چهگوارا، «شاهچهرهای جاودانی»
۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبهسیگار برگ، صورتی تکیده با ریشی انبوه و کلاه کپی که ستارهای سرخ بر پیشانیش میدرخشد؛ با این نمای بزرگ سیاه و سفید، جدیدترین فیلم کارگردان مشهور آمریکایی، استون سودربرگ (Steven Soderbergh) که چهار ساعتونیم طول میکشد و به دو بخش تقسیم شده، آغاز میشود: "چه ـ انقلاب" و "چه ـ پارتیزان". صحنهی اول بخش نخست، نمایی آشناست که اولین بار در ماه مه سال ۱۹۶۴ به سراسر جهان مخابره شد. در این صحنه، چهگوارا با روزنگار معروف کانادایی، لیزا هوارد (Lisa Howard)، برای اولین بار دربارهی اصول انقلاب کوبا، رابطهی او با فیدل کاسترو و نقشش به عنوان سمبل انقلاب این کشور، گفتوگو میکند.
"چه"، زیر دست گریمور
یک نمای تاریخی دیگر: در نوامبر سال ۱۹۶۴ چهگوارا به عنوان وزیر صنایع و بازرگانی وقت کوبا در رأس هیئتی از این کشور، جلوی ساختمان سازمان ملل پیاده میشود تا در مجمع عمومی آن، دربارهی اهداف انقلاب کوبا سخنرانی کند. فریادهای تظاهرکنندگان کوبایی ضد رژیم کمونیستی این کشور، ورود این شخصیت افسانهای را به مقر سازمان ملل همراهی میکنند. "چه"، پس از ایراد یک سخنرانی آتشین، با خبرنگار تلویزیون دولتی آمریکا نیز قرار مصاحبه میگذارد. کشف دنیای رسانهها برای کسی که سالها در جنگلهای انبوه کوبا با مرگ و بیماری و خطر دستگیری از سوی نیروهای باتیستا در مبارزه با دولت دیکتاتورمنش آن به سربرده است، سرشار از شگفتی و تازگی است. "چه" ولی با خونسردی یک سیاستمدار کارآمد، در اتاق گریم، خود را بیاعتنا نشان میدهد و با بیحوصلگی به ورقزدن مجلهای مشغول میشود. وقتی گریمور از او میپرسد، آیا مایل است، برای "روی آنتن رفتن آرایش شود"، سر تکان میدهد و با تأکید سه بار میگوید: "نه". ولی وقتی میبیند، گویندهی برنامه با علاقه زیر دست گریمور نشسته و او با پنبه، برق بینیاش را با پودر میپوشاند، وسوسه میشود و به همراهش اشاره میکند که گریمور را صدا بزند: وقتی همراه با شگفتیای از سر ناباوری به او مینگرد، "چه" میگوید: «آره، چرا نه؟» و در مشتش، پنهانی سرفه میکند.
نمادهای فیلم
این دو نمای تاریخی، عشق چهگوارا به زیبایی و زیبا جلوه کردن و بیماری آسم، مختصر نمادهایی هستند که استون سودربرگ برای نشان دادن شخصیت و نقش "چه" در انقلاب و تاریخ کوبا از آنها بهره میگیرد.اینها، همچنین نشانههایی هستند که چهگوارا را تا آخرین لحظهی زندگی سراسر مبارزهی خود همراهی میکنند؛ زندگیای که در شبی تابستانی در ماه ژوئن سال ۱۹۵۵ در آپارتمانی مجلل در شهر مکزیکوسیتی آغاز میشود. در این شب، ارنستو، پزشک آرژانتینی، در خانهی دوستی، فرصت آشنایی با فیدل کاسترو و برادرش رامون را مییابد. فیدل کاسترو در تمام شب، گویی وظیفهی بازی کردن نقش یک "متکلمالوحده" را بهعهده گرفته است. "سخنرانی" کاسترو در آن شب، چیزی جز تفسیر و بررسی اعداد و آمار بیانتها نیست: تولید خالص ملی کوبا چقدر است، در سال چند هزار کودک در اثر بیماری و فقر میمیرند، چند درصد از جمعیت کشور بیسوادند و...
هستهی اصلی انقلاب
حاضران در مجلس شام، سراپا گوشند. این گروه، هستهی مرکزی ۸۲ نفری انقلابیونی را میسازند که سالها، با رویای سرنگونی باتیستا خود را برای مبارزه آماده کردهاند و سرانجام در سال ۱۹۵۶، بهمنظور تحقق بخشیدن به رویای خود، با قایقی موتوری به نام "گرانما" راهی کوبا میشوند. از این لحظه تا زمانی که چهگوارا، در میان جنگلی انبوه هفتتیر میکشد و دو تن از همراهان گروه را به دلیل سوءاستفاده از موقعیت خود و تجاوز به زن و دختر یک دهقان کوبایی با گلوله میکشد، همواره در حال مبارزه با سه دشمن "شکستناپذیر" خود بوده است: بیماری آسم، نفس زیباپرست خود و سربازان رژیم دیکتاتوری باتیستا. وقتی "چه" پس از ماهها، کیف و گوشی پزشکیاش را به یک دکتر تازهوارد به گروه تحویل میدهد، هنوز بر هیچ یک از این دشمنان، غلبه نکرده است. دلیل آنکه از انجام وظایف پزشکی خود سرباز میزند، نیز همین است: «از حالا بهبعد میخواهم مثل یک پارتیزان بجنگم»!
پیروزی در نبردی نابرابر
استون سودربرگ، با وسواسی موشکافانه، آهنگی آرام و نمایش بخشی از جزئیات تعیینکنندهی تاریخ کوبا، این "جنگ" بیپایان را به تصویر میکشد. در بخش اول فیلم، این نبرد نابرابر به پیروزی "انقلاب" در کوبا منجر میشود. بخش دوم به زندگی و مبارزهی "چه" در بولیوی میپردازد؛ به ماجراهای "پارتیزانی این مبارز سرسخت تا دم مرگ"، هنگامی که میپذیرد، حداقل دو دشمن دیرینهاش، بر او پیروز شدهاند: بیماری آسم و سربازان رژیم دیکتاتوری پرزیدنت بارینتوس (Barrientos). این پرزیدنت هوشیار، در مبارزه با گروه "آشوبگر یک خارجی که از حمایت دهقانان بولیوی هم برخوردار نیست"، از امکانات و توصیههای CIA هم بهره میگیرد. چهگوارا نیز در این نبرد مرگ و زندگی تنها نیست. نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی، رژی دبره که افکار عمومی جهان را با افکار و مبارزات "چه" آشنا میسازد، همراه اوست. او در آخرین مأموریتی که به عهده میگیرد، در صدد بر میآید پشتیبانی روشنفکران اروپایی، از جمله ژان پل ـ سارتر و برتراند راسل را که به تازگی جایزهی نوبل را دریافت کرده، به سود "چه" جلب کند.
پشتیبانی یک زن آلمانی
"چه"، در جنگلهای بولیوی از حمایت یک زن آلمانیتبار نیز که به "چریک تانیا" معروف بوده، برخوردار است. تانیا تنها رابط "چه" و گروهش با "دنیای خارج"، در طول ماههای مبارزه با رژیم بارینتوس، بوده است. فرانکا پوتنته (Franka Potente)، هنرپیشهی پرآوازهی آلمانی که با فیلم "لولا میدود" شهرت جهانی یافت، نقش "چریک تانیا" را بازی میکند. او دو ماه پیش از چهگوارا، به دست نیروهای رژیم، محاصره و کشته میشود. موافق پژوهشهای ۷ سالهی فیلمنامهنویس آلمانی این فیلم، پتر بوخمن (Peter Buchmann)، مرگ تانیا، در ادامهی مبارزهی چریکی و شکست "چه"، نقش تعیینکننده داشته است. زبان تصویری فیلم نیز در این مرحله، هماهنگ با مضمون آن، رنگهایی درهمبرهم به خود میگیرند. بافت زبر صحنهها، به فاجعهای که در حال شرف است، اشاره دارد. نماهای درشت و نزدیک از زخمیها که با درد و زجر دستبهگریبانند، و با وجود تلاش چهگوارا، محکوم به مرگند، به القای این معنا کمک میکنند. سودربرگ، به این منظور از دوربین RED سود جسته است که امکانات فوقالعادهی دوربینهای دیجیتال را با کیفیت فیلمهای سی و پنج میلیمتری دارد.
فیلمی جانبدار؟
با وجود تلاشی که سودربرگ بهکار برده تا فیلمی عینی و برپایهی رویدادهای تاریخی بسازد، وجه جانبدارانه و سوبژکتیو دو فیلم "چه ـ انقلاب" و "چه ـ پارتیزان"، چشمگیر است. نه تنها به این دلیل که اغلب ماجراهای این فیلمها بر پایهی یادداشتهای روزانهی چهگوارا و خاطرات شاهدانی که هنوز زندگی میکنند و او را در این نبرد همراهی کردهاند، ساخته شدهاند، بلکه بافت روایتی و نشانههای تصویری این دو فیلماند که، بیشترین بار ارزشگذارانهی آنها را یدک میکشند: حرکت دوربین با دقت و وسواس در نماهای نزدیک، مثلاً بیننده را در تحمل رنج و عذاب بیپایان تک تک افراد گروه "چه" شریک میکند، در حالیکه افراد نیروهای بولیویایی، بیچهره و بینام ونشان، تنها از میان دایرهی گلولههای در حال شلیک به این "پیشتازان انقلاب" حضور دارند. همین بافت روایتی ملهم از دید چهگوارا، رفتار و برخوردهای دهقانان بولیوی را که با پارتیزانها کمتر همکاری میکنند، به مثابه "خیانت" بازتابانده است؛ دهقانانی که معنای "انقلاب کمونیستی" را درنیافتند یا نخواستند دریابند. با این ترفندها سودربرگ، بر تصویر سیاه و سفید "چه کسی دوست است و چه کسی دشمن" تأکید میکند. این مجموعه و نمونههای مشابه، با نقش افسری که در پایان فیلم با عینک دودی، بدون رقت قلب، فرمان مرگ "چه" را صادر میکند، کامل میشود: آتش!
سودربرگ، در فیلمدوگانهی خود در پی کنکاش نقش "چه" در تاریخ نیست، بلکه آن را به عنوان "شهید" و "شاهچهرهای جاودانی" تاریخ، تثبیت میکند.
نویسنده: فهیمه فرسایی
تحریریه: مصطفی ملکان