نور کمسوی فیلمهای چینی در برلیناله ۲۰۱۴
۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبهآخرین فیلم چینی بخش مسابقه به نام "سرزمین هیچکس" بامداد پنجشنبه (۱۳ فوریه، ۲۴ بهمن ماه) در جشنواره به نمایش در آمد. فیلم نقدی بر مناسبات مبتنی بر پولپرستی و مصرفزدگی است که با ابعادی افراطی در کشور «کمونیستی» رواج گرفته است.
پان ژیاو وکیل مدافعی است که برای شرکت در دعوایی حقوقی محل سکونت خود را در شهری بزرگ ترک میکند و با اتومبیل راهی دور را در بیابان چینژیانگ در پیش میگیرد. او در طول مسیری نزدیک ۵۰۰ کیلومتر تا رسیدن به شهر محل برگزاری دادگاه، شاهد مناظری دلازار از تعرض انسان به طبیعت است. شکار قاچاق و غارت منابع طبیعی در گوشه و کنار جریان دارد.
قهرمان فیلم که نمایندهی قانون است، در عمل میبیند قانونی که باید بر مناسبات انسانی حاکم باشد، تا چه حد در برابر آزمندی و پولپرستی ناتوان است. او خود نیز میداند در برابر نیروهایی که بر دستگاه قضا چنگ انداختهاند نیز قدرت زیادی ندارد. فیلم "سرزمین هیچکس" هشداری است به نابودی طبیعت و مناسبات طبیعی در جامعهای که هر روز با بندهای محکمتری به دام سود و سرمایه گرفتار میشود.
فیلم در نمایش تصاویر طبیعت، چشماندازهایی جذاب خلق میکند، که گاه یادآور مناظر لخت و درخشان سینمای وسترن است.
در قلمرو کوران
"ماساژ کوران" به کارگردانی لو یه، اولین فیلم چینی بود که امسال در برلیناله به نمایش در آمد. این فیلم روایتی از زندگی دختران کوری است که از کودکی برای حرفه ماساژ آموزش میبینند. در بزرگسالی شغل این ماساژدهندگان اغلب با روسپیگری همراه میشود.
دختران کور از سویی با حواس دیگر خود سرشار از تیزهوشی هستند، و از سوی دیگر عواطف و احساساتی ظریف نشان میدهند، اما این همه در نهایت در برابر دنیایی که از نظر درک و احساس به راستی «کور» است، هیچ ارزشی ندارد. فیلم در ترسیم دنیای کوران با ظرافتهایی همراه است، اما روی هم ساختی بیهدف و سرگردان دارد.
فیلم «"زغال سیاه، یخ نازک" به کارگردانی دیاو یینان، سینماگر چینی روز چهارشنبه (۱۲ فوریه) در بخش رقابتی به نمایش در آمد.
فیلم با بازگشت به سال ۱۹۹۹ سرگذشت قاتلی حرفهای را روایت میکند که در شهر سرمازدهای در شمال چین به یک رشته قتلهای فجیع دست میزند. پلیسی جوان به نام ژانگ که در تحقیقات جنایی نقش دارد، به خاطر خلافکاری از کار خود معلق میشود و به عنوان نگهبان کارخانهای مشغول کار میشود.
پس از گذشت ۵ سال بار دیگر قتلهایی مشابه در شهر از سر گرفته میشود. ژانگ که به ابتکار خود میکوشد سرنخهایی از ماجرا به دست آورد، به دنیای بیرحم و خشن گانگسترهایی راه پیدا میکند که برای به دست آوردن پول به هیچ قانون و مقرراتی پای بند نیستند.
از سوی دیگر ژانگ با زنی جوان آشنا میشود و به او دل میبندد. دختر که در یک خشکشویی کار میکند، ظاهری معصوم و دلفریب دارد، اما به زودی معلوم میشود که با قتلها در ارتباط است.
فیلم در نقد مناسبات نوسرمایه داری، گسترش بیسابقه خلاف و جنایت، به خاطر پول و منافع مادی از جریان اصلی فیلمهای انتقادی چین امروز پیروی میکند. اشکال بزرگ آن داستانی سرگردان و آشفته است که در آن معرفی و پرداخت شخصیتها به صورتی درست و سنجیده پیش نمیرود و در بسیاری رویدادها، شانس و تصادف بر جریان منطقی پیشی میگیرد.
وجدان در عذاب گذشته
فیلم "الوفت" به کارگردانی کلودیا یوسا، در دشتهای پهناور و سرد و یخ زدهی کانادا میگذرد. زنی به نام نانا به همراه پدر و دو پسر خود زندگی میکند. او در مزرعه کار میکند و از پسر خود ایوان انتظار دارد که مراقب برادر کوچک خود باشد که بیمار است. ایوان نیز از هر نظر به برادر خود رسیدگی میکند، اما یک بار با غفلت و بازگوشی کودکانه باعث مرگ پسربچه میشود.
مرگ غمانگیز پسربچه، زندگی خانواده کوچک را به هم میریزد. نانا که به گروهی مرموز با اعتقاداتی عجیب گرایش پیدا کرده، اندوه از دست دادن پسر را تاب نمیآورد، خانه و زندگی را رها میکند و به دنبال اعتقادت خود میرود.
ایوان در تنهایی و افسردگی بزرگ میشود. شرکت ناخواسته در مرگ برادر بیگناه و دوری از محبت و حمایت مادر سراسر جوانی او را با اندوه و تلخکامی همراه میکند.
ایوان سالها بعد، به کمک زنی مستندساز، به جستجوی مادر میرود و سرانجام او را در چادری همراه با فرقه اعتقادی پیدا میکند. اولین پرسش او این است که چرا پس از مرگ یک فرزند، او را نیز در تنهایی و بیپناهی رها کرده است. مادر در سکوت تنها اشک میریزد. صحنه ملاقات مادر و پسر پس از سالهای طولانی، از صحنههای تأثیرگذار و پراحساس فیلم است.
فیلم "الوفت" اما در ترسیم شرایط زندگی مادر، روابط عاطفی او و پیوند او با دو پسرش، دقت و توجه کافی ندارد و در نتیجه در پایان هم نمیتواند همدلی تماشاگر را برانگیزد و او را تحت تأثیر قرار دهد. فضاسازی و شخصیتپردازی فیلم برای رسیدن به صحنه نهایی و بازیافتن فرزند به خوبی تدارک نشده است.
شورش بر میراث پدر
فیلم "سومین کرانه رودخانه" به کارگردانی سلینا مورگا، خانم فیلمساز آرژانتینی، با بیانی رئالیستی زندگی سادهی یک خانواده عادی شهرستانی را روایت میکند.
در مرکز داستان رابطه پرتنش یک پدر و پسر قرار دارد. پدر که پزشک است در واقع دو خانوار را سرپرستی میکند: همسر اول با سه فرزند و همسر دوم با یک پسر. او به ظاهر این دو زندگی دوگانه را به خوبی پیش میبرد، با دو همسر و چهار فرزند خود مهربان است.
پسر بزرگ او نیکولا در واقع به شدت مورد علاقه و توجه پدر است؛ پدر به نوعی او را جانشین خود میبیند، مایل است که مثل خودش پزشک شود و حرفه خانوادگی را تداوم بخشد. به علاوه پدر به رشد پسر و ورود او به جامعه نیز توجه دارد.
چیزی که پدر حس نمیکند آن است که حیثیت اخلاقی او در نزد پسر ضایع شده است. پسر در ظاهر آرام و خاموش است، اما در نهان جوانههای طغیان ذره ذره در دل او رشد میکند. باید به یاد داشت که او در سن و سالی است که طغیان بر پدر و ارزشهای او برای پسران نوجوان امری عادی است.
در آستانهی جشن تولد دختر خانواده، دکتر به همراه همسر دوم خود به سفر تعطیلات میرود. او همه چیز را به نیکولا میسپارد. پسر که در خشمی خاموش فرو رفته، به جای پیروی از سفارشها و فرمایشهای پدر، خانه ییلاقی پدر، که قلمرو انحصاری اوست، را به آتش میکشد. این سرآغاز عصیان پسر و استقلال قطعی او از حیطه تحکم و اقتدار پدر است.
فیلم بیان رئالیستی خوبی دارد با طنزی گیرا و دلنشین. اما سناریوی فیلم برای به فرجام رساندن درامی اجتماعی با فضاهای متنوع و شخصیتهایی رنگارنگ کمبودهای زیادی دارد.