هنگاميكه ”شوخى” به كابوس تبديل میشود
۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۸, دوشنبهبنا به آمار كارشناسان از هرده دانش آموز يك نفر قربانى اين ”شوخى”ها میشود. و اين میتواند عواقب روحى و جسمى وخيمى براى آنها داشته باشد. كارشناسان حتى از موارد خودكشى ياد كردهاند.
گزارشى كه میخوانيد شرح حال دانشآموزى است كه سالها در معرض اينگونه تحقيرها بوده.
***
ماركوس بيش از دو سال با ترس و واهمه به مدرسه رفته. ترس از اينكه اينبار چه متلكهايى خواهد شنيد و همشاگردىهايش دوباره چه خوابى برايش ديدهاند. او حالا ۱۹ سال دارد و ديپلماش را گرفته اما دوران بلوغ سختى را گذرانده و بلاهاى بسيارى سرش آمده. ماركوس توهينهاى زيادى شنيده، مسخره شده و دستش انداختهاند. از او پيش معلمان بدگويى كردهاند، در حمام سالن ورزشى مدرسه زندانى شده و... ماركوس میگويد:
”با وجود اينكه بسيار غمگين و خشمناك بودم و میترسيدم، اما هيچ كارى از دستم برنمیآمد. میترسيدم از خودم دفاع كنم، هراس داشتم از اينكه دوباره بهانه به دست دهم كه همكلاسىهايم مرا دست بياندازند. درعمل اين طور بود كه در هرقدمى كه برمیداشتم بايد ازخودم میپرسيدم دوباره چه اتفاقى خواهد افتاد و اين بار به چه بهانهاى مرا به تمسخر خواند گرفت؟”
جالب است بدانيد كه موارد از اين دست نه فقط در دبيرستانها، بلكه در مدارس ابتدايى هم تكرار میشوند. يعنى قبل و در دوره بلوغ. به عبارت ديگر درست زمانى كه انسان از هميشه حساستر و ضربهپذيرتراست. روانشناسان در اين مورد دلايلى مختلفى را بررسى كردهاند. به نظر آنها كسانى كه دست به مسخره كردن هم مدرسهاىهايشان میزنند چيزى جز اعمال قدرت و ابراز وجود كردن دنبال نمیكنند، آنهم به خرج ضعيفترين همكلاسىهايشان. آنها كسى را هدف قرار میدهند كه كمى با ديگران متفاوت است و كمتر با جمع به قول معروف قاطى میشود. حال يا به اين خاطر كه آرامتر و ساكت است يا خجالتى است ويا بخاطر قيافه ظاهريش از جمع كناره میگيرد و يا بهتر بگوييم جمع او را بسادگى نمیپذيرد. نتيجه اين میشود كه:
”من با اين ”شوخى”ها طورى روحيهام را باختم كه خودم ترجيح میدادم با جمع سروكار نداشته باشم و از بقيه كناره میگرفتم. من میخواستم براى خودم تنها باشم. چرا كه نمیدانستم چه بايد بكنم كه با من رفتارى عادى بشود. احساس میكردم كه بشدت تنها هستم و هيچ كس نيست كه كمكم كند. فكر میكردم كه هيچ راه حلى براى مشكل من وجود ندارد.”
روانشناسان میگويند احساس بىپناهى و كناره گيرى كردن از جمع فقط يكى از عواقب گرفتار شدن در چنين وضعيتى است. پيامدهاى بعدى مثل خراب شدن درس دانشآموز دچار شدن به حالتى از شرم و خجالت غيرعادى از جمله ساير مشكلاتى است كه دانش آموز به آن مبتلا میشود.
"سوزانه آن هويزر" زن رواشناسى است كه دست به ايجاد انجمنى عليه تمسخر دانش آموزان در محيط آموزشى در شهر ويسبادن زده. او میگويد:
” دانش آموزانى كه مدام در معرض شوخىهاى تحقيرآميز و دست انداختن همكلاسىهايشان هستند پس از مدتى گرايش به خودآزارى پيدا میكنند و اين تاجايى پيش میرود كه حتى به فكر خودكشى هم میافتند. اين افكار ناشى از احساس لاعلاجى و بىپناهى است. قربانيان چنين رفتارهايى قادر نيستند به تنهايى از اين مخمصه بيرون بيايند و نيازمند كمكاند. در جاييكه افراد بزرگسال كه با وضعيت مشابه در محيط كار روبرو هستند كارى از دستشان برنمیآيد، از كودكان و نوجوانان چه انتظارى میتوان داشت. به آنها بايد كمك كرد و اين بزرگترها هستند كه بايد به كمك شان بشتابند.”
متاسفانه دانشآموزى كه دست انداخته میشود و به موضوع تمسخر همشاگردىهايش تبديل شده از سوى همكلاسىهايش حتى آنهاييكه مخالف اين كارها هستند مورد حمايت قرار نمیگيرد. كسانى كه مخالفاند ترجيح میدهند سكوت كنند و خودشان را قاطى ماجرا نكنند.
ماركوس تعريف میكند كه چگونه سالها اين وضع را تحمل كرد و زمانى ماجرا را به مادر و پدرش گفت كه ديگر ادامه زندگى برايش غيرقابل تحمل شده بود و امروز میداند كه اين كار چقدر اهميت داشته.
”فكر میكنم اين بى اندازه مهم بود كه درباره مشكلم با آنها حرف زدم. سكوت هيچ دردى را دوا نمكيند و همه چيز هم چنان ادامه پيدا میكند.”
مادر و پدر ماركوس با شنيدن حرفهاى او به سراغ معلمان مدرسه رفتند و مشكل او را با آنها در ميان گذاشتند. جالب است بدانيد كه خيلى از معلمها يا علاقه به شنيدن موضوع نداشتند يا آنطور كه بايد آنرا جدى نمیگرفتند. تنها يكى از معلمان برايش اين مسئله آنقدر مهم بود كه خواهان تشكيل جلسهاى با حضور والدين شد. البته خيلى از پدرو مادرها هم حاضر به شركت در جلسه نشدند. اما اين معلم بالاخره موفق شد به ماركوس تا حدودى كمك كند و وضع او را تاحدودى تغيير دهد.
تغيير واقعى اما تنها زمانى بوجود آمد كه از كلاس نهم به بعد تركيب شاگردان كلاسها عوض شد و او با همكلاسىهاى ديگرى آشنا گرديد.
***
نظر شما در باره مطلبى كه خوانديد چيست؟ آيا در كلاستان با پديده تمسخر و دست انداختن اغراق آميز بعضى از هم كلاسىهايتان روبرو هستيد؟ آيا خود شما درمعرض تمسخر قرار داريد؟ و يا جزء آندسته هستيد كه عاشق خودنمايىاند و براى اينكار حتى از تحقير ديگران هم كوتاهى نمیكنند؟
و بالاخره آيا به فكر كمك به همشاگردىتان كه از چنين شرايطى رنج میبرد افتادهايد؟