بندیکت فورمان، عکاس آلمانی که برای ایران اشک میریزد
۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبهبه طور قطع آلمانیهای زیادی پیدا نمیشوند که وقتی از ایران حرف میزنند، اشک از چشمانشان جاری شود، اما بندیکت فورمان (Benedikt Fuhrmann) روی آخرین ردیفهای صندلی کلیسای سنت ماکسی میلیان در شهر مونیخ برایم از دیدارش با پیرمردی تنها در روستایی خالی از سکنه، در گوشهای دور افتاده از ایران تعریف میکند و قطرات اشکی را که حین روایتش بر گونههایش جاری میشوند، با دست پاک میکند.
چندین بار برای اینکه نتوانسته خود را کنترل کند و میان مصاحبه گریه کرده، عذرخواهی میکند، اما از همان میانه گفتوگویمان وقتی جوابهایش به سئوالاتم همراه با بغضهایی میشدند که فرو میخورد، انتظار جاری شدن اشکهایی را داشتم که این عکاس و مستندساز ۳۵ ساله در تمام مدت سعی در پس زدنشان داشت.
وقتی بندیکت فورمان به همراه دوستش در سال ۲۰۰۵ وسائل سفر ۶ ماهه از مونیخ به مقصد ویتنام را آماده میکرد، ایران برایش تنها کشوری در میانه راه بود که بایست از آن گذر کرد. این دو سوار بر خودرویی که نزدیک به ۴۰ کیلو تجهیزات فیلمبرداری و عکاسی بارش شده بود، عازم میشوند.
مرز ایران و ترکیه نخستین مرز واقعی برای این دو اروپایی بود که بایستی با مرزبانان روبرو میشدند و مدارکشان را ارائه میدادند. ترس از برخورد سربازان، ضبط وسائل فیلمبرداری و عکاسی و در نهایت خواباندن ماشین با نزدیک شدن به مرز ایران در بندیکت شدت میگرفت. پنج دقیقه بعد این ترسها همگی در استکان چایی که بندیکت در اتاقک مرزبانی با سرباز کنجکاو ایرانی مینوشید، حل شده بودند؛ در آن لحظه برای این عکاس آلمانی مسجل شده بود که به جای رفتن به ویتنام، میخواهد در ایران بماند.
برای همین دوستش راهی ویتنام میشود و بندیکت راهی کشف ایران.
عشق به انسانها
بندیکت فورمان تا کنون پروژههای عکاسی و فیلمهای تبلیغاتی متعددی را برای شرکتهای بزرگ و نامدار نظیر بی ام و، مرسدس بنز و اسکودا انجام داده است، اما به گفتهی خودش در ایران با «ریشههای این سرزمین» پیوند خورد و تصاویر طبیعت و مردمش را ثبت کرد.
در روزهای اولیه ندانستن زبان مشکل بزرگی برای او نبوده و گاهی حتی او به آلمانی و روستاییان به فارسی حرف میزدند و با این حال هر دو منظور همدیگر را میفهمیدند. آنجاست که درک میکند «برای ارتباط برقرار کردن با مردم لزوما نیازی به زبان نیست.»
بندیکت در ابتدا تلاش میکند تا برای ماندن در ایران ویزای خبرنگاری بگیرد. دوندگیها سرانجام پس از سه ماه جواب میدهند، هر چند فضای پر از «بیاعتمادی» در ادارات ایرانی نمیتوانسته این امر را بپذیرد که یک آلمانی صرفا به عکاسی از مناظر و مردم ایران، به خصوص روستاییان علاقمند است. نتیجه این باور نیز بهزندانافتادنهای گاه و بیگاه بندیکت در ایران بوده که هر بار با توضیح و تفسیر از پشت میلهها به در میشود.
گالری عکس: مراسم افتتاحیه نمایشگاه "نگاهی به ایران" در کلیسای ماکسی میلیان
او در مدت اقامت در ایران تجربههای فراوانی را با روستاییان پشت سر میگذارد. هر چند نام اغلب این روستاهای دور افتاده را که مسیرش به آنها افتاده به یاد نمیآورد، اما صحنههای رقمخورده جایی عمیق در ذهنش ته نشین شدهاند، تا جایی که هر بار خاطرهای را از همین برخوردها نقل میکند، لرزش به صدایش باز میگردد.
در یکی از همین روستاها تنگی یکی از کوچهها او را مجبور میکند تا ماشین را پارک کرده و با پای پیاده به همراه تجهیزات عکاسیاش راهی بلندی یکی از تپههای اطراف شود. زمانی که سخت مشغول عکاسی بوده، ناگهان متوجه میشود که روستاییان از گوشه و کنار برایش چیزی میآورند؛ یکی با زیرانداز، دیگری با نان و کره و مقداری آب.
در یزد با یک روحانی در مسجد هم کلام میشود و به این ترتیب این روحانی به او اجازه میدهد تا به هنگام غروب به پشت بام مسجد برود و به تماشای پایین رفتن خورشید در دل کویر بنشیند.
در کوهها با عشایر زیر یک کرسی مینشیند و چای مینوشد و متوجه میشود که آن فارسی که او در تهران کمی یاد گرفته چه قدر در میان ساکنان این دشتها و کوهها «غریب و بیاعتبار» است.
مجموعه عکسهای بندیکت از ایران بیش از همه چهرهی مردان و زنان روستایی را در برمیگیرد که در برابر دوربین با گشادهدستی لبخند میزنند. میگوید عکاسی نیست که از آدمها بدون اطلاعشان عکس بگیرد. او در جواب من که میپرسم آیا قانع کردن مردم در کوه و کمر برای ایستادن جلوی دوربینش کار سادهای بوده یا نه میگوید: «من با تمام این آدمها پیش از عکاسی ساعتها وقت صرف کردم. وقتی که انسان سفر میکند، انگار خودش را بازمییابد. نگاهی که در چشمان این آدمهاست راهی به سوی قلبشان دارد.»
سپس عکسپسربچهای روستایی با موهایی کاملا بور و لبخندی رو به دوربین را نشان میدهد که وقتی او را دیده انگار «تصویری از کودکی خودش پیش روی چشمانش قرار گرفت.»
بندیکت فورمان عاشق آدمهاست و این عشق «روز به روز بیشتر میشود.»
زبان "شیرین" فارسی
بندیکت تهران را شهری بزرگ میخواند که مردمش مثل تمامی شهرهای بزرگ جهان در شلوغی، هیاهو و استرس در حرکتاند. نخستین کلمات زبان فارسی را نه از اشعار حافظ یا سعدی بلکه از متصدی هتلی در جنوب تهران میآموزد که هنوز هم بعد از ۶ سال به خوبی به یاد میآورد: «دل به تو دادم که بری ناز کنی، دل به تو ندادم که بری جگرکی باز کنی.»
با خنده میگوید: «تا ماهها معنی این جمله را نمیدانستم تا زمانی که دوستی برایم آن را ترجمه کرد و تازه فهمیدم که خدای من تمام این مدت چه میگفتم.»
این عکاس و فیلمساز آلمانی به انسانها و قدرتی که در اختیار دارند، قویا باور دارد، همانطور که به نیروی جادویی خاک و زمین. مثال مورد علاقهاش در این باره"سیب" است. میگوید، یک سیب، سیب است صرفنظر از اینکه در آلمان یا ایران پرورش داده شده باشد. برای این سیب مرزها معنی ندارد زیرا ریشههایش در اعماق خاکی دویده شده که متعلق به زمین و تمام آدمیان است.
بندیکت همان زمان که در ایران سفر میکرد، میدانست که میخواهد عکسها و تصاویری که از ایران ثبت کرده، در آلمان به نمایش بگذارد.
همزیستی مسالمتآمیز ادیان
پس از بازگشت به وطن بندیکت گمان میکرد که گالریدارها و موزهها تصاویرش را از ایران «روی دست میبرند.» اما به زودی برایش نادرست بودن این تصور مسجل شد؛ هیچ گالری یا موزهای حاضر نبود از کشوری که تنها خبر اعدام همجنسگرایان، ساخت بمب هستهای، خشونت علیه زنان و محدود کردن اقلیتهای مذهبی از آن به گوش میرسد، چنین تصاویری را به نمایش گذارد.
پس از تلاشها و جستجوی فراوان که چند سال به طول انجامید، راینر ماریا شیسلر، کشیش کلیسای سنت ماکسی میلیان مونیخ آمادگی خود را برای در اختیار گذاشتن کلیسایش اعلام میکند. از عکساین کشیش زادهی بایرن که بر تابلوی ورودی کلیسا چسبانده شده، میتوان حدس زد که نگاهش به دین و دنیا متفاوت از دیگر همکیشان و روحانیون مذاهب دیگر است.
هنگامی که برای گفتوگو ردای مذهبی را کنار گذاشته و در کاپشنی چرم با دستمال گردنی مشکی با طرح جمجمههای اسکلت ظاهر میشود، به یقین در مییابید که با کشیشی متفاوت روبرو هستید.
کشیش شیسلر میگوید زمانی که بندیکت با ایدهی برپایی این نمایشگاه به سراغش میرود، هیچ دلیلی برای نه گفتن نمییابد: «نمیدانستم چرا باید اصلا نه میگفتم.» از مسیح مثال میزند که در تمام عمرش با عشق به انسانها، آنها که به حاشیه رانده شده بودند را به مرکز توجه میکشاند و در کارهای عکاس آلمانی نیز صحبت از انسانهای ساده و معمولی ایران است.
این کشیش مسیحی به خوبی به تمامی خبرهای منفی رسیده از کشور اسلامی واقف بوده اما بستن درهای «خانه خدا» به روی تصاویر و نمایشگاه را «غیراخلاقی» میدانسته است: «خدا به این ساختمان بزرگ بتونی احتیاجی ندارد، مهمترین چیزی که او به آن احتیاج دارد، فضاست. این فضا نیز درون قلب ماست.»
موافقت کشیش شیسلر با این نمایشگاه و برگزاری دعای صلح ادیان در شب افتتاحیه، با واکنش منفی شدید کشیشهای دیگر روبرو میشود. همکاری به او میگوید: «این امر ناممکن است. چرا ادیان دیگر باید به صحن کلیسا راه یابند؟» انتقادی که راینر ماریا شیسلر نمادی از «ذهنیت عمیق قرون وسطایی» در افکار میخواند و با تحکم میگوید: «نبایستی از ادیان دیگر ترس داشت و ادیان نیز باید دست از به وحشت انداختن یکدیگر بردارند.»
از او میپرسم پیش از برگزاری این نمایشگاه چه تصویری از ایران در ذهن داشته است. با لبخندی بر لب میگوید: «ایران و عراق دو کشور هلال حاصلخیز (بخش تاریخی خاورمیانه) هستند که تا کنون به آنجا سفر نکردهام. یک موتور بزرگ مخصوص خریدهام و میخواهم در اولین فرصت با آن راهی این دو کشور شوم.»
"متشکرم که کشورم را به من بازگرداندی"
بندیکت فورمان اما برای برگزاری این نمایشگاه با نام "نگاهی به ایران" (Ein Blick Iran) با مشکل دیگری هم روبرو بود؛ یافتن حامیان مالی. پس از استقبال سرد نهادها، موزهها و شرکتها، او دست به دامان اینترنت میشود و از مردم کمک میخواهد؛ در روشی نو و متفاوت با نام "Crowdfunding" که هر کس میتواند با اهدای مبلغی هر چند اندک در به راه افتادن این پروژه سهیم باشد.
بندیکت میگوید: «نکته قابل توجه این بود که ایرانیهای زیادی نسبت به این پروژه بیاعتماد بودند و تمایلی به کمک نداشتند.»
دو دقیقه مانده به پایان روز ۱۵ ژوئن، که از پیش به عنوان پایان مهلت کمکرسانی در نظر گرفته شده بود، بیش از ۳۰۰ نفر کمکهای مالی خود را بالغ بر ۵۰ هزار یورو ارسال میکنند. "نگاهی به ایران" تا کنون در آلمان بزرگترین پروژه "Crowdfunding" بوده و تا روز ۱۲ اوت ۲۰۱۲ برپاست.
شاهرخ مشکین قلم، هنرمند پرآوازه ایرانی، زمانی که از برگزاری این نمایشگاه باخبر میشود، به بندیکت میگوید که «چون او در پی ارائه تصویری انسانی از میهنش است» حاضر است بدون دریافت هزینه برای اجرای برنامه در شب افتتاحیه شرکت کند. شماری از خانمهای ایرانی نیز برای تهیه غذاهای ایرانی به طور داوطلبانه همکاری میکنند.
رانی ادری، گرافیست اسرائیلی و مبتکر کمیپین "اسرائیل ایران را دوست دارد" نیز وقتی از هدف بندیکت آگاه میشود، به او میگوید که هر دو در یک راه قدم برداشتهاند و میپذیرد که برای افتتاح نمایشگاه از تل آویو به مونیخ سفر کند.
صندلیهای پر کلیسای سنت ماکسی میلیان مونیخ در شب افتتاحیه نشان از استقبال گرم آلمانیها و ایرانیها دارد. بانوی سالخوردهی ایرانی در میان تشویق گرم حاضران پس از اتمام فیلمی کوتاه از ایران ساخته بندیکت فورمان، او را سخت در آغوش میگیرد و میگوید: «متشکرم که کشورم را به من بازگرداندی.»
با هم زیستن
در مجموعه عکسهای بندیکت تصویری سیاه و سفید از پیرمرد روستایی خندانی دیده میشود که خاطرهای حک شده در ذهنش به جای گذاشته است.
این پیرمرد تنها ساکن روستایی دور افتاده در ایران بوده که گذر بندیکت به آن میافتد. چوپانی با گلهای از گوسفند که برای عکاس آلمانی تعریف میکند که همه برای یافتن کار به شهر مهاجرت کردهاند و اینک او و گوسفندانش تنها ساکنان روستا به شمار میآیند. پیرمرد میگوید که او عاشق این مکان است و مهم نیست که همه از آنجا رفتهاند، او تا پایان در اینجا باقی خواهد ماند.
آن دو در سکوت صحرا با یکدیگر چای مینوشند و در تمام مدت خنده صورت پر چروک مرد روستایی را ترک نمیکند. او از بودن بندیکت غرق خوشحالی بوده و بندیکت نیز از بودن او در این روستای متروکه.
«لحظاتی سرشار از حس عمیق خوشبختی که در آن مرزها کوچکترین معنایی نداشتهاند و هیچ چیز در آن لحظه نمیتوانست ما را از یکدیگر جدا کند.»
پس از گذشت هفت سال، بازگویی این خاطره چشمان بندیکت را غرق اشک میکند.