1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

«نانام» يا سرگردانى زبانى در جهانى سرگردان

۱۳۸۳ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

در اين برنامه پرداخته‌ايم به معرفى كوتاه حسين فاضلى (نانام) يكى از چهره‌هاى شاخص شعر مهاجرت، يكى از شاعرانى كه در طول دوران زندگى‌اش در خارج از مرزهاى ايران، در سرزمين مادرى‌اش، زبان فارسى زيسته و نوآورى‌هاى زبانى و شعرى‌اش مورد توجه محافل ادبى خارج از كشور و نيز ايران قرار گرفته است.

https://p.dw.com/p/A6HV

حسين فاضلى كه نام پرمعناى «نانام» را براى خود برگزيده، متولد سال ۱۳۴۳ در شيراز است. رشته سينما را تحصيل كرده، فيلم ساخته و مى‌سازد، دستى در هنر دارد، نقد و نظراتى اندك اما قابل تامل و بحث‌برانگيز را منتشر كرده، و تاكنون مجموعه شعرهاى «درد خيس»، «زمان+ ”ه“ تحقير= زمانه»، «انگشتم را در جنگل فرو كردم و سبز سوراخ شد» و «نبايد با ژوليت خوابيد و رومئو نبود» از او منتشر شده‌اند.

براحتى نمى‌توان گفت كه نانام ساكن كجاست. محل سكونت رسمى او اسلواكى‌ست، اما در واقع انسان و شاعرى‌ست مقيم جهان! شايد واژه‌ى آوارگى براى خود شاعر معنايى منفى نداشته باشد! براحتى نمى‌توان پيدايش كرد، گاهى در اسلواكى‌ست، گاهى در نيويورك، گاهى در كانادا و گاهى هم در ميان اسكيموها در قطب شمال!

مى‌توان تمام آنچه را كه در زندگى نانام رخ مى‌نمايند، در شعرش يافت: تمدن، شهريت، ناآرامى، و سرگردانى در دنيايى كه ديگر آرامش نمى‌شناسد و شايد هم هرگز آرامشى را به چشم نديده است. همين ناآرامى به زبان شعر نانام هم راه مى‌يابد و از شعر او هنرى را مى‌سازد كه كمترين اثر از تغزل در آن ديده مى‌شود. زبان شعر او آشفتگى جهان شاعر را نيز در خود منعكس مى‌كند و به گونه‌اى كاملا واضح مرزهاى زبان، درنورديده شده و شكسته مى‌شوند. شاعرى كه مرزهاى ملى را از سر گذرانده، مرزهاى زبان را نيز از سر مى‌گذراند:

«بى‌كليد از در گذشتيم.

آن‌سو هگل و كاهگل هر دو، سه چيز بودند

فضا انباشته از دفع و آفت بود.

تو هنوز نيامده بودي.

دعا كرديم

واژه‌ى وداع را پستان گذاشتيم

و آرام

از دهان يكديگر گذشتيم.»

بهروز شيدا نويسنده و منتقد ايرانى مقيم سوئد درباره‌ى شعر نانام مى‌نويسد: ”شعر نانام همه‌ى حقيقتهاى تثبيت‌شده را پشت سر مى‌گذارد تا بر مبناى آشنايى‌زدايى از نمادها و فرم‌هاى مرسوم، جهانى چندوجهى بيافريند، نفى مكرر نمادها و سبكها، حركتى به‌سوى فضاهاى خالى و پنهان زبان، ستيزى با نظم نمادين در قلمرو سبك و زبان و انديشه“.

«تاريخى از ميخ،

بشريت قطعنامه‌كوب،

­ آقا با ميخ نه با پونز!

مى‌شد كمتر خون ريخت، بسيار كمتر

بهر حال،

حالا كه نشد

من تاريخ را مى‌نويسم

تاريخ فلز را

با خط ميخى.»

بيهوده است كه كسى در شعر نانام به دنبال يقين از هر نوع آن بگردد، مگر در يكجا: شاعر در ترديدى به‌سر مى‌برد كه به آن يقين دارد، ترديدى كه او را به جهانى رهنمون مى‌كند كه شايد شناخت آن بتواند براى شاعر خفقان‌آور باشد:

«گلو رگهايى دارد همريشه با طناب،

بعضى‌ها از درون خفه مى‌شوند.»

مسعود روزبهان شاعر و منتقد شعر مقيم آلمان درباره نانام مى‌نويسد: ”نانام گاه همه چيز را به هم مى‌ريزد كه چيزى را به هم نريزد، و همين پارادوكس، شخصيت اصلى شعرهاى او را مى‌سازد“.

نانام همواره چهره‌هاى تازه از خود نشان مى‌دهد. همانگونه كه شايد حتا همين الان برخى از دوستانش هم ندانند كجاست، و شايد هم فكر كنند كه ممكن است هر لحظه در خيابانهاى شهرشان او را ببينند، ممكن است هر لحظه كتابى يا نوشته‌اى از او ظاهر شود و همه را غافلگير كند.

بهنام باوندپور