هژیر پلاسچی: روندی که انقلاب بهمن پیمود اجتنابناپذیر نبود
۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعهبه گمان من پاسخ به این سوال مایهای از پیشگویی را در خود دارد. در واقع ما در برخورد با انقلاب ۵۷ و آنچه که پس از آن روی داد با امری واقع سر و کار داریم، با امری که رخ داده است. من فکر میکنم روندی که انقلاب بهمن پیمود اجتنابناپذیر نبود از آن رو که میتوان تصور کرد هر امر تاریخی به بینهایت شکل ممکن است پیش برود. بنابراین کار کسی مانند من میتواند این باشد که مختصر و در حدی که امکان و توان دارم آن روند را بازشناسی کنم.
به باور من پس از پیروزی انقلاب و یک سره شدن کار رژیم پهلوی، جامعهی ایرانی در کلیت خود با شرایطی روبهرو شد که برنامهیی برای آن نداشت. از سویی الزام شرایط انقلابی کارگران، برخی دهقانان و حتا ارتشیها را به آن سوی رانده بود که شوراهای انقلابی را تشکیل دهند. این ادعا نیست که آن را میتوان با مرور اخبار منتشر شده در نشریات آن زمان اثبات کرد. در محلهها نیز برای حفاظت مردم در برابر نابسامانیهای ناشی از حذف مدیریت و نیز سر و صورت دادن به کارها، کمیتههایی تشکیل شده بود. اینها همه میتوانست نطفههای یک نظم نوین انقلابی را در خود داشته باشد اگر آنچه که شد، نمیشد.
نیروهای چپ در همهی جغرافیای خود درگیر بازی از پیش پرداخته شدهیی شدند که در آن تنها صحبت از امپریالیسم و سوسیال امپریالیسم و دموکراتهای انقلابی و لیبرالها و مکتبیها میشد و نتوانستند این نطفههای کوچک را به عنوان هستههای تحول انقلابی بفهمند و آنها را تقویت کنند. آنها اگر گاهی درگیر این مسئله شدند مانند نمونهی ترکمن صحرا که شوراهای دهقانی قدرت را در دست گرفته بودند، در نهایت زمین را به نفع بازی دیگری که آن را بزرگتر میپنداشتند، خالی کردند.
لیبرالها یا آنهایی که به سهو لیبرال خوانده میشدند نیز در اساس تحول انقلابی را نفهمیدند و چنین بود که با در دست گرفتن دولت موقت از تودههای میلیونی به خیابان آمده خواستند به خانههایشان برگردند تا لابد بوروکراتها و متخصصان کارها را درست کنند.
نوآمدهگان نیز از همان ابتدای کار درست همان جایی را نشانه رفتند که خطر را بو کشیده بودند. آنها از فروردین ۵۸ کمر به انحلال شوراهای انقلابی و تصفیهی کمیتهها بستند. و بعد با اتکا به کاریزمای رهبرشان پروژهی حذفی را قدم به قدم پیش بردند که برای روایت آن چندین کتاب هم کم است چه برسد به فرصتی چنین اندک.
از سوی دیگر گمان میکنم آنچه که دیده نشد این بود که آزادیهای سیاسی و اجتماعی چگونه به مرور دارد از پهنهی جامعه حذف میشود و هرگاه سخن از آزادی به میان آمد، دفاع از آن را به بهانهی «شرایط ویژه» به تعویق انداختند. بودند شررهای کم جانی که چون شهاب بر آسمان میگذشتند و خاموشی میگرفتند اما جامعهی ایرانی یا شاید بهتر باشد گفته باشم بخش فرهیختهی جامعهی ایرانی چشم بر آنچه در حال رخ دادن بود بست تا سرانجام نوبت به همگان رسید که گویی در صف انتظار ایستاده بودند. آری میشد که سرنوشت ما، سرنوشت انقلاب ما طوری دیگر نوشته شود اگر چنین نمیکردند که نوشتم.