هاتفی و امیرانی؛ روزنامهنگارانی از دو طیف با یک سرنوشت
۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبهبا وقوع انقلاب اسلامی و وزش نسیم بهار آزادی، تمام روزنامهها و مجلاتی که سالها بود در توقیف به سر میبردند، ناگهان سر از دکههای روزنامهفروشی در آوردند. همه جور نامی به چشم میخورد. از روزنامهها و مجلات طنز گرفته، تا رنگین نامههائی که به بهانه تاختن به رژیم پهلوی، روی جلدهای خود را با عکسهای نیمه برهنه خاندان سلطنت تزئین کرده بودند.
گمان میرفت که دیگر دورهی دهان دوختنها و زبان بریدنها گذشته است. از مرگ میرزا جهانگیر خان شیرازی تا جان سپردن "نسیم شمال" در تیمارستان، و آنان که صم بکم به کنجی نشستند تا مرگ را ذره ذره مزه کنند، تا دیگر زبان سرخشان سر سبز بر باد ندهد، نزدیک به یک قرن میگذشت.
اما قرنی که نه مردمانش در سکوت و آرامش به سر بردند و نه روزنامهنگارانش که برای امنیت و آسایش آن مردمان گاه جان بر کف، میستیزیدند و چندان ارج و قربی هم نداشتند. نفط اندازان خانه نئینی که حرفهشان بیسپاس ماند.
چپ و راست در کنار هم
در روزنامهی کیهان با ریاست دکتر مصطفی مصباح زاده، همه جور روزنامهنگاری وجود داشت. از خلقی و اکثریتی و اقلیتی گرفته تا تودهای و هوادار جبهه ملی. اما همه میدانستند روزنامه جایی برای مبارزات سیاسی نیست، بلکه تنها میتوان گه گدار با ترفندهائی جملاتی نوشت، آنچنان که "محرمعلی خان" سانسورچی نفهمد و سر دبیر نیز پایش در چالهی همیشه آمادهی امنیتیها نیفتد.
رحمان هاتفی در همین مکتب بزرگ شده بود. دکتر صدرالدین الهی، روزنامهنگار مقیم آمریکا که از نزدیک با او آشنائی داشته میگوید: «روزی در سالهای خیلی دور، دو برادر را به من معرفی کردند که در کیهان ورزشی کار کنند. اسم یکی از آنها صادق بود و دیگری رحمان. جوانی آمد تو، خیلی خوشقیافه بود و چشمان قشنگی داشت. تکلم او چندان گیرا نبود، اما خیلی خوب نگاه میکرد و خیلی پرشور بهنظر میآمد. برادر دیگر، آدم افتادهتری بود. ایندو را به من معرفی کردند که میخواهند در کیهان کار کنند و چه بهتر که از کیهان ورزشی شروع کنند که در آن زمان لابراتوار شروع کار بسیاری از جوانان مشتاق روزنامهنگاری بود. بعد از دو روز، متوجه شدم که ظرفیت این جوان بیشتر از آن است که بخواهد در کیهان ورزشی کار کند. در نتیجه، ایشان را به آقای دکتر سمسار معرفی کردم و گفتم که او میتواند در بسیاری از موارد کمک شما باشد و کار کند. به این ترتیب، هاتفی به تحریریهی کیهان رفت و دیگر هیچوقت در کیهان ورزشی کار نکرد. اما همیشه دوست من بود و با من سلامعلیک خیلی گرمی داشت. در تحریریهی کیهان هم یواش یواش جای خود را باز کرد و خیلی سریع پیشرفت کرد.
رحمان هاتفی از همان اغاز خط سیاسیاش روشن بود. در روزنامهکیهان اما نظیر هاتفی بسیار بودند. دکتر الهی میگوید: «کیهان روش آزادمنشانهای داشت و پایگاهی بود برای کسانی که برابر خطوط ترسیم شده فکر نمیکردند و مطلب نمینوشتند. آنها الزاماً از مخالفین نبودند، ولی مخالفین هم در میان آنان بودند. کسانی که سابقهی کار چپ داشتند، خیلی در آنجا زیاد بودند. از جمله مرحوم کاوهی دهقان، مرحوم جهانگیر افکاری و بسیاری دیگر در آنجا حضور داشتند که همه سابقهی چپی داشتند و مخصوصاً در سرویس سیاسی کیهان و در بخش خبرهای خارجی کار میکردند. نمیتوانیم بگوییم که آقای هاتفی با خودش افکار چپ را به کیهان آورد، نه! کیهان در خط خودش بود.»
با وجود همه همکاران چپی که در کیهان وجود داشت، هیچگاه این روزنامه به این دلیل توقیف نشد. اما کار در حزبهای مخالف برای آنها بی دردسر هم نبود. صدرالدین الهی با مرور آن دوران میگوید: «تا جایی که من به یاد دارم، آنها کاری دست کیهان ندادند. ولی کار دست خودشان میدادند و هرچند وقت یکبار گرفتار میشدند. از جمله برای بار اول، آقای هاتفی که دوست خیلی نزدیک آقای امیر طاهری هم شده بود، توسط دستگاههای امنیتی گرفتار شد، ولی زیاد طول نکشید و دوباره به کارش بازگشت.»
حیف از هاتفی
هاتفی با نام مستعار "حیدر مهرگان" نیز مقاله مینوشت و در انتخاب تیتر و ارزش گذاری روی خبرها استاد بود. اما ارزش گذاریهای انقلابی به گونهای دیگر بود. استاد کار وابسته، میتوانست همان قدر خطرناک باشد که جوان پر از نیروئی که همهی انرژی خود را بر سر زبان میگذاشت تا محکمتر و بلندتر شعار بدهد. دکتر مصباح زاده یک بار در غربت به دکتر الهی گفته بود: حیف از هاتفی که خودش را به کشتن داد. الهی در پاسخ میگوید: اگر کشته نمیشد نیزعاقبتی چون ما داشت. چه بسا زندگی در غربت نیز چیزی جز مرگ برای او نبود.
امیرانی و خواندنیها
علی اصغر امیرانی اما از قبیلهای دیگر بود. امیرانی در گروس کردستان زاده شده بود و پدر و زن پدر حتا اجازهی تحصیل در مکتب را به او نداده بودند. راه مکتب را هم خود به روی خویش باز کرد و همراه پسر عموها پنهانی روزی نزد مکتبدار گروس رفت. سفارش ملا به پدر که او استعداد دارد، راه آموزش را به رویش گشود. در همان سنین نو جوانی به تهران آمد و با برف پارو کنی و روزنامه فروشی و صحافی، توانست زندگی بخور و نمیر خود را تامین کند و به تحصیل ادامه دهد. بعدها به روزنامهی اطلاعات رفت و خبرنگار سادهی آن شد. این خبرنگار ساده، ناگهان به فکرش رسید که مجموعهای خواندنی از کلیهی نشریات آن روزگار فراهم آورد تا خواننده در یک مجلد، با مهمترین خبرها و مقالات سر و کار داشته باشد. تقلیدی از ریدرز دایجست Reader,s Deigest فرنگی.
نقش پاورقی
دکتر الهی، هیچگاه از نزدیک با امیرانی همکاری نداشته اما پاورقی نویسی خود را مدیون او میداند: «بهمجرد اینکه کیهان ورزشی را منتشر کردیم، برای اینکه این کیهان ورزشی خواننده داشته باشد، با توجه به آنکه مجلات هفتگی آن زمان پاورقی داشتند، من شروع کردم به طرح یک پاورقی به اسم "برزو". هنوز پسرم به دنیا نیامده بود، ولی من این اسم را روی آن داستان گذاشتم. داستان یک داستان پهلوانی بود و خودم هم خیلی اعتقاد نداشتم که این کار ممکن است کار مهمی باشد. تا اینکه یک روز صبح آمدم به اداره و دیدم که بچهها ریختند و مجلهی "خواندنیها" را جلوی من گذاشتند. گفتند که امیرانی دارد پاورقی "برزو" را نقل میکند. اگر خاطرتان باشد، امیرانی برگزیدهی مطالب را نقل میکرد و این برای من یک سورپریز بود که آدمی به سختگیری امیرانی، این داستان را پسندیده است. البته اسم من روی داستان نبود و به اسم مستعار "کارون" آن را مینوشتم. هرکس هم که میپرسید، نویسندهی داستان کیست، میگفتیم که پیرمردی است. اما همین مسئله باعث شد که من بعدها به کار پاورقی نویسی روی بیاورم و مجلهی "سپید و سیاه" هم از من خواست برایشان داستانی بنویسم. به این ترتیب، نقل امیرانی از این داستان و پسندیده شدن آن از سوی او، ما را به این راه کشاند.»
دکتر الهی در عین حال معتقد است، که حسن انتخاب امیرانی بود که سبب پیشرفت و ترقی او در میان روزنامهنگاران شد:«این آدم چیزی داشت که باید مورد تحسین همه قرار بگیرد و آن هم حسن انتخاب، تشخیص و بریدن مطالب خوب برای مجلهاش بود. خود او بالای خواندنیها مینوشت: "آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری" و این مجله، در حقیقت مرجع خیلی خوبی بود برای کسانی که میخواستند گزیدهای از همهی مطالب را بخوانند. »
«در عین حال، بعدها از آدمهای حرفهای هم در کار استفاده کرد. فرضاً از مرحوم ذبیحالله منصوری برای ترجمهی پاورقیهای تاریخی و از مرحوم خسرو شاهانی برای طنزنویسی استفاده میکرد که مطلبی با عنوان "کارگاه نمدمالی" مینوشت و در آن حساب همه را میرسید. اصولاً کسانی که با او کار میکردند، از خلقاش زیاد راضی نبودند و میگفتند که آدم سخت، سختگیر و سختکوشی است که باید هم اینطور میبود.»
امیرانی خودش نیز دستی به قلم داشت. شیوا و شیرین مینوشت و زبان خوبی هم داشت. دکتر علی بهزادی، در کتاب "شبه خاطرات" خود نوشته است که یک بار در دفتر امیرانی با او دیدار کرده است. امیرانی میگفته که با سعی و و پشتکار میتوان موفق شد، بهزادی اما معتقد بود که در کشورهای جهان سوم، غیر از سعی و پشتکار، عوامل دیگری هم لازم است. نظر دکتر الهی را در مورد این عوامل دیگر پرسیدم: «در این تردید نکنید که مورد توجه بود. بعضی از شخصیتها و رجال به او کمک میکردند. کمک مالی را نمیدانم، ولی کمک فکری میکردند و هواداریاش میکردند. ولی در اینکه خود او با پشتکار تمام این مجله را راه انداخت و سالهای سال راه برد، شک نکنید.»
حرفه بیسپاس
خبر اعدامها کوتاه بود. امیرانی را در همان سالهای نخست انقلاب اعدام کردند. در مورد رحمان هاتفی، شایعات بسیار است. برخی از یاران نزدیکش که با او هم سلول بودهاند میگویند که با جویدن رگهایش خودکشی کرد. دکتر الهی اما دردش از جای دیگری است:«هیچ صنفی بیش از صنف ما، در طول تاریخ مشروطیت ایران و سالهای بعد از آن، به قول اینها قربانی نداده است. عجیب است که از یک آدم خیلی معمولی به عنوان "شهید" و "قربانی" تجلیل میکنند، ولی از روز اول انقلاب مشروطه که جهانگیر خان صوراسرافیل را در باغشاه میکشند تا همین آخرین آن، یعنی سیامک پورزند که خود را از بالا پرت میکند و خودکشیاش نوعی قتل است، افراد بسیاری از این حرفه به قتل رسیدهاند. از هاتفی تودهای تا امیرانی "وابسته" تا محمد مسعود بلاتکلیف که نمیدانیم کی بوده تا میرزاده عشقی و… همچنان میتوانم بشمارم و هیچوقت هم شما نمیتوانید بفهمید که چرا افکار عمومی ایران، نسبت به این حرفه اینقدر بدبین است.»
این ماجرا، درست حکایت سعدی است که میگوید: «هندویی نفط اندازی همی آموخت، او را گفتم تو را که خانه نئین است، بازی نه این است». واقعاً این بازی این است، خانهها نیین است و آخر نفط اندازی هم همین خواهد بود.
الهه خوشنام
تحریریه: مهیندخت مصباح