جوانان در کافیشاپ: ملاقات با خدا • معرفی کتاب و مصاحبه
۱۳۸۷ دی ۱۰, سهشنبهدر ماههای گذشته تیراژ و نوبت چاپ سه کتاب پر فروش و جنجالی در ایران، سیر صعودی داشتند: "کافه پیانو" از فرهاد جعفری، "روی ماه خداوند را ببوس" بهقلم مصطفی مستور و "ها کردن" نوشتهی پیمان هوشمندزاده. بنا به گفتهی ناشران و فروشندگان کتاب، جوانان بیشتر از سایر اقشار کتابخوان از این سه اثر استقبال کردهاند.
قهرمانان یا ضدقهرمانان این آثار نیز اغلب از میان نسل جوان برخاستهاند. ویژگی مشترک اینان، گزینش شیوه و رفتاری متفاوت در برخورد با پدیدههای اجتماعی است. این شخصیتها اغلب در رویارویی با مسائل زندگی خود، راهی غیر از آنچه عرف وعادت، سنت و قراردادهای اجتماعی پیشرویشان گذاشته یا برایشان تعیین کرده، برگزیدهاند. هر یک از این فیگورها، در شرایط ویژه و به شیوهی خاص خود، پا از مرز "بایدها" و "نبایدها"ی اجتماعی فراتر میگذارد و به زندگیاش آنگونه که خود میپسندد، شکل میبخشد.
دستمایهی کتابها؛ "کافه پیانو"
راوى رمان ۲۶۶ صفحهای "کافه پیانو"، مردى است که پس از شکست در کار و «تختهشدن در نشریهاش»، براى گذران زندگى به کسب و کار "کافىشاپی" رو میآورد. او با همسرش "پرى سیما" اختلاف دارد و در خانهای جدا از او زندگی میکند. بخش اصلی کتاب برداشتها و دیدگاههای راوی در بارهی رفتارها و برخوردهای مشترىها و اطرافیانش را شامل میشود؛ او ناظری است که "شیوهی زندگی" اینان را از صافی نظرات و انتقادهای خود میگذراند.
صاحب کافه در ضمن با دختری به نام صفورا رابطه دارد، با او کار میکند، اوقات فراغتش را با آشپزی کردن یا کوهپیمایی با صفورا میگذراند. این که راوی دست به قلم برده و خاطرات خود را "وبلاگوار" به رشتهی تحریر درآورده، دلیل ویژهای دارد:
«خیلی وقت بود احساس بیفایدگی و بیمصرف بودن میکردم و علاوه بر این، یک بار که دختر هفتسالهام برداشت و ازم پرسید: "بابایی تو چه کارهای؟!" هیچ پاسخ قانعکنندهای نداشتم که بهش بدهم.
یعنی راستش را بخواهید به خودم گفتم: تا وقتی زندهام، چند بار دیگر ممکن است پیش بیاید که این را ازم بپرسد و من چند بار دیگر میتوانم ابرویم را بیندازم بالا و بهش بگویم: "خودم نمیدونم بابایی."
اما اگر مینشستم و داستان بلندی مینوشتم و بعد منتشرش میکردم، میتوانستم بگویم: "اگر کسی یک وقت برگشت و ازت پرسید بابات چه کاره است، حالا توی مدرسه یا هر جای دیگر، یک نسخه از کافه پیانو را همیشه تو کیفت داشته باش تا نشانشان بدهی و بهشان بگویی بابام نویسندهاس. حالا شاید خوب ننویسه، اما نویسندهاس."
فرهاد جعفرى که در سال ۱۳۴۴ در مشهد به دنیا آمده، در گفتوگوهاى این کتاب از لهجه، لحن، اصطلاحات محلى و گویشهاى خراسانى سود جسته است. جعفری لیسانس حقوق قضایى دارد و مدتی بهعنوان روزنامهنگار با نشریات متعددی همکاری داشته است.
"روی ماه خداوند را ببوس"
شخصیتهایِ رمان "روی ماه خداوند را ببوس"، همگی جوان و اغلب مشغول تحصیلات عالیه در دانشگاه هستند. یونس و پرسشش "آیا خدایی وجود دارد؟" شخصیتِ و موضوع اصلی داستان را میسازند. دیگر چهرهها مثل سایه (نامزدِ یونس)، مهرداد (دوست دوران دبستان سایه که چند سالی در خارج از ایران زندگی کرده)، علی (دوستِ یونس) و چند شخصیت دیگر برای یاری به یونس و یافتن پاسخ به سؤالش در رمان، با دلیل و بیدلیل، ظاهر و غایب میشوند.
داستان با بازگشت مهرداد به ایران آغاز میشود. در این هنگام یونس، به عنوان دانشجویِ دورهی دکترایِ رشتهی پژوهشگریِ اجتماعی، به بررسی علتِ خودکشیِ دکتر محسنِ پارسا که استادِ فیزیک دانشگاه بوده، مشغول است. یونس در کند وکاوهای خود برای اثبات یا عدم اثبات وجود خدا، به تدریج از دوستان و نزدیکانش فاصله میگیرد، بهویژه از نامزدش، سایه که به وجود خدا اعتقاد راسخ دارد.
در میانهی داستان، روزی سایه، در گرماگرم بحث با یونس که "بهوجود خدا مشکوک است"، میگوید: «خودت گفتی یه شب خواب دیدی تو و مونس رفتهاید توی دشت و اونجا صدای خدا رو شنیدهاید که گفته بود دارید دنبال چی میگردید؟ و تو گفته بودی دنبال تو، داریم دنبال تو میگردیم، بعد اون صدا گفته بود برای پیدا کردن من که نمیخواد این همه راه بیائید توی دشت و بیابون. گفته بود من توی سفره خالی شما هستم. توی چروکهای صورت عزیز. توی سرفههای مادر بزرگ.»
با اینحال، یونس «با کوردلی، از غلبه بر شک خود عاجز میماند» و برای نامزد متدین و پارسای خود، به مردهای بدل میشود. سایه: «من نمیتونم با یک مُرده زندگی کنم. یونس، از نظر من تو اگه خداوند رو از زندگیت پاک کنی، با یه مُرده فرق زیادی نداری.»
"ها کردن"
شخصیت اصلی داستان کتاب "ها کردن" که مجموعهای از چند داستان کوتاه است، با شعار "دم را غنیمت دان"، زندگی میکند. او ولی این "دم" را نه با لذت و خوشی، بلکه با تلخی و خشم و زهرپاشی میگذراند. در خلا بودن، بحران در رابطههای انسانی و بیگانگی، دستمایههای اصلی این داستانها را میسازند. راوی این داستانها به چیزی اعتقاد ندارد، در نوعی "انزوای روحی" بهسر میبرد و با پدیدههای اجتماعی و طبیعی دور و برش سر ستیز دارد. او مثلاً با شریک زندگی خود بر سر هر موضوعی، از جمله موسیقی، خودکاوی، جلسهی تیام، اصالت انرژی و... مجادله میکند و با مخاطب خود با توهین و تحقیر روبرو میشود: «گفتی انرژی، تو یکی از انرژی حرف نزن، نفهمیدم کدام پدر آمرزیدهای حرفش را انداخت توی این مملکت که یک دفعه همه انرژیشناس شدند برای ما. همهاش هم زیر سر این عرفان بازیهاست.»
این راوی ناراضی، دائم در حال جابهجایی زمان حال با گذشته و برعکس است. وقتی از کشمکش با این و آن خسته میشود، تلویزیون نگاه میکند و میکوشد، خواننده را با بهکارگیری چاشنی طنز، به آنچه میبیند، علاقمند کند: «یک نفر با دوربینی که یک به علاوه هم وسطش است، بابایی را که ظاهراً آدم حسابی هم هست دنبال میکند. طرف لا به لای جمعیت گم میشود. این یکی، دراز کشیده کف پشت بام یک ساختمان بلند. عین خیالش هم نیست که لباسش قیری میشود یا نه.»
شیوهی نگارش
سه کتاب "کافه پیانو"، "روی ماه خداوند را ببوس" و "ها کردن"، هرچند از نظر شیوهی نگارش و پرداخت از یکدیگر متفاوتند، ولی با اینحال وجوه مشترکی نیز دارند. بارزترین وجه تشابه این آثار در بهکارگیری زبان، به عنوان ابزار بیان دستمایههای برگزیدهی نویسندگان این کتابهاست. اینان کوشیدهاند، با تقلید از "زبان" روزمرهی جوانان، استفاده از لحن و اصطلاحات ویژهی آنان، به مخاطبان خود نزدیک شوند، بدون آن که دغدغهی توجه به اصول و مبانی ابتدایی زبان را داشته باشند. این زبان "جوانپسندانه" که در برخی از وبلاگها و سایتهای شخصی هم استفاده میشود، نقطهضعف بارز این کتابها، به عنوان کارهایی ادبی است.
گفتوگو با یک منتقد ادبی
برای آشنایی بیشتر با چند و چون تأثیر این آثار بر جامعهی کتابخوان ایران با شهلا زرلکی، منتقد ادبی، گفتوگو کردهایم:
دویچه وله: سه کتاب "روی ماه خدا را ببوس"، "ها کن" و "کافه پیانو" که بسیار با هم متفاوتاند، در اندک زمانی به چاپهای متعدد رسیدند. فکر میکنید این کتابها به چه دلیل تا این حد موفق بودهاند؟
شهلا زرلکی: سه کتابی که به آنها اشاره کردهاید، برخلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد، دارای وجوه مشترکی هستند. و آن موضوع انسان معاصر ایرانی و دغدغههای اوست. در "کافه پیانو" طبقه "خرده روشنفکر" ایرانی توصیف میشود. طبقهای که مسائل و مشکلات خودش را دارد. مهمترین ویژگی این طبقه انزوا و شکست است. نویسنده با تاکید بر جزئیات زندگی روزمره یک خرده روشنفکر و به یاری نوعی بیان بیوگرافیوار توانسته است، با مخاطب خود ارتباط برقرار کند. به هر حال کم نیستند آدمهای اهل مطالعهای که یا روشنفکرند یا ادعای روشنفکری دارند. این قشر که در گروه نسل جوان هم قرار میگیرند، کم نیستند.
"روی ماه خداوند را ببوس" نیز به نوعی دیگر و با گرایشی دیگر، مسائل نسل متفکر و جوان را بازنمایی میکند. نویسنده این رمان بزرگترین مساله انسان معاصر را، پرسش درباره خدا و هستی میداند. اندیشه محوری و تکرار شونده این کتاب در یک جمله خلاصه میشود و آن این که خدا هست یا نیست؟
جوان روشنفکر ایرانی امروز، بیش از همیشه با این پرسش درگیر است. جوان ایرانی در محاصره بایدها و نبایدهای ایدئولوژیک دچار "تردید" شده است. هجوم انگارههای مذهبی در فضای سیاسی ـ اجتماعی امروز ایران، نوعی دافعه در نسل جوان نسبت به مذهب ایجاد کرده و او را دچار تردید و تامل کرده تا در ذهن خود دچار چالشهای هستیشناختی شود. طبیعی است، کتابی که اندیشه محوریاش شهروند ایرانی و پرسشهای هستیشناختی است، میتواند توجه خوانندگان را به خود جلب کند. هر چند این کتاب دغدغههای خود را به سود گرایشهای کمرنگ مذهبی پایان میبخشد. به هر حال از گرایشهای مذهبی مصطفی مستور، نویسنده این کتاب نمیتوان گذشت.
"ها کردن" که مجموعه داستانی به هم پیوسته است، موضوعیت خود را بر زندگی رایج شهری، بحران رابطه، بحران هویت و اختلافات زن و شوهر در جامعه امروزی ایران بنا کرده است. پیمان هوشمندزاده در روایت داستان خود، بر خلاف دو اثری که ذکرشان رفت و روایتی خطی دارند، از بازیهای مدرن هم بهره میگیرد تا به ذائقه مدرنپسند مخاطب جوان خود پاسخ گوید.
بنابراین با بیان مولفههای اصلی این سه اثر، میتوان به وجوه مشترکشان پی برد: انسان معاصر ایرانی از نوع خرده روشنفکر و مسائل رایج مربوط به هویت، هستی و ارتباطات انسانی. جالب است هیچ یک از این آثار مورد بررسی، نه وجوه تاریخی دارند، نه وجوه تخیلی و فانتزی. و این امر نشان میدهد موضوعاتی از این دست که به طور مستقیم مربوط به جوان معاصر ایرانی است، چه قدر در میان کتابخوانها طرفدار دارد.
یعنی استقبال خوانندگان جوان از این کتابها، احساس"همهویتی" با قهرمانان این رمانهاست؟ آیا رفتار دگرگونهی این شخصیتها، نشانهی اعتراض به ارزشهای عرفی و سنتی جامعه نیست؟
احساس "همهویتی" دقیقا همان عاملی است که مخاطب جوان را با گرایشهای روشنفکرانهاش به این گونه آثار علاقهمند میکند.
البته من با این نکته که گرایش به این آثار، نوعی اعتراض است به قواعد عرفی و غیره چندان موافق نیستم. محتوای این آثار نوعی همراهی یا شاید بشود گفت نوعی "همدردی" است با جوان متفکر و دردمند امروز جامعه ایران. چرا که این آثار هیچ تضاد و تباینی با عرف حاکم بر جامعه ندارند که بخواهند گرایش اعتراضی نسل جوان را ارضاء کنند.
این که قهرمانان این داستانها میخواهند تجربهی شخصی خود را مبنای ارتباط با دنیای پیرامون خود قرار دهند، به معنای این نیست که توجه به "فردیت"، تا حدودی در ادبیات مدرن ایران جا افتاده است؟
آثار ادبی معاصر ایران به شدت فردگرا شدهاند. راوی اول شخص هم به بیان و توصیف دقیق این فردیت کمک میکند. اما متاسفانه این توجه به فردیت به هیچ عنوان به مفهوم اعتراض و یا به رسمیت شناختن هنجارهای فردی نیست. به بیان ساده بگویم، نسل جوان خرده روشنفکر ایرانی در شرایط سیاسی ـ اجتماعی امروز ایران، منفعلتر و تسلیمتر از آن است که حتا جرات داشته باشد در اثر ادبی خود به تبیین فردیت مستقل خود بپردازد. گرایش به فردگرایی در آثار ایرانی به مفهوم فرو رفتن در خود و تکرار واگویههای ناامیدانه است. فردگرایی آثار امروز نوعی انزوا و خودزنی است و هیچ نشانی از استقلال فردی و تبیین ویژگیهای فردیت به معنای اصیل آن ندارد.
در این کتابها چه پدیدههای نوی اجتماعی مطرح میشود؟ این که مثلاً قهرمان رمان "کافه پیانو"، همسرش را ترک کرده و با "صفورا" رابطه دارد، تا چه حد در جامعهی ادبی پذیرفته میشود؟ شخصیت زن در این کتابها چگونه تصویر شده است؟
این که در رمان "کافه پیانو" مرد همسرش را ترک کرده و به سوی معشوقهاش میرود، اتفاقا برای نسل روشنفکر امروز ایران، امری کاملا عادی است. بحران در روابط زن و شوهر روشنفکر امروز، بیش از هر زمان دیگری آشکار است. همان چیزی که کتاب "هاکردن" هم با آن درگیر است. پس بسیار طبیعی است که خواننده امروزی که گرایش روشنفکری دارد و خودش نیز در ارتباط با همسرش دچار مشکل است، با این اثر احساس همذاتپنداری کند.
البته در "کافه پیانو"، زن نقش منفعلی دارد و اصولا زن و شخصیت او در این کتاب به خوبی پرداخت نشده. زن در این کتاب همان نقش کلیشهای داستانها را دارد، یعنی یا همسر نه چندان خوشاخلاقی است که باید از او ترسید یا معشوقه سطحی و ناپایدار است. در کتاب "هاکردن" هم چنین وضعی حاکم است. اما در کتاب "روی ماه خداوند را ببوس" به شخصیت زن، به عنوان یک انسان بیشتر توجه شده است.
تعدد چاپ و پرفروششدن یک کتاب، چه تأثیری بر بازار کتاب و کتابخوانی دارد؟
به چاپ سوم یا چهارم رسیدن یک اثر نسبتا خوب، گاهی قابل پیشبینی و البته تا حدودی طبیعی است. در واقع تا چاپ مثلا چهارم میشود دلایل موفقیت را به خود اثر نسبت داد. اما سیر صعودی تیراژ و نوبت چاپ به گمان من یک امر جامعهشناختی و شاید روانشناختی است. با این استدلال ساده که خوردن مهر "چاپ چهارم" روی جلد یک کتاب، میتواند مشتری بیعلاقه و غیرحرفهای کتاب را هم تشویق به خریدن آن کتاب کند. در واقع این مهر تایید و تضمینی است بر فروش بیشتر و افزایش تصاعدی تیراژ آن کتاب. در مورد کتابهای مورد بررسی در این بحث، از این عامل حاشیهای هم نباید غافل بود.
شهلا زرلکی، ۳۲ سال دارد و فارغ التحصیل رشته ادبیات فارسی است. او فعالیت مطبوعاتی خود را در سال ۱۳۷۷ آغاز کرده و از سال ۱۳۷۸ به طور حرفهای به نگارش مقاله و نقد ادبی در نشریات (بیدار، کتاب ماه ادبیات و فلسفه و...) و روزنامههای مختلف پرداخته است. انتشار سه کتاب و نگارش بیش از صد مقاله، یادداشت و نقد در این زمینه، حاصل تلاشهای او در حوزهی نقد ادبی است. زرلکی در سال ۱۳۸۵جایزهی "نقد برتر" را از بنیاد نویسندگان و هنرمندان (خانه نقد) دریافت کرده است.