برلین؛ شهری که زندگی در آن مثل هیچ جای دیگر نیست
۱۳۹۳ مرداد ۱۸, شنبه
برلین به قول معروف شهردارش "شهری ورشکسته٬ اما سکسی" است که حالا جاذبههای منحصر به فردش در سراسر جهان نقل زبانهاست. آنهسوفی برندلین٬ خبرنگار بخش انگلیسی دویچهوله که در کنار زندگی در برلین تجربه زندگی در چندین شهر دیگر دنیا را هم دارد٬ در این مطلب نگاهی انداخته به ویژگیهایی که هویت منحصر به فرد برلین و مغناطیس گیرا و مقاومتناپذیر این شهر را میسازند. این مطلب ترجمهای است از مطلب آنهسوفی که در سرویس انگلیسی دویچهوله منتشر شده است.
برلین همچون یک رابطه عاشقانه آتشین است؛ وقتی با هم هستید با هرآنچه که دارد همه وجودتان را تسخیر میکند و دل کندن از آن و از یاد بردنش شاید تا آخر عمر زمان ببرد. بعد از آنکه چند سالی در پایتخت آلمان زندگی کردم دیگر گمان نمیکنم بتوانم تا این اندازه شیفته و شیدای شهری شوم. باور کنید٬ امتحانش هم کردهام.
من در چند شهر جذاب و مهم جهان مثل سیدنی٬ سنفرنسیسکو و آمستردام هم مدت کوتاهی زندگی کردهام؛ شهرهایی که جاذبههای سکسی از در و دیوارشان میبارد اما با همه جذابیتهایی که دارند٬ از سواحل زیبا گرفته تا درختان نخل و قطارهای کابلی و خانههای چشمنواز در حاشیه کانال٬ هیچکدامشان به گرد پای برلین هم نمیرسند. دلایلاش را در ادامه توضیح میدهم.
برلین متفاوت است
برلین با سرعتی باورنکردنی در حال تغییر است. منظورم از این تغییر لزوما تغییر مثبت هم نیست٬ اما نکته اینجاست که در جریان این تغییر پرشتاب٬ برلین هویت و اصالت خود را از دست نداده است. بهرغم تحولات پیوسته و بهسازی بیتوقف بافت شهری و هجوم هیپسترها از گوشه و کنار جهان٬ برلین هنوز هم گوهر ماهیت خود را حفظ کرده است. این یعنی چیزهایی در برلین امکانپذیر است که در هیچ جای دیگر جهان٬ حتی در سیدنی٬ سنفرنسیسکو یا حتی آمستردام هم ممکن نیست.
عصرها که از سر کار برمیگشتم روی بام ساختمانی قدیمی مینشستم و در حال نوشیدن آبجو٬ محو تماشای چشمانداز شهر و افق آسمانش میشدم. عصرهای یکشنبه را زیر نور آفتاب در پارتیهایی در دل طبیعت میرقصیدم (برلینیها برای این پارتیها اصطلاح اوپنایر را به کار میبرند)؛ جایی که حتما حبابهایی در افق دیدت داری٬ آبجوهای ارزان در دسترس است و هیپسترهای خوشحال دور و برت مشغول معاشرت و رقصیدناند.
میتوانستم به دیدن خرابههای دیدنی برلین بروم. مثل همین Spreepark که شهر بازی به جا مانده از دوران جنگ سرد است٬ یا تویفلسبرگ (Teufelsberg) که ایستگاه جاسوسی برلین غربی بود و حالا تبدیل به جایی شده که یکی از بهترین ویوها به شهر را دارد٬ یا برای عکاسی به یک کلینیک روانکاوی قدیمی بروم و در فضای وهمآلودش پرسه بزنم.
شهری که هرگز نمیخوابد
زندگی در برلین و تجربه زندگی شبانه آن٬ پارتی کردن و کلاب رفتن در جاهای دیگر دنیا را دشوار کرده است. هیچ جایی موسیقی به خوبی موسیقی (الکترونیک) برلین نیست و کلابها هم تا این اندازه خلاقانه طراحی نشدهاند. در سنفرنسیسکو دیسکوها و کلابها ساعت ۲ پس از نیمهشب تعطیل میشوند و این زمانی است که پارتیهای برلین تازه گرم میکنند.
در برلین اگر کفش پاشنهبلند به پا داشته باشید و دامنی شیک٬ احتمالا با نگاههای عجیب و غریبی مواجه خواهید شد٬ اما در سیدنی اگر به اندازه کافی به شیک پوشیدنتان اهمیت نداده باشید ممکن است دم در مانع ورودتان به کلاب شوند. دستمالی کردن دختران روی صحنه رقص در هر جایی از دنیا ممکن است رخ دهد٬ اما نه در برلین. در برلین آدمها میدانند که باید به فضای شما احترام بگذارند و مزاحمتی برایتان ایجاد نکنند.
دوشنبه در بسیاری از شهرهای دنیا روزی است که خسته از پارتی و خوشگذرانیهای آخر هفته به استراحت میگذرد٬ یا البته به کار٬ در نخستین روز کاری هفته. اما در برلین حتی دوشنبهها هم چراغ پارتیها همچنان روشن است و عیش ادامه دارد. هر شب و هر روز هفته را میتوان در برلین به عیشونوش گذراند.
این به این خاطر است که زمان عیشونوش در برلین زمانی مقدس است. در بسیاری از پایتختهای دیگر جهان همه به شدت درگیر کارند؛ کار متن زندگی است و بقیه امور در حاشیه. اما ماجرا در برلین برعکس است. گاهی اوقات اینطور به نظر میرسد که هیچکسی در این شهر کار نمیکند. حتی آنهایی که کار میکنند هم همچنان زمان زیادی را به زندگی خصوصی بعد کارشان اختصاص میدهند و این زمان در برلین اهمیتی حیاتی دارد.
پارکها پر است از کسانی که برای خوشگذرانی آمدهاند؛ بارها و کافههای کنار کانال و رود هم همینطور. حتی اگر معتاد کار و کوشش باشید هم برلین به شما خواهد آموخت که خود را رها کنید و از لحظه لحظه زندگیتان لذت ببرید.
دیگ جوشانی از فتیش و موجودات عجیب و غریب
آدمها در برلین عجیب و غریباند و البته منظورم از این صفت منظور مثبتی است. کسی در برلین به اینکه چقدر پول دارید٬ چه ماشینی دارید یا چه لباسی پوشیدهاید کاری ندارد. مهم نیست که ساکنان برلین چه تفاوتهایی با یکدیگر دارند٬ مهم این است که آنها دارند به سبکی کنار یکدیگر زندگی میکنند که بسیاری جوامع دیگر دربدر در جستوجوی آناند: همزیستی در صلح.
یک بار که حوالی ۷ صبح بعد از یک شب طولانی که به پارتی گذشت٬ بیرمق با قطار به خانه برمیگشتم دیدم در همان واگنی که من روی صندلیهایش ولو شدهام یک بیزنسمن شیک کتوشلواری و یک پانک با شلواری پارهپاره و خانوادهای که کودکانش از اینکه راهی دریاچهای در حوالی شهر شدهاند ذوقزدهاند٬ با من همسفرند. برلین مجموعهای گلچینشده از تیپهای مختلفی از همین آدمهاست٬ روی تکه نسبتا کوچکی از کره زمین.
به همین خاطر است که آدمها به تفاوتهای یکدیگر احترام میگذارند. اگر بخواهید شبی را در دارکرومهای «برگهاین» که بزرگترین معبد تکنودوستان دنیاست بگذرانید٬ کسی آن را مبنای قضاوت در مورد شما قرار نخواهد داد. حتی اگر کل روز را با لباس خرس و پلنگ در سطح شهر بچرخید هم همینطور؛ خبری از واکنشها و قضاوتهای منفی نخواهد بود.
تاریخ و آگاهی سیاسی جاری در برلین
البته برلین سویهای جدی هم دارد که نمیتوان از آن چشم پوشید. شما به سختی میتوانید شهری بیابید که تاریخاش را به اندازه برلین در معماری و آگاهی جمعیاش جاری کرده باشد. هرجا که میروید چیزهایی هست که گذشته را به خاطرتان بیاورد و این فقط در شکل مرسوم موزهها و بناهای تاریخی نیست.
همینطور که در خیابانهای برلین قدم میزنید سنگنشانههایی میبینید که مسیر دیوار معروف برلین را نشانتان میدهند. یا سنگهایی که نشان میدهد در این مکان خانوادهای یهودی زندگی میکرده که بعدها رهسپار اردوگاههای مرگ شده. برلین بیپروا و فعالانه مراسم یادبود برای قربانیان جنگهای جهانی اول و دوم و دوران جنگ سرد برگزار میکند٬ بدون آنکه هیچ یک از اشتباهاتش را پنهان کند٬ یا از یاد ببرد.
برلین٬ معشوق پیشین من٬ همواره در قلب من عزیز خواهد ماند. شاید اگر روزی برلین شغلهای بیشتری هم برای ارائه کردن داشته باشد باز هم با لباس سفید و چکمههای مشکیام به آغوشاش بازگردم و با معشوق دیرینهام زندگی کنم. تا آن روز فرا برسد٬ سعی میکنم از مواهب در برلین نبودن بیشترین بهره را ببرم: مسیرهای کوتاهتر٬ آدمهای مهربانتر و زمستانهای قابلتحملتر.