نسرين محمدى: جان منوچهر محمدى در خطر است
۱۳۸۴ مرداد ۵, چهارشنبهبسيارى از فعالان جنبش دانشجويى ايران در پى رويداد ۱۸ تيرماه ۱۳۷۸ مورد پيگرد قرار گرفتند. طى سالهاى بعد شمارى از ايشان آزاد شدند و برخى ديگر با دستگيرىهاى مجدد پشت ميلههاى بازداشتگاهها ماندند. از آنجملهاند دو برادر اكبر و منوچهر محمدى. با اينكه مقامات قضايى جمهورى اسلامى معتقدند كه در ايران زندانى سياسى وجود ندارد، ولى بايد گفت كه اين دو از زندانيان سياسى هستند كه به گفتهى اعضاى خانوادهشان تحت فشار شديد مقامات امنيتى قرار گرفتهاند. خانم نسرين محمدى خواهر اين دو زندانى سياسى در مورد محكوميت برادرانش و اعدامهاى مصنوعى ايشان مىگويد:
”پس از آنكه ما چهارماه و نيم از آنها خبر نداشتيم، متوجه مىشويم كه براى آنها حكم اعدام را صادر كردهاند. البته اعدامى كه بارها با چشمان بسته ايشان را جلوى جوخهى اعدام مىبردند و با خالى كردن تير آنها را بار ديگر برمىگرداندند و مىگفتند كه امروز و فردا ديگر اعدام خواهى شد. پس از حمايتهاى بينالمللى باعث شد كه حكم اكبر به حبس ابد و بعد به ۱۵ محكوم شود و حكم منوچهر به ششسال و نيم و بعد تبديل شده بود به ۱۳ سال و آنهم باز تبديل شد به ۱۴ سال و بعد به ۱۵ سال. و اينها همراه با شكنجه بود. بهر حال هردوى آنها حكمشان ۱۵ سال است.”
خانم نسرين محمدى مىگويد كه بازجويان اطلاعاتى اكبر محمدى را شديداً شكنجه كردهاند و امروز وى را براى درمانهاى پزشكى به خارج از زندان فرستادهاند:
”اين دو را شكنجهى بسيار كردند، مخصوصا كه وزارت اطلاعات در مورد اكبر به پدرم گفته بود: شكنجهاى كه به اين دو كرديم، به هيچكس نكردهايم. بويژه اكبر را بيش از همه شكنجه كرديم، چون زير شكنجه عليه ما شعار مىداد. اكبر بخاطر شكنجهى زيادى كه شده بود، الآن يك پايش شل مىزند، بخاطر اينكه او را از طبقهى سوم زندان توحيد با دست و پاى بستهاش پرت مىكنند و او لگن پايش مىشكند. درمانش هم نمىكنند و او با درد شديدى كه داشته بعد از سه ماه محل استخوان جوش مىخورد و الآن باعث شده كه او شل مىزند. اين اواخر وضع به جايى رسيده بود كه به او مرخصى نمىدادند و چهار دست و پا داخل زندان راه مىرفت و بيهوش مىشد. وقتى كه ديدند كه او دم مرگ است او را به خرج خانواده به بيمارستان مىبرند. البته بايد بگويم كه شمارى از هموطنان كمك مالى كردند، زيرا كه او را به بيمارستان خصوصى انتقال داده بوديم. در آنجا او مورد سه عمل جراحى قرار مىگيرد. وقتى پزشكان عمل سر او را انجام داده بودند، گفته بودند كه او اگر فقط يكسال تأخير مىكرد، خونهايى كه اطراف مغزش لخته شده است، باعث مىشد كه به سكتهى مغزى منجر شود و عمل معده و روده نيز انجام داد و الآن دو يا سه عمل ديگر دارد كه بايد انجام دهد. وضع كمرش خيلى وخيم است و از طرف ديگر ۲۵ درصد از شنوايى گوش راست و چپ را از دست داده است و تشنج عصبى بالايى هم دارد. پزشكان گفتهاند كه ما با اين وجود اين تشنج نمىتوانيم عملش كنيم و ريسك و خطر آن بالاست. در صورت عمل ممكن است كه خطر مرگ و يا فلجى براى او داشته باشد. و اگر عمل نشود، او بايد همچنان درد را بكشد و احتمال دارد كه قسمتى از بدنش خود به خود فلج شود.”
اين عضو خانوادهى محمدى دربارهى برادرشان منوچهر محمدى مىگويد كه وى نيز هماكنون دراعتصاب غذاست و وضعيت سلامتى وى بسيار وخيم است:
”منوچهر هم الآن خونريزى معده دارد و پزشكان گفتهاند كه تكتك دندانهايش بايد كشيده شود، زيرا كه عفونت به مغز يا قلبش مىزند. از آنجا كه به او مرخصى نداده بودند كه از خود را كامل معالجه كند. بايد گفت كه رژيم هر دوى آنها را داغون كرده است و هر بلايى كه مىخواستهاند سرشان آوردهاند و الآن با بيمارىهايى كه دارد، با اينكه پزشكان چند ماه پيش گفته بايد هر چه سريعتر مورد معالجه قرار گيرد، به او مرخصى ندادهاند و الآن منوچهر حدود ۲۰ روز است كه دست به اعتصاب غذا زده و گفته است: يا مرگ يا آزادى تمامى زندانيان سياسى. ايشان الآن در حالت كما رفته و در اتاقى هست كه نمىتواند براحتى راه برود.”
خانم محمدى در مورد اينكه خانوادهى محمدى تاكنون چه اقداماتى براى آزادى فرزندانشان كردهاند مىگويد كه پدر محمدىها تاكنون بيش از دو هزار نامه به مقامات ارسال كرده است و همه بىنتيجه بودهاند:
”پدرم به گفتهى خودش تاكنون ۲۵۰۰ نامه به مقامات مختلف نوشته و كمك خواسته است و اين را در مصاحبههايش نيز گفته است. ولى به گفتهى خودش هيچكدام جواب نامهى پدرم را ندادهاند. پدرم گفته است كه اگر سازمانهاى حقوق بشر و يا هر كسى ديگرى بخواهد من مىتوانم اين ۲۵۰۰ نامه را نشان بدهم. در اين مدت پدر و مادرم مصاحبههاى زيادى داشتهاند. تظاهراتى نيز همين دوشنبهى گذشته در ساعت ۶ تا ۸ غروب گذاشته بودند و اين را رسانهها اعلام كرده بودند. مادرم نيز اعلام داده و از مردم خواسته بود در اين تظاهرات شركت كنند. روز دوشنبه كه اينها براى شركت در تظاهرات مىروند و در برابر درب دانشگاه پياده مىشوند، مىبينند كه هر ده قدم يك مأمور ايستاده است و در مينى بوسها و اتوبوسهايى كه پارك شده، پر از مأموران امنيتى است. و خانوادهام به همراه ديگر خويشاوندان و چندين تن از مبارزين به خيابان ۱۶ آذر در ضلغ غربى دانشگاه تهران مىروند. به گفتهى مادرم از ميدان انقلاب تا پارك دانشجو بطور پراكنده جمعيت متحصنين بودهاند و بيشتر سمت پارك دانشجو رفته بودند ...”
داود خدابخش