جواد بدیع زاده، از محراب تا مضراب
۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبهجواد بدیع زاده همانند بسیاری از خوانندگان عصر ما کارش را از محراب و منبر شروع کرد و در جوانی به جرگه هنرمندان پیوست. او نخستین و محبوبترین فرزند سید رضا بدیعالمتکلمین، معروف به سید اناری بود. پدر، پسر پنج، شش ساله را بر دوش خود می نشاند و به تکیهها، تعزیهها و عزاداری ها میبرد. گاه نقش علی اصغر را به او داده میشد، زمانی پا منبری میکرد و گاه به دنبال الاغ پدر از کوچهای به کوچه دیگر به تبلیغ برای مجاهدین صدر مشروطیت می پرداخت: «من در آن زمان هر روز از مدرسه دنبال الاغ آقا در داخل جمعیت به هر جا میرفت، میرفتم. هر جا الاغ آقا میرفت، من بودم. نتیجه آنکه، آقا از مجالس روضه خوانی و خطابه و وعظ به زندان نظمیه افتاد و من هم از مدرسه و درس به خیابانها و کوچهها افتادم.»
بشنوید: زندگی و آثار بدیعزاده در گفتوگو با دخترش الهه
جوجه زیر سبد!
کمی که بزرگتر شد، عمامهای نیز بر سرش نهادند که به قول خودش از عمامه سید محمد تدین واعظ معروف بزرگتر بود. «تدین هرگاه چشمش به من می افتاد می گفت: جوجه زیر سبد آمد.» این جوجه زیر سبد اما در خانواده از احترام خاصی برخوردار بود. پدر و مادر هر دو او را آقا جواد صدا می کردند و بنا به رسم آن روزگار که مادر را با نام فرزند ارشد مینامیدند، مادر نیز آقا جواد نام داشت.
پدر معمم، نخستین معلم او برای یادگیری گوشه ها و ردیفهای آواز ایرانی بود. مجالس روضهخوانی اما تنها با گریه و ختم انعام به پایان نمی رسید. روضهخوانیها در طبقات گوناگون از ردههای اجتماعی برگزار میشد: « من و پدرم در تمام مجالسی که به وسیله این سه طبقه تشکیل میشد شرکت داشتیم. منتها مجبور بودیم سه حالت و رنگ متفاوت از خود نشان دهیم. در روضه طبقه سوم که افراد با ایمانی بودند، روضه خوان مطلق بودیم، برای طبقه دوم روی عادت و وظیفه حاضر میشدیم و برای طبقه اول باید خود را میساختیم تا مجهز به تمام تجهیزات منبری باشیم. آواز خوب، آهنگ خوب، شعر خوب، روضه خوب. قویترین و حتی مطلعترین خواننده ها در قدیم آنها بودند که در کار تعزیه و روضه بودند. بزرگترین حق را برای نگهداری موسیقی و آواز اصیل ایرانی، آقایان تعزیهخوانها و روضهخوان ها داشتند. اپرا ابتکارش به دست تعزیهخوانها و تعزیهگردانهای زمان قدیم بوده است.»
الاغی که سیاست میبرد
پدر اما کارش تنها نوحه خواندن و موعظه کردن نبود. سوار بر الاغ که میشد، بنا به مقتضیات روز نارضایتیهای مردم را نیز در قالب همان آواز خوشی که داشت، بر سر هر کوی و بزن فریاد میکرد. کمبود پیاز و اعتراض مردم را در شعری بیان میکرد و زمانی که وزارت مالیه موانعی بر سر راه خرید و فروش نمک ایجاد کرده بود، نمک بار الاغش می کرد و آوازش را سر می داد:
«گشت تا از دفتر مالیه نامش حک نمک/ بر فقیران عیش افزون و غم اندک نمک»
سید اناری نه تنها گوشش را به نجواهای معترضانه مردم سپرده بود که در خفا با مجاهدین صدر مشروطیت در ارتباط بود. مجاهدین به او ماموریت دادند تا اعلامیه حجالاسلام را به گونهای به سمع مردم برساند. برای این کار تصمیم می گیرند مقداری انار ساوه بار الاغ بدیعالمتکلمین کنند و شعری نیز در وصف انار به او بدهند.
طبیعی است که شاعر در میانه شعر به صحرای کربلا بزند و متن بیانه را نیز در آن بگنجاند. قصیده معروف اناریه که در مایه مغلوب و مخالف چهارگاه و عراق ماهور بود بدین ترتیب سروده شد:
«ای ز جودَت بر نهالِ فیض حق بار، ای انار/ ای ز بودت قدرت یزدان پدیدار، ای انار/
ای درونت چون دل مشروطه خواهان غیور/ هست از فضل خدا پُر دُرّ شهوار، ای انار/
حکم اسلام است و از حوزه نجف دارم به دست/ می کنم بر ملت ایران هم اخطار،ای انار/
بدیع زاده می گوید:«یادم هست در آن قصیده ابیاتی بود که مردم را تحریک و تشویق به انقلاب می کرد. به طوری که بر ضد حکومت قیام کردند.»
ترانههای مصرفی
بدیعزاده بدین ترتیب نه تنها شیوه وعظ و نوحه و آواز پدر را فرا می گرفت، بلکه کوله باری از فرهنگ عامه، واژههای متداول و شعرهای رایج میان مردم را در ذهن خود حک می کرد. همین شعرهای عامیانه بعدها در ترانههائی چون ماشین مشدی ممدلی، زال زالک، خیلی قشنگه و...تجلی پیدا کرد.
ناصر رستگارنژاد ترانهسرای قدیمی، ضمن آن که بر مصرفی بودن این نوع ترانهها مهر تایید میگذارد، می گوید:« درست است که این ترانهها مصرفی هستند، اما بدیع زاده در کنارش کارهای با ارزش دیگری هم دارد. الهه عشق را هم خوانده است. شیدا هم ترانههائی دارد که فقط کلام را به خاطر سازگاری با آهنگ بر روی آن گذاشته است و اصلا معنی ندارد. اما اینها کارهای اولیه این موسیقیدانان بودند. آن ها واقعا خدمت کردهاند به موسیقی ایران.»
بدیعزاده نخستین بار این ترانهها را بنا به پیشنهاد اسماعیل مهرتاش آهنگساز و از اهالی تاتر، در یکی از سفرهایش ضبط میکند. او خود نیز بیم از واکنش مردم نسبت به شنیدن این ترانهها داشته است. اصرار مهرتاش کار خودش را می کند و آنگونه که میبینیم ترانه ها همچنان در خاطرها زنده میماند.
نام جواد بدیعزاده را اما هیچگاه از هیچ حزب و دسته سیاسی نشنیدیم. بدیعزاده در خاطراتش از زندان رفتن پدر و حرفهای مردم درباره او میگوید: «مرد مومن تو چرا روضه و نوکری سیدالشهداء را رها کردهای و به دنبال سیاست رفتهای؟ سیاست یعنی چه؟ مشروطه چیست؟ استبداد کدام است؟ انار فروشی یعنی چه؟ برو دنبال کار خودت.» الهه بدیع زاده دختر او میگوید: «پدر من در زمان بچگیاش با پدربزرگ همه جا همراهی و حتی همکاری می کرده و در بزرگی هم کار هنری را پیشه کرد. همه این کارها مورد تایید پدر بزرگ من بود. پدر من اما اهل سیاست نبود. پدر اهل هنر بود.»
ترانه فیالبداهه
در بزرگ سالی هیچ کس بدیعزاده را با عبا و عمامه به خاطر نمی آورد. الهه نیز هرگز پدر را در لباس روحانیت ندیده است:«همیشه با کت و شلوار و کراوات و خیلی خوشپوش و آراسته بود. از همان ۱۳ـ ۱۲ سالگی دیگر یواش یواش لباس روحانیت را از تن به در میآورد. البته زمانی که مدرسه دارالفنون میرفت همچنان عمامه را بر سر داشت. اما بعداً که از مدرسه میآید بیرون و برای کار در سال ۱۳۰۴ به مجلس شورای ملی میرود، دیگر از آن کسوت درمیآید و لباس معمولی میپوشد. بعدهم که وارد عرصه هنر میشود. بنابراین دیگر احتیاجی به آن کار نبود.»
بدیعزاده علاوه بر هنری که داشت، معروف بود که بسیار محفل آرا و بذله گوست. الهه بدیع زاده از زمانی میگوید که در رادیو مشغول ضبط برنامه بوده است:« آن زمان در رادیو برنامهها همه به صورت زنده اجرا میشد و پدر من هم شبی دوتا برنامه داشت. یکی از این شبها موقع اجرای تصنیف یکدفعه چراغ اطاق خاموش می شود. پدر من که شعرش را از روی دفترش میخواند، وقتی دفترچه را ورق میزند، دو صفحه آنورتر میرود و چون برنامه پخش میشد، دیگر زمان نبود که او بگردد و پیدا کند. از خودش یکسری شعرهایی میسازد و با آن آهنگ میخواند. شعر این آهنگ را هم آقای نورالله همایون که بیشترین ترانههای پدر من را سروده و باهم در مجلس همکار هم بودند، ساخته بود. پدرم خیلی هول و ناراحت میشود که حالا جواب مردم را چی بدهد. نگویند این مزخرفات چی بود خواندی. از همه بیشتر نگران آقای همایون بود. بعد که میرود پیش دوستانش. آنها همه میگویند، آقا چه برنامهای ، چه آهنگی، شاهکار بود. پدر یک مقدار خیالش راحت میشود. ولی تا صبح خوابش نمیبرد که توی مجلس آقای همایون را ببیند، او چه میگوید. خلاصه صبح میشود و وارد مجلس میشود. به محض ورود، آقای همایون از جایش بلند میشود. میگوید مرد حسابی این چرندپرندها چی بود دیشب گفتی؟ من اینها را نگفتم. پدرم قضیه را برایش تعریف میکند.»
بدیع زاده جمع اضداد
شاید تا کنون کمتر هنرمندی را یافته باشیم که این همه تناقض در زندگیاش وجود داشته باشد. از منبر به رادیو میرود. شب و روزش را با هنرمندان سپری می کند اما به فرزندان اجازه نمیدهد گام در عرصه هنری بگذارند. در کنار ترانههای فاخر، ترانههای عامیانه و فکاهی می خواند. ترانههای طنزآمیز در مدح و قدح زنان می خواند. آهنگهای غربی را به کار میگیرد و گاه با موسیقی خودمان در می آمیزد. همراه با پدر برای مجاهدین مشروطیت تبلیغ میکند، اما خود هرگز به سیاست نمی گرود. و این مرد مومن و مذهبی تصمیم می گیرد که قرآن را موزیکال کند اما از بیم خشک اندیشان مذهبی از این کار منصرف میشود. این همه تضاد و تناقض را تنها در زندگینامه جواد بدیعزاده می توان دید.
بدیعزاده در دیماه سال ۱۳۵۸ در سن ۷۷ سالگی چشم از جهان فرو بست.