعه در قانون اساسی دست بردی و سلطنت را به دست آوردی. کافی نیست؟ با قانون اساسی این قدر بازی نکن عاقبت ندارد.» ازدواج اما سر می گیرد و سید ضیاء دو گلدان چینی عتیقه را به ولیعهد و همسرش هدیه می کند.
نسل بی بو و خاصیت
دکتر الهی در کنار گفت و گو با سید ضیا چند مصاحبه و خاطره ی دیگر را نیز نقل کرده است. از جمله گفت و گوئی که او با "محمد ساعد مراغه ای" سیاستمدار و نخست وزیر داشته و ساعد اشاره ای هم به شخصیت سید ضیا در این مصاحبه کرده است. در همین گفت و گو با مراغه ای، نویسنده کتاب که در انتظار دیدار این سیاستمدار پیر و مریض است، تصویری گویا و زیبا دارد از فضای پیرامونی خود:
«اتاق بوی کهنگی و تخم گشنیز کوبیده می دهد و بوی چارقد ململ سفید عمه خانم های مهربان را که دیرگاهی است به خاک سپرده ایم. وسط اتاق که می ایستیم پنداری در میان دخمه ای ایستاده ای که صاحب به خاک سپرده ی آن، ذخایر رنگارنگش را برای کلنگ باستان شناسی بر جای نهاده است. مبل های مخمل فرسوده، بی حوصلگی خانم و انتظار پایان را آواز می دهد. نسل آدم های آب خورده از سرچشمه شک، و وضو گرفته از برکه یقین. و نسلی به قول بسیاری از منتقدین امروز، بی بو و خاصیت.»
کتاب سید ضیا، مرد اول یا مرد دوم کودتا که گفته و ناگفته های تاریخ معاصر ایران را در خود دارد از سوی انتشارات شرکت کتاب در شهر لس آنجلس آمریکا منتشر شده است.
الهه خوشنام
تحریریه: جواد طالعی