برنامه کودک در رادیو ایران، نهضتی برای کودکان • بخش اول
۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبهزمانی که برنامهی گلهای جاویدان از رادیو ایران پخش میشد، داود پیرنیا، بنیانگذار این برنامه، خودمیدانست، گلهای دیگری هستند، که سازندگان فردای گلهای جاویدند. گلهایی که هنوز کسی چندان ارزشی برایشان قائل نبود. در بیابانی پر آب و علف روئیده بودند، بدون آن که تک تک شناخته شده باشند و کسی هویت جداگانهای برایشان قائل باشد. آنها تنها خیل بچههایی بودند که در کنار یکدیگر میلولیدند و هر توهین و ضرب و شتمی را بناچار باید تحمل میکردند، تا زمانی که خود به خیل بزرگترها به پیوندند، و همان دور باطل را تکرار کنند.
بدین ترتیب بود که رادیو ایران، پس از چهارده، پانزده سالی که از تاسیسش میگذشت، برای نخستین بار به ابتکار داود پیرنیا، به فکر تهیه برنامهای، با عنوان "برنامهی کودک" افتاد. این برنامه را در آغاز بیژن پیرنیا، پسر ده سالهی داود پیرنیا، تنها به مدت سه دقیقه اداره میکرد. در کوتاه مدت اما کودکان دیگری که صدایی و هنری داشتند به این برنامه پیوستند. آرم برنامه، ترانههای کودکان آن زمانی و صدای "آقابیژن"، همچنان در گوش کسانی که از هم نسلان بیژن پیرنیا هستند باقیمانده است. در میز گردی توانستهایم چهار تن از دست اندر کاران این برنامه را از چهار سوی جهان گرد هم بیاوریم.
بیژن پیرنیا، از نوشهر ایران، سیما بینا، در شهر کلن آلمان، سوسن مطلوبی آنزمانی و سروش ایزدی فعلی، از وین اتریش و داریوش پیرنیا از آمریکا. میز گرد با پخش آرم برنامهی کودک در سال ۱۳۳۴ آغاز میشود.
دویچه وله: فکر میکنم با این قطعهی "آیدا" که از وردی شنیدیم، همهی شما را به دوران کودکی و نوجوانی بردم. درست میگویم یا نه؟
داریوش پیرنیا: این همان اپرای آیدا است که به نام یک شاهزاده خانم ایرانی درست شده بود و آرم برنامهی کودک بود. برنامهای که آقابیژن گویندهاش بود و خیل هنرمندان دیگری با آن همکاری داشتند. مانند سیما خانم بینا. اینکه میگویم خانم، برای این است که الان سنهایشان از ۷-۸ سالگی بالا رفته است. سیما، آلیس و بلا، عهدیه، سروش ایزدی که الان پزشک کودکان است، حمید عبادی، به اضافهی چند نفر دیگر، هنرمندانی بودند که با برنامهی کودک کار میکردند.
آقای بیژن پیرنیا، اولاً اجازه دارم به شما همان "آبیژن" بگویم، همانگونه که در دوران کودکی میگفتیم؟
بیژن پیرنیا: شما مرحمت دارید، متشکرم. لطف میکنید.
آبیژن، شما یادتان هست اولین برنامهای که اجرا کردید، در بارهی چه چیزهایی بود؟
بیژن پیرنیا: بله یادم هست. اولاً مدتاش خیلی کوتاه بود. بعد هم با چند کلمه صحبتی که من کردم شروع شد و بعد از آن صحبتهای دادستان کل کشور پخش شد. یکی از بچهها را در یکی از مدارس واقعاً کتک زده بودهاند. او را تنبیه شدیدی کرده بودند، طوری که بهداری ادارهی فرهنگ هم پول درمان داده بود و پزشک قانونی نیز پول درمان طولانی برای این بچه داده بود. بدنش کبود شده بود. پدر من از قبل، فکری برای برنامهی کودک داشتند. مانند برنامهی گلها که آن زمان اجرا میشد.
ایشان با این فکر، مرا به ادارهی رادیو بردند، یک امتحان صدا کردند. مطلبی در مورد شخصیت بچهها برای من نوشته بودند که من آن را بیان کردم. چون هنوز سنام آنقدر نبود که بتوانم خودم مطلبی را برای رادیو بنویسم. من این مطلب را بیان کردم و بعد هم از آقای دادستان خواهش کردم که موضوعات قانونی مربوط به این مسئله را برای عموم طرح کنند. ایشان هم که از قبل دعوت شده بودند، لطف کردند و موارد قانونی منع تنبیهات بدنی، شدت آن، جرم بودن و مجازات آن را برای کسانی که باید میشنیدند، به زیبایی بیان کردند.
شما آن موقع چند سالتان بود؟
بیژن پیرنیا: من حدوداً ۱۰ ساله بودم. چون میتوانستم بخوانم. نوشتههایی را که پدرم مینوشتند، میتوانستم بخوانم.
از چه زمانی بچههایی را که صداهای قشنگی داشتند، به برنامهتان آوردید؟ از همان برنامهی اول یا بعدها؟
بیژن پیرنیا: بعدها. این را هم بگویم که برنامهی اول در بیان و تفهیم شخصیت کودک و احترام گذاشتن به این شخصیت بود و اینکه بچهها باید اعتماد بهنفس داشته باشند که این اعتماد بهنفس شامل احترام محبتآمیز و توجه زیاد میشود.
ما این را آرام آرام از برنامههای سه دقیقهای شروع کردیم. به تدریج، به این نتیجه رسیدیم که نمیشود همهی برنامه را من اجرا کنم. خُب برنامهی کودکان بود و باید بچهها تا جایی که میتوانستند در آن شرکت داشته باشند. این بود که آرامآرام همکارهای دیگری پیدا کردم که از من هم بسیار بهتر بودند. ما برنامه را با این افراد تا مدتهای طولانی ادامه دادیم.
سالهای آخر شرکت من کمتر بود، ولی بههرحال من هم بودم.
از چه زمانی از صدای بچههای کوچکتر برای خواندن استفاده کردید؟ از چه زمانی موزیک همراه برنامه شد و آن وقت، طول برنامه چقدر بیشتر شد؟
بیژن پیرنیا: زمان برنامه، ابتدا سه دقیقه بود. بعد از یک سال طول برنامه به ۱۵ دقیقه رسید که هر روز هفت و ربع صبح شروع میشد. جمعهها هم برنامهای ۴۵ دقیقهای داشتیم؛ البته زمانی که پدر من، همکار دیگری به علاوهی برادرم پیدا کرد. یعنی برادر من، آقای داریوش پیرنیا در این برنامه خیلی به من و پدر کمک میکردند. من که خیلی نیاز به کمک داشتم. این همکار پدرم، آقای دکتر منوچهر معینافشار بودند از سال دوم شروع به همکاری با این برنامه کردند و بسیار کمک شایانی کردند.
اما ورود خانم بینا؛ یک روز، یک نظامی خیلی شایسته و خوشقد و بالا همراه خانمشان و دخترشان آمدند به رادیو. ایشان تیمسار بینا بودند (خدا رحمت کند) که آمدند و دخترشان، سیما خانم را معرفی کردند. حالا من میگویم سیما خانم، چون الان دیگر بزرگ شدهاند. سیما خانم چند آهنگ محلی، بهخصوص بیرجندی را خواندند که خیلی خیلی مورد توجه قرار گرفت.
سیما جان، شما یادتان هست اولین ترانهی محلیای که خواندید چه بود؟ وقتی همراه پدر و مادر به استودیوی رادیو آمدید؟
سیما بینا: اجازه بدهید اول سلام بلندبالایی به همین دوستان عزیزم بکنم که شما لطف کردید و ما را از جاهای مختلف دنیا، از طریق تلفن، روی خط آوردهاید. آقای داریوش خان عزیز پیرنیا، آقابیژن پیرنیا، خانم مطلوبی نازنین، واقعاً هیجانی هستم…
سیما خانم نازنین… ما واقعاً خوشحالایم که همهی شما را اینجا روی خط داریم. خانم بینا بعد از این خوشآمد گوییها، ممکن است بگویید اولین ترانهای که خواندید چه بود؟
سیما بینا: اولین ترانهای که خواندم در روز کودک بود که آن زمان جشن میگرفتند. آقای داوود پیرنیا، روحشان شاد! ضمن اینکه چنین برنامهای را در رادیو بنیان نهادند، همیشه مشوق و مبتکر خیلی چیزهای مختلف بودند، از جمله همین جشن روز کودک. یک روز کودک درست کردند که آن را در برنامهی رادیو جشن میگرفتند و یادم میآید که با این ترانه شروع کردم که: «بادا به کودک مبارک، فرخنده روز کودک». این آهنگی بود که پدرم به این مناسبت ساخته بودند و کلام هم از خود ایشان بود.
آقای داریوش پیرنیا ، فکر میکنم اولین برنامهای که نوشتید، در سالهای نوجوانی و ۱۷-۱۸ سالگی بود. درست است؟
داریوش پیرنیا: بله؛ همان اوایلی که برنامهی کودک درست شده بود، سه سیستم دیگر هم درست شد. یکی اینکه یک سینما مخصوص کودکان درست شد که مردم روزهای جمعه میآمدند در سینما رویال، سینما تختجمشید و چند سینمای جنوب پایتخت، هم برنامهی هنری تماشا میکردند و هم فیلمهای مناسب کودکان را میدیدند. یک انجمن هنری کودکان نیز درست کردیم که در تلویزیون برنامه داشت و در مدارس هم برنامه اجرا میکردند. زیاد هم دوست نداشتند که به آنها بچه بگویند، میگفتند: اینها کودکان و نوجوانان هستند. در کنار اینها "اطلاعات کودکان" منتشر شد و رونق گرفت.
این سه سیستم تقریباً با هم همکاری نزدیک داشتند و من با هرسه گروه هم کار میکردم. کار رادیو و تلویزیون افتخاری بود. ولی سناتور مسعودی گفته بودند هرکسی مقاله مینویسد، باید به او حقوق داد.
میخواهم بگویم که برنامهی کودک یک نهضت برای کودکان بهوجود آورد.
همانطور که سیما گفت، جشن کودکان برگزار میشد. سینمایی هم که مخصوص کودکان بود، یک کار ابتکاری انجام میداد و آن اینکه هر هفته ۲۵۰- ۳۰۰ نفر از فرزندان شهر (کودکان بیسرپرستی که در مراکز دولتی نگهداری میشدند) را دعوت میکردند و هر بچه هم مهماندار یکی از این بچهها بود. برایش هدیه میآورد و میوه و خوراکیهای گوناگون به هم میدادند. یعنی یک دوستی و الفتی بین همهی بچهها بهوجود میآمد.
این نهضت یا حرکت طرفداری از کودک، کار بزرگی بود که خودمان هم نمیدانستیم داریم چنین کاری انجام میدهیم. بعد هم موقعی شد که من باید برای تحصیل به آلمان میرفتم. آقای دکتر معینافشار که آقابیژن از ایشان اسم بردند، معلم من بودند.
بیژن پیرنیا: معلم من هم بودند.
شاید معلم من هم بودند و من نمیدانم.
داریوش پیرنیا: من ایشان را بردم خدمت پدر. چون من نمیتوانستم کار آنجا را ول کنم. این آقابیژن هم که الان تعریف آن روزگار را میکند، دهها شب، شاید بیش از ۵۰بار روی قفسهی ادارهی رادیو خواباش میگرفت. استودیو نبود، برنامه هم باید ضبط میشد و به بچهی ۹-۱۰ ساله مگر چقدر میشد فشار آورد؟ آنجا میگرفت میخوابید.
ولی ذوق و عشق و علاقه را داشت. سوادش هم نسبت به بچههای همسالش بیشتر بود. من چندین بار دیدم که جایی سخنرانی بود. سخنران حرفی میزد، آقابیژن دستش را بلند میکرد و میگفت این که شما گفتید درست نبود. اینها همه را در محاورههایی که در خانهی ما برقرار بود و رفت و آمدهای دوستان پدر یاد گرفته بود.
آقای پیرنیا، اما هنوز نگفتهاید اولین برنامهای که برای برنامهی کودک نوشتید، راجع به چه مسئلهای بود؟
داریوش پیرنیا: اینطور نیست که یادم مانده باشد. پدرم دو سه موضوع مختلف را مطرح میکرد و میخواست که راجع به آنها بنویسم.
یعنی از قبل به شما میگفتند که راجع به چه موضوعاتی بنویسید.
داریوش پیرنیا: میگفتند بنویس، ما هم مینوشتیم. اینطور نبود که عدهای نویسندهی برنامه باشند، عدهای کارگردان برنامه باشند. همه چیز خیلی احوال اولیه داشت. اولین برنامهی رادیو را یادم نمیآید. اما نمایشنامهای را که نوشتم یادم میآید.
همچنان به سراغ یادها و یادگارهای آن زمان میرویم تا کودکانی را که امروز همه جوانانی بالای شصت سال هستند، به این نهضتی که حدود شصت سال از عمرش میگذرد باز گردانیم.
الهه خوشنام
تحریریه: فرید وحیدی
برای خواندن بخشهای بعدی مصاحبه بر لینکهای پایین صفحه کلیک کنید: