هاینریش بل؛ ۵۰ شاخه گل رز برای یک کشیده
۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبهدربارهی هاینریش بل، نویسندهی آلمانی برندهی نوبل برای ادبیات، کتابهای بسیاری نوشته شده است؛ کتابهایی که هم به زندگی و آثار او پرداختهاند و هم نقشش را در دگرگون کردن جامعهی محافظهکار آن روز آلمان و نیز در صحنهی ادبیات پس از جنگ این کشور بررسی کردهاند.
این امر، ولی باعث نشده که کریستیان لیندر (Christian Linder)، نویسنده و منقد آلمانی، دست به نگارش "زندگینامه"ی جدیدی در مورد این نویسندهی متعهد نزند. این کتاب "صفیر نیزهی پرتابشده" عنوان دارد که که به تازگی در ۶۲۴ صفحه به زبان آلمانی منتشر شده است.
هاینریش بل، سرباز وظیفه و نویسنده
لیندر در بخش اول این "زندگینامه" به دوران کودکی و جوانی هاینریش بل و تجربیات او در دوران جنگ میپردازد. نامههایی که این "سرباز وظیفه" از جبههی جنگ برای همسر آتیاش، آنهماری بل مینویسد، منبع اصلی پژوهشهای این نویسنده در این زمینهاست.
هاینریش بل ۲۲ ساله بود که به خدمت سربازی اعزام شد. او ابتدا "برای پیروزی آلمان در جنگ" مبارزه میکرد. ولی پس از آن که برای اولین بار در جبههی شرق زخمی شد، به ابعاد مصیبتبار این فاجعه و سیاستهای انسانستیزانهی حکومت نازی پی برد. در همین زمان بود که یک بار از پادگان فرار کرد و با جعل ورقههای عبور، خود را به غرب رساند.
آنچه در غرب در انتظار هاینریش بل بود، نه آزادی، بلکه اسارت به دست آمریکاییها بود. بل، پس از آنکه سرانجام از زندان آمریکاییها آزاد شد، با همسرش در شهر کلن، شهری که ۸۰ درصدش در اثر جنگ و بمباران ویران شدهبود، اقامت گزید. از آن پس، بل دیوانهوار آغاز به نوشتن کرد: مقاله، داستانهای کوتاه، رمان.
او از این راه میکوشید جنگ را به دست فراموشی بسپارد، از آن بگریزد و زخمهایش را برای عبرت، به دیگران بنمایاند. او در یادداشتی مینویسد: "ظرف دو روز، ۵۰ صفحه نوشتهام. "نوشتههایی که ابتدا کسی نمیخواست منتشر کند: "هیچ کس نمیخواهد از جنگ بشنود یا دربارهی آن بخواند. به کار ادامه دادن بدون دیدن هیچ واکنشی، مرا دیوانه میکند." هدف بل از نوشتن، تغییر جهان بود: "من با نوشتن جهان را تغییر میدهم. همین که مینویسم، جهان تغییر میکند."
در کتاب "صفیر نیزهی پرتابشده"، کریستیان لیندر به این تلاشهای خستگیناپذیر برای تغییر جهان میپردازد و بعضاً حاصل آنها را که حدود ٣٠ جلد کتاب است، بررسی میکند. شماری از این آثار به زبان فارسی نیز ترجمه شدهاند. از جمله "عقاید یک دلقک"، به ترجمههای محمد اسماعیل زاده و شریف لنکرانی، "سیمای زنی در میان جمع"، با ترجمهی مرتضی کلانتریان، "نان آن سالها"، که هم محمد اسماعیل زاده و هم جاهد جهانشاهی آن را به فارسی برگرداندهاند. "قطار بهموقع رسید" به ترجمهی کیکاووس جهانداری است. "و حتی یک کلمه هم نگفت" را حسین افشار به فارسی برگردانده است.
کارزار رسانهای علیه هاینریش بل
بخش پایانی کتاب "صفیر نیزهی پرتابشده"، کارزار گروه انتشاراتی محافظهکار و بانفوذ اشپرینگر را علیه هاینریش بل دستمایه قرار داده است. در این کارزار که روزنامهی زرد "بیلد تسایتونگ"، یکی از نشریات این گروه انتشاراتی شدیداً به آن دامن میزد، ادعا میشود که هاینریش بل "همدست گروه تروریستی بادر ماینهوف" است.
یکی از "مدارک انکارناپذیر" بیلدتسایتونگ، رمان جنجالبرانگیز "آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم" است؛ رمانی که هاینریش بل آن را ظرف ۵ ماه نوشت و تاکنون بیش از شش میلیون نسخه از آن در آلمان به فروش رسیده است. این اثر، داستان زن سادهای است که قربانی توطئههای خبرنگاری "بیوجدان" میشود. چون روزنامهای که این خبرنگار برای آن کار میکند، به قصد بالا بردن تیراژ خود، آشنایی گذرای کاترینا بلوم را با یک تروریست، دستآویز قرار میدهد و او را همدست آنان معرفی میکند.
بل در کتاب خود به نام این روزنامه اشارهای نکردهاست، ولی اینکه او، روزنامهی پرفروش بیلد تسایتونگ را در نظر داشته، بر کسی پوشیده نبود. از اینرو گردانندگان گروه انتشاراتی اشپرینگر، در رسانهها "بحثهای جدی" بهراه انداختند؛ بحثهایی مانند "آیا آثار هاینریش بل باید همچنان در مدارس تدریس شوند، آیا قوانین مربوط به حمایت از هواداران تروریسم که تا اندازهای دموکرات منشانه بودند، نباید محدود شوند و آیا مجازات اعدام در یک حکومت مبتنی بر قانون، ابزار موثری نیست؟"
هاینریش بل، مدیون مادر
کریستیان لیندر در کتاب "صفیر نیزهی پرتابشده"، شخصیتی "مقدس، قهرمان یا غیرعادی" از هاینریش بل نمیسازد. نگاه او به بل، نگاه منقدی است که در عین دیدن ضعفهای زیباییشناسانهی آثارش، او و جسارتش را در مبارزه با نیروهای محافظهکار و ساختارهای سنتی جامعه میستاید.
لیندر در پایان کتاب، مینویسد که بل، نمایندهی عصر پس از جنگ آلمان بود؛ کسی که فاصلهاش را همواره با روابط و مناسبات حاکم حفظ کرد: «آنچه به بل نیرو میبخشید، وحشت از گذشته بود؛ بیش از آنچه خود تصور میکرد یا دیگران میپنداشتند.»
لیندر برای اثبات این تفسیر به رویدادی تاریخی اشاره میکند که به نوبهی خود بحثبرانگیز هم بود؛ بئاته کلارزفلد (Beate Klarsfeld)، روزنامهنگار معروف آلمانی، قهرمان اصلی این حادثهی تاریخی بود. او در ۷ نوامبر سال ۱۹۶۸ کشیدهی جانانهای به گوش صدراعظم وقت این کشور، کورت گئورگ کیزینگر (Kurt Georg Kiesinger) که در نشست حزب سوسیال مسیحی در برلین برگزار میشد، نواخت.
قصد کلارزفلد از این حرکت غیرعادی، اعتراض به گذشتهی کیزنگر به عنوان "کارمند ارشد دستگاه تبلیغاتی ناسیونال سوسیالیستها" بود. هاینریش بل، در پی این حرکت ۵۰ شاخه گل رز به عنوان تشکر برای بئاته کلارزفلد فرستاد.
وقتی گونتر گراس به او هشدار داد که «اینقدر زیادهروی نکن!»، هاینریش بل پاسخ داد: «من این گلها را به بئاته کلارزفلد بدهکار بودم، بهخاطر مادرم که در نوامبر سال ۱۹۴۴، هنگام حملهی یکی از این هواپیماهای بمبافکن کشته شد.»
بهجت امید
تحریریه: فرید وحیدی