کلانشهرهای جهان در گستره ادبیات
۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه"شهرهای زیبای زیادی در جهان وجود دارند، ولی مکزیکو با نیروی جادوییاش مرا بیش از شهرهای دیگر به خود جلب میکند." این گفتهی گوییمرمو فادانلی، نویسندهی جوان مکزیکی است. این واقعیت در مورد اغلب نویسندگان شهرهای دیگر هم صدق میکند. از جمله، سفی آتا (Sefi Atta) از لاگوس، بلال فادل (Belal Fadl) از قاهره، الطاف تیرهوالا (Altaf Tyrewala) از بمبئی و آیو اوتامی (Ayu Utami) از جاکارتا. خبرنگاران دویچهوله به چهار گوشهی جهان سفر کردهاند و با این نویسندگان در مورد شهر زادگاه خود به گفتوگو نشستهاند:
زنان وحشتناک لاگوسی
نویسندهی نیجریایی سفی آتا، از اواسط دههی نود به آمریکا مهاجرت کرده است، ولی هر سال چندین بار از شهر زادگاه خود، لاگوس، دیدن میکند. دومین کتاب او با عنوان "خبرهای تازه از خانهام" در سال ۲۰۰۹ برندهی مهمترین جایزهی ادبی آفریقا، نوما، شد. رمان اول سفی آتا، "به همه بگو، همهچیز روبراه میشه" نام دارد و زندگی دو زن متفاوت در لاگوس دهههای ۶۰ تا ۸۰ را بازگو میکند. در این دوران، لاگوس هنوز پایتخت کشور نیجریه که در سال ۱۹۶۰ به استقلال رسید، بود.
یکی از شخصیتهای اصلی رمان "به همه بگو، همهچیز روبراه میشه"، زنی به نام انیتان است که در ناز و نعمت زندگی میکند. او مسیحی و دختر وکیلی متمول است. این وکیل متعهد و آزادمنش، از جمله از متهمانی نیز دفاع میکند که علیه دولت به دلیل زیرپا گذاشتن موازین حقوق بشر فعالیت داشتهاند. شری، دوست انیتان، دختر مسلمان و فقیری است که به گفتهی راوی داستان از راههای "غیراخلاقی" زندگی میکند. آخرین شغل او: "معشوقگی یک افسر بلندپایهی ارتش". انیتان و شری، که دوستهای صمیمی هستند، دائم در تلاشند جایی برای خود در دنیای مردانهی دورو برشان باز کنند.
سفی آتا دربارهی نقش زنان در نیجریه مینویسد: «در مملکت من در گذشته اگر زنی عطسه میکرد، به فمینیست بودن متهم میشد. من برای این واژه تعریف ویژهای نداشتم. ولی آیا کلمهای وجود داشت که بتواند احساسات مرا از امروز به فردا شرح دهد؟ اصلاً باید چنین واژهای وجود داشته باشد؟ من دگرگونیهای زنان را بررسی کردهام. وقتی به مرحلهی بلوغ میرسیدند، میلیونها تن بودند که در سه مقوله میگنجیدند: آرام و قوی، نرم و با قلبی مهربان، خوشاخلاق و وراج. به بقیه میگفتند: زنان وحشتناک!»
"خدایی دیده نمیشود"
الطاف تیرهوالا، در شهر ۲۰ میلیون نفری بمبئی، که از بزرگترین شهرهای هندوستان است، به دنیا آمده است. این نویسندهی ۳۳ ساله، خود در این رابطه میگوید: «ممبی زادگاه و میهن منست. من در این شهر، دور از انتظار همه، بزرگ شدم و با آن چندین بار به عقب برگشتم.»
تیرهوالا وقتی ۱۸ ساله بود برای ادامهی تحصیل در رشتهی اقتصاد به نیویورک رفت. او پس از پایان دورهی دانشگاهی دوباره به بمبئی بازگشت: «من چهرهای از نیویورک را دیدم که کمتر دانشجوی خارجیای آن را در این شهر دیده است. یعنی من میبایست بهطور همزمان، در سه جا کار میکردم. بعضی وقتها از غذا خوردن هم صرفنظر میکردم تا بتوانم کرایهی اتاقم را بپردازم. این جا بود که تصورم از "شیوهی زندگی آمریکایی" نابود شد.»
تیرهوالا که تازهترین رمانش با عنوان "خدایی دیده نمیشود" به زبان آلمانی منتشر شده، با همسر و مادر و پسر ۱۰ ماههی خود در آپارتمان کوچکی در این شهر شلوغ زندگی میکند. بمبئی یکی از ثروتمندترین شهرهای هندوستان است. با اینحال تقریباً نیمی از جمعیت آن از سیستم لولهکشی آب آشامیدنی محروم است.
در ضمن بمبئی یکی از کثیفترین شهرهای هندوستان نیز هست. الطاف تیرهوالا، یک بار در دفتر یادداشت روزانهی خود در این باره نوشته است: «در بمبئیِ من، همه چیز سر وقت رخ میدهد. ساعت مچیام ساعت ۱۰ را نشان میدهد. ولی بیرون، در خیابان، انگار که غروب است. پنجرهی ماشینم تقریباً سیاه شده. اگر سرم را کمی به راست بچرخانم، میتوانم زبانههای بخارآلود و کثیف این شهر را که تو در آن زندگی میکنی، ببینم. ولی من آدم رومانتیک یا خودآزاری نیستم. حتی شیشههای جلوی خودرو هم تا حدودی بخارگرفته تا بمبئی تو از بیرون حفظ شود.»
قاهره، مادر جهان
بلال فادل یکی از مشهورترین نویسندگان جوان مصر است. برای او شهر ۱۶ میلیونی قاهره محل نمایش نبرد بین فقیر و غنی است. او اغلب به کافهی روشنفکران قاهره، جایی که خوانندهی مشهور مصری، امُ کلثوم در سالهای ۶۰ کنسرت میداد و نجیب محفوظ، نویسندهی برندهی جایزهی نوبل ادبی این کشور در آن رفت و آمد میکرد، سر میزند و با روشنفکران دیگر به بحث مینشیند.
در داستان "هزار و یک شب" آمده است: «اگر قاهره را ندیده باشی، مثل این است که دنیا را ندیدهای.» به تعبیری، قاهره مادر جهان هم هست؛ جهانی پر هرجومرج که نیمی از جمعیت آن در خانههایی موسوم به "خانههای غیررسمی" زندگی میکنند؛ خانههایی که از حلبی ساخته شدهاند. شلوغی، سروصدای کرکننده و بوی بد شهر، تقریباً تحملناپذیر است.
بلال فادل، درست در این هرجومرج است که میتواند بنویسد: فادل میگوید: «آدم کافیست که چند ساعتی تو خیابانهای شلوغ قاهره راه برود؛ یک عالم موضوع برای نوشتن پیدا میکند.» این نویسندهی ۳۶ ساله به گفتهی خود "از در عقب وارد این شهر" شده است: «یا بهترست بگویم از کانالهای فاضلاب. خیابانی توی این شهر نیست که من نشناسم.»
مردم به فادل "نویسندهی پابرهنهها" لقب دادهاند. شخصیت اصلی کارهای او، زنی نظافتچی بهنام "اُم هند" است که در اغلب رمانهای او ظاهر میشود. او زن ساده وبیسوادی است، ولی به گفتهی خالقش: "هرچه دل تنگش میخواهد، بیملاحظه، به همه میگوید."
شیوهی نگارش بلال فادل، ساده و بیپیرایه است. این شیوه در داستان "آقای رئیسجمهور، باید خود را بخارانم!" بهخوبی پیداست. فادل در این داستان، به سرنوشت کارگرانی میپردازد که روز ۶ آوریل سال ۲۰۰۸ به دلیل افزایش قیمت کالا، دست به تظاهرات زدند: «آقای رئیسجمهور، اعتراف میکنم که من هم در تظاهرات شرکت کردم. ممکنست که اشتباه کرده باشم. ولی پس چه کار میبایست میکردم؟... ما تظاهرات کردیم تا شما به ما بگوئید، چطور پدر و مادرهای ما میتوانند زندگی خوبی برای ما تأمین کنند، هر چند خرجشان بیشتر از دخلشان است. ما چطور میتوانیم رویای آینده را ببینیم، در حالی که در دانشگاهها چیز درست و حسابی به ما یاد ندادهاند؟ بله، آقای رئیسجمهور، من هم مثل دیگران در تظاهرات شرکت کردم و الان، بعد از این که دستگیر شدم، با دستبند روی تخت بیمارستان افتادهام. و درست همینجا خوب فهمیدم که چه میخواهم. من نه عدالت اجتماعی میخواهم، نه آزادی. خواهان پیاده کردن اصلاحات سیاسی هم نیستم. آنچه میخواهم، آقای رئیسجمهور، اینست که این دستبدها را از دستم باز کنند، چون باید خودم را بخارانم.»
جاکارتا، شهر ۵۰ زبانه
در جاکارتا، به پنجاه زبان صحبت میشود. این شهر مجموعهی تضادهاست: اخلاق و ضداخلاق، عمق و سطح، ثروت و فقر... آیو اوتامی، نویسندهی جوان جاکارتایی، در این باره میگوید: «این شهر با مردمی که پول ندارند، مهربان نیست». اوتامی در این شهر به دنیا نیامده است. خانوادهی او، وقتی آیو ۴ ساله بود، به جاکارتا آمدهاند.
جمعیت جاکارتا، حدود ۳۰۰ هزار تن تخمین زده میشود؛ انسانهایی که اغلب از شهرهای دیگر اندونزی آمدهاند. جاکارتا تأثیری بر این تازهآمدگان نمیگذارد. آنان هم تلاشی برای تغییر دادن شهر نمیکنند. این افراد، اغلب برای کار به این شهر میآیند و علاقهای به ترویج سنتها و فرهنگهای خود ندارند، همانطور که تمایلی به باقیگذاشتن یاد یا خاطرهای از خود در این شهر هم نشان نمیدهند. جاکارتا هرگز به "میهن" آنان بدل نمیشود. از اینرو جاکارتا همان شهری باقی میماند که همیشه بوده است: مکانی که فرهنگها و زبانهای گوناگون در آن در کنار هم زندگی میکنند.
یکی از رمانهای مشهور آیو اوتامی، "سامان" عنوان دارد که در سال ۱۹۹۸ "برندهی جایزهی ادبی بهترین رمان اندونزی" شهر جاکاتا شد. "سامان"، به ۲۰ زبان، از جمله به زبان آلمانی ترجمه شده. "سامان"، داستان کشیشی کاتولیک است که به فقرا کمک میکند. او روزی عاشق یکی از این زنان فقیر میشود و پس از چندی از مقام کشیشی استعفا میدهد. "سامان" همچنین به زندگی بخشی از زنان اقشار مختلف اندونزی میپردازد که میکوشند چارچوب تنگ سنتها را بشکنند و به حقوق انسانی خود دست یابند.
در بخشی از رمان "سامان" میخوانیم: «او به من نگاه کرد. این بار مستقیم به چشمانم نگریست و کنار "روزانو" نشست. برای یک لحظه، نگاهمان به هم گره خورد. خجالتی و در عین حال کمی مغرور بهنظر میرسید و مردانه... به بشقابم اشاره کرد و گفت: "خیلی کم خوردین..." و لبخند زد. به لهجهی "سهار" حرف میزد. بعضی وقتها هم چند کلمهای "باتاک" میان جملاتش میپراند، مخصوصاً زمانی که به هیجان میآمد. این تفاوتها به گوش زن خوشآیند بود.»