تمرین دمكراسى؛ از خانه یا از جامعه؟
۱۳۸۶ خرداد ۱۶, چهارشنبهیك ضربالمثل مىگوید «دمكراسى از مغز آدمها شروع میشود». این یعنى این كه مهم نیست شما در كجا زندگى مىكنید، مهم این است كه چه طور فكر مىكنید.
اما ظاهرا واقعیت چیز دیگرى است. كسانى كه در جوامع غیر دمكرات زندگى كردهاند، این را خوب مىفهمند. فرض كنید شما جوانى هستید كه خیلى آزاد بزرگ شدهاید، پدرو مادرتان به شما یاد دادهاند كه خودتان تصمیم بگیرید و خودتان هم عواقبش را قبول كنید. حالا مثلا ۲۰ ساله شدهاید و مىخواهید تنها زندگى كنید. توانایى مالىاش را هم دارید. یك خانه اجراه مىكنید و از پیش پدر و مادرتان میروید. اما وقتى به آن خانه مىروید، مىبینید كه تمام همسایهها براى شما پدر و مادر میشوند: چه موقع از خانه بیرون میروید؟ چه موقع به خانه برمىگردید؟ اصلا چرا تنها زندگى میكنید؟ دوستانتان چه كسانى هستند؟ چرا اینقدر رفت و آمد دارید یا اصلا چرا هیچكس به خانه شما نمىآید؟ و واى به روزى كه یك دوست جنس مخالف به خانهتان بیاید. آنوقت است كه پاى پلیس و نیروى انتظامى هم به خانه شما باز میشود و شما یاد میگیرید كه دیگر خودتان به تنهایى تصمیم نگیرید و مسئولیت كارهایتان را هم قبول نكنید.
شما چه فكر مىكنید؟ شما پدر و مادرها؟ به نظر شما مىتوان در یك جامعه غیردمكرات فرزندان دمكرات تربیت كرد؟
نازنین ۲۵ سال دارد. لیسانسیه مدیریت است و الان هم خودش كار مىكند و درآمد خوبى هم دارد. با وجود اینكه از نظر مالى تقریبا مستقل است ولى باز هم پدر و مادرش دائما او را كنترل مىكنند و بهانه آنها هم این است كه جامعه خراب است. او میگوید اگر پدر و مادرم به همان اندازه كه خودشان در جوانى آزادى داشتند به من هم آزادى بدهند، من راضیم: «پدر من دوران تجردش را خیلی آزاد و راحت گذرانده ولی آن حقی را که برای خودش قایل بوده الان اصلا برای من قایل نیست. همهاش هم تقصیر اجتماع میاندازد و میگوید: من برای تو هر حقی قایلم ولی چون اجتماع خوب نیست من نمىتوانم به تو اجازه بدهم كه خیلى آزاد باشى و هر کارى كه دوست دارى بکنی.»
مهدى ۲۷ سال دارد. در رشته كامپیوتر درس خوانده و خودش كار مىكند. با مادرش تنها زندگى مىكند. او با جامعه خیلى مشكل ندارد. مشكل او اختلاف دید با مادرش است: «الان مادر من میگوید که خیلی کارها را انجام ندهم ولی من انجام میدهم. مثلا میگوید تنها اینجا نرو ولی من میروم، مشکلی هم برای من ندارد. از لحاظ من این موضوع مشکلی ندارد ولی از لحاظ ایشان مشکل است. به خاطر آن فکرهای سنتی كه دارند اینها را از من میخواهند.»
اما واقعا اگر پدر و مادرهاى ایرانى در یك جامعه آزاد و دمكرات فرزندانشان را بزرگ مىكردند، مىتوانستند رفتار آزادانه را به مفهوم واقعى به آنها یاد دهند؟
اردشیر پدرى است كه هم خودش و هم پسرش او را دمكرات مىدانند. اما او معتقد است كه آزادى نسبى است و كنترل باید همیشه وجود داشته باشد و حتا تنبیه. او به ممنوعیت تنبیه در سیستم آموزشى انگلستان اشاره مىكند و عوارض منفىاى كه این ممنوعیت داشته: «مثلا شما جامعه انگلیس را در نظر بگیرید. از زمانی که تنبیه را در مدارس ممنوع کردند خودشان اذعان کردند که این مشکلی برایشان به وجود آورده. آن وقتها بچهها بهتر تربیت میشدند.»
مهین اما معتقد است كه اگر سیستم درست باشد، قطعا میتوان فرزندان را با یك تربیت آزاد بزرگ كرد. این مادر ۵۰ ساله، فرهنگ مردسالارى رایج در جامعه را هم یكى دیگر از موانع دمكرات بودن خانودهها میداند و معتقد است اگر در كل جامعه دمكراسى برقرار باشد، مردسالارى هم از بین میرود و تربیت بچهها خیلى راحتتر میشود: «خوب در فرهنگ اجتماع ما وقتی از اول در ذهن من نوعی یا شوهر من به طور نوعی اینطور رفته که تصمیمها را باید بزرگ خانواده بگیرد و این را نتوانستیم در طی سالیان از ذهنمان بیرون بکنیم حالا به هر دلیلی، خوب أن طرف که حالا شوهر من باشد یا من باشم فکر میکنیم که درست این است که ما تصمیمگیر باشیم ولی وقتی در کل سیستم دمکراسی رعایت بشود، رفته رفته دمکراسی به داخل خانوادهها هم رسوخ پیدا میکند و آن فرهنگهای مردسالاری و زن سالاری هم برچیده میشود. همانطور که گفتم باید كل سیستم درست باشد.»
خانم دینارى هم همین نظر را دارد. او معتقد است وقتى بین خانه و جامعه فاصله زیاد باشد، هرچقدر هم كه خانواده تلاش كنند باز وقتى جوانها وارد جامعه میشوند، این اختلاف روى روحیه و رفتار آنها تأثیر میگذارد: «من موافقم و میگویم که پایه تربیت باید از خانواده باشد ولی وقتی خانواده همه تلاشش را میکند ولی من خودم بارها به چشم دیدم، بچههایی که در خانواده خیلی خوب تربیت شدهاند، بعد از وارد شدن به جامعه، از نظر خصوصیات اخلاقی تغییر کردهاند. خودشان را خواستهاند با آن محیط بیرون وفق بدهند، دچار مسایل و مشکلات روحی روانی شدند و به خاطر همین معتقدم که این مسئله باید از جامعه شروع شود.»
خانم حسینى هم معتقد است كه خانواده به تنهایى كار زیادى از دستش برنمىآید: «من تنها نیستم که جوانم را خیلی راحت در خانه تربیت کنم و او را آزاد بگذارم، جامعه هم باید همانطور که من فرزندم را آزاد میگذارم آزاد بگذارد که وقتی او دارد بیرون میرود، خیالم راحت باشد. ولی متاسفانه وضع اینطور نیست».
حالا فرض مىكنیم كه در همین جامعه ناسالم و غیردمكرات، پدر و مادرى موفق شدند فرزندانشان را با تفكر دمكراتیك بزرگ كنند. اما آیا این بچهها ظرفیت پذیرش این آزادى را دارند؟ آیا مىدانند كه آزادى همیشه كنارش مسئولیت نشسته؟ آیا مىفهمند كه عواقب تصمیماتشان چه درست و چه غلط با خودشان است؟
لیندا صادقانه به این سؤال جواب میدهد: «خیلی جالب است: من کار اشتباهی که میکنم میاندازم گردن خانواده. مثلا میگویم شما حتما به من گفتید این کار را بکنم ولی هر کار درستی که میکنم میگویم خوب خودم کردم و خودم تصمیم گرفتم».
محسن وقتى اشتباه میكند به این نتیجه مىرسد كه خانواده باید راه درست را به او نشان مىدادند: «من وقتی تصمیم اشتباهی میگیرم میگویم خوب خانواده به هر حال باید بیشتر من را راهنمایی میکرد و یک جاهایی میگفت: این راه اشتباهست و نباید انجام بدهی، نه اینکه بگوید حالا خودت میدانی».
شاهین اما تجربه خوبى در این زمینه داشتهاست. او معتقد است كه خانوادهاش آنقدر به او اطمینان دارند كه تصمیمگیریهاى بزرگ را به عهده خودش بگذارند و او هم ظرفیت پذیرش این اطمینان را دارد: «من مهندسی معدن میخوانم. دقیقا دو سال پیش بود که به این نتیجه رسیدم که شاید تحصیل من خیلی الکی باشد و بخواهم بردم سربازی و بعد سربازی این کار را بکنم. تنها جوابی که از پدر و مادرم شنیدم این بود که اگر خودت صلاح میدانی این کار را بکن. یعنی اجباری و زوری که تو حتما باید این کار را بکنی یا درس بخوانی نیست. چون به من گفتند آینده خودت است و خودت بهتر میدانی و خودت باید تصمیم گیری بکنی. ما فقط میتوانیم، بعضی جاها اگر دوست داشتی راهنماییت کنیم».
شما چه فكر مىكنید؟ به نظر شما دمكراسى از مغز آدمها شروع میشود یا از خانواده و یا از جامعه؟ كدام یكى از این فاكتورها براى آزاداندیشى مهمتر است؟ براى آزادزیستى چطور؟
همه دوست دارند در یك جامعه آزاد زندگى كنند. اما مهم این است كه هركس حاضر است براى داشتن چنین جامعهاى چقدر هزینه بدهد؟
میترا شجاعی