«ناباکوف و درد تسکینناپذیر جایگزین کردن زبانی دیگر به جای روسی» · مهاجرت و تأثیر آن بر داستانهای ناباکوف
۱۳۸۶ تیر ۱, جمعهمریم افشنگ برای یافتن پاسخ این پرسشها، به ویژه در مورد تاثیرات مهاجرت بر داستانهای ناباکوف به سراغ یکی از اساتید و محققان ادبیات روس، ماریو کاپالدو در دانشگاه ساپینزای Sapienza شهر رم و همچنین امید نیکفرجام، مترجم دو اثر ناباکوف رفته است.
********
ولادیمیر ناباکوف در روز ۲۳ آوریل ۱۸۹۹ در سنپترزبورگ، خانه شماره ۴۱ خیابان «مورسكایا ۱»، در یكخانواده قدیمى اشرافى به دنیا آمد. پدرش حقوقدانىآزاداندیش و دوستدار انگلیس و همچنین مخالف تزار و یكى از پایهگذاران حزب مشروطه دموكراتیك بود كه به انحلال آن اعتراض كرد و در سال ۱۹۰۶ به زندان افتاد. این خانواده در ماه مارس ۱۹۱۹پس از انقلاب بلشویکها مجبور به ترک روسیه میشوند و به سوى قسطنطنیه حركت کرده و سپس لندن را به عنوان تبعیدگاه خودبرمىگزیند.
ناباکوف تحصیلات دانشگاهی خود را در کمبریج میگذراند و چندین سال پس از تبعید اجباری در اروپا سرانجام در سال ۱۹۴۰ عازم آمریکا میشود و تا پایان عمر خود در این کشور میماند. اعتبار و شهرت ناباکوف با خلق رمانی به نام «لولیتا» به اوج خود میرسد. ویژگیها و برجستگیهای این نویسنده جهان وطن بسیار است.
ماریو کاپالدو Mario Capaldo استاد ادبیات روس دانشگاه ساپینزای Sapienza شهر رم است. کاپالدو در مورد نگاه ناباکوف به ادبیات سخن میگوید و این که نسبت نویسنده و جهان بیرون او چگونه است. او معتقد است جهان حقیقی نویسنده جهان واقعی است با این تفاوت که از مواد و مصالح کاملا متفاوتی ساخته شده است. این تفاوت آنقدر زیاد است که هر گذاری از هر یک از این دو جهان به یکدیگر، ممکن است باعث نابودی دیگری شود.
او در ادامه میافزاید: «از دید ناباکوف، نور ناب و خالص ادبیات اگر تحت شعاع منابع خارج از نویسنده قرار بگیرد محو و تاریک میشود. منابعی که میخواهند این نور را منحرف یا تحت کنترل درآورند از قبیل مذهب، اخلاق ، سیاست و ایدئولوژی. این منابع قدرت خارج از نویسنده مدام میکوشند تا نیروی درونی او را تحت کنترل و هدایت خود درآورند و اغلب هم موفق میشوند. به عنوان مثال روسیه در قرن نوزدهم، دو نیروی متخاصم، ادبیات را در تصرف خود قرار دادند. نیروهای دولتی و نیروهای رادیکال ضد دولتی. و بعد از آن هم در قرن بیستم رژیم شوروی ادبیات را در حقیقت خفه کرد.»
سالها تدریس آثار نویسندگان مختلف درکشورهای گوناگون برای دانشجویان مختلف به زبانهای مختلف از تجربیات ناب ناباکوف است .از آنجا که او سخت تحت تاثیر و در معرض فرهنگهای مختلف قرار داشت میتوان گفت که انسان جهان وطنی بود.
پروفسور کاپالدو در ادامه سخنانش به شکوفایی ناباکوف در تبعید و مهاجرت اشاره میکند و میگوید: «بنابراین به روشنی میتوان گفت که وضعیت و موقعیت ناباکف برای نوشتن درخارج از کشور خودش، روسیه، موقعیتی قطعی و حیاتی بود. به دلیل آن که در آن شرایط روسیه بعد از انقلاب هرگز ادبیات ناباکوف نمیتوانست شکفته شود و رشد کند. در مورد تاثیر مهاجرت بر ناباکوف مواد دسته اول و بسیار جالبی در اختیار هست به طوری که یکی از پژوهشگران ناباکوف به نام جین گریزن، کتابی را به این موضوع اختصاص داده است.»
امید نیکفرجام مترجم دو رمان از ناباکوف با نامهای «زندگی واقعی سباستین نایت» و «خنده در تاریکی» به زبان فارسی براین باور است که مهاجرت و یا تبعید اجباری تا پایان عمر تاثیرش را در زندگی ناباکوف گذاشت.
او ضمن اشاره به این نکته میگوید: «ناباکوف در طی بیست سالی که در آمریکا زندگی کرد، به هیچ عنوان حاضر نشد خانه بخرد و همیشه در خانههای استادانی که مهمانش میکردند ویا در متلها زندگی کرد و سالهای پایانی عمرش را هم در هتل به سر برد. و وقتی از او میپرسند چرا این کار را میکنی؟ به شوخی پاسخی میداد که کار اداره پست راحت میشود و من دردسر خانه داشتن و رسیدگی به خانه را ندارم.»
نیکفرجام میافزاید: «ولی مساله دیگری هم وجود دارد و آن اینکه آزادی من را از من نمیگیرد. این نکته مهمی است که اشاره نمیکند ولی همیشه در آثارش و در داستانها و حرفهایش هیچ گاه فراموش نکرد که از کشور خودش رانده شده و این موضوع همیشه خود را در آثار ناباکوف نشان میدهد. چیزی که همیشه با تاکید میگفت این نکته بود که من از دیکتاتوری بیزارم و به همین دلیل هم حاضر نیستم به روسیه برگردم و خاطرات کودکیام از آنجا را خراب کنم.»
با وجود آنکه ناباکوف تمام عمرش با دلتنگی برای سرزمین اش زندگی کرد ولی همیشه با ادبیات اتوبیوگرافیک کاملا مخالفت میکند. به گفته امید نیکفرجام: «ناباکوف معتقد است که ادبیات هنر ناب است و اصلا جای روضه خوانی و جای گفتن داستان زندگی شخصی نیست. اما این دلتنگی را همیشه در آثارش نشان میدهد.»
ماریو کاپالدو ماجرا را به این شکل بیان میدارد: «در این تاریخ طولانی وفاداری به اصل و زادگاه، دو لحظه به خصوص و برجسته وجود دارد. یکی در پایان دوره زندگی در برلین و دیگری در پایان دوره آمریکا. در مورد اول باید به کتابی از ناباکوف به اسم هدیه اشاره کرد، کتاب ماقبل آخری که به روسی نوشت، و بهترین کار او و قطعا یکی از بهترین آثار قرن بیستم است، و مورد دوم هم ترجمه خودش از لولیتا ، از زبان انگلیسی به روسی است که در پایان دوره اقامت در آمریکا آن را به انجام رسانید. در مثال اول یعنی هدیه، ناباکوف کاملا با پیشینه فرهنگی خود تسویه حساب میکند در حالی که چیزهایی را که به عقیده او قابل حفظ و نجات دادن هستند، محفوظ نگه میدارد. یعنی تصاویر و کلمات شخصیتها را حفظ میکند و در عوض بار سنگین و بی مصرف خودبینی و تکبر قدرت را دور میاندازد. و البته تمام اینها را با حرکات ظریف ادبیات انجام میدهد نه با ابزار ایدئولوژی و سیاست.»
یک سوال همیشه برای منتقدان و محققان آثار ناباکوف وجود دارد: چرا او شاهکارهایش را به انگلیسی و نه به زبان مادری نوشت؟ پروفسور کاپالدو به تشریح جواب ناباکوف به این سوال میپردازد، پاسخی که ناباکوف زمانی به یکی از دانشجویان سابقش داده بود: «در این قضیه هم شانس و هم نیاز دخیل بودند. در سال ۱۹۳۶ امکانی فراهم شده بود تا کتاب جدیدم، «ناامیدی» (Otchayanie) را به انگلیسی هم منتشر کنم. بنابراین خودم شروع کردم به ترجمه کردن آن به انگلیسی و کتاب در سال بعد یعنی ١٩٣٧ در لندن چاپ شد. در این زمان ناگهان به این درک رسیدم که قادرم از زبان انگلیسی مثل یک چوب زیر بغل قابل اعتنا به جای زبان روسی استفاده کنم. البته همچنان درد این جایگزینی را حس میکنم. دردی که هنوز در اشعاری که در نیویورک و به روسی نوشتم به خوبی قابل دریافت است. و همچنین در نسخه روسی زندگینامهام که در سال ١٩۵۴ و همچنین نسخه روسی لولیتا در سال۶۴. درهمه این کتابها، آن درد تسکینناپذیر جایگزین کردن زبانی دیگر به جای زبان روسی در من دیده میشود.»
نیک فرجام معتقد است «لولیتا» شاهکار ناباکوف است که بر دیگر آثارش برتری دارد این اثر کار عجیبی است که نویسندگان دیگر حتی جوزف کنراد هم نتوانستند آن را انجام دهند. او میگوید: «ما در لولیتا ناباکوفی را میبینیم که از هر نویسنده آمریکایی بهتر آمریکا و آمریکایی بودن، زندگی و رویای آمریکا را خلاصه کرده و به زبان خودشان به ما تحویل میدهد. این از شاهکارهای لولیتاست که هیچ نویسنده دیگری تا همین الان نتوانسته این کار را به زبانی غیر از زبان مادری اش انجام دهد. ما در لولیتا طنز و پارودی را میبینیم که فقط یک خارجی میتواند به آمریکا داشته باشد نه کسی که دردل آمریکا بزرگ شده و زندگی اش آنجا شکل گرفته است. از این نظر مهاجرت بسیار در لولیتا اهمیت دارد چرا که تصویری را که یک خارجی (ناباکوف) به ما نشان میدهد از این کشور میبینیم، منتهی به زبان خودشان.»
پروفسور کاپالدو با ارجاع به سخنان خود ناباکوف مساله زبان در لولیتا را چنین بیان میکند: «ناباکوف سالها بعد در ترجمه لولیتا از انگلیسی به روسی در مقدمه کتاب چنین مینویسد: «من همیشه با اشتیاق فراوان به خوانندگان آمریکایی خود، برتری سبک و سیاقم در روسی نسبت به انگلیسی را گوشزد کردهام، بنابراین میتوان تصور کرد که لولیتای روسی من از اصل انگلیسی آن برتر باشد. اما در حقیقت داستان این ترجمه به داستان یک ناامیدی بدل شد. برای من آن زبان شگفت انگیز و درخشان روسی، که انتظار داشتم پشت این در بسته، مثل رایحه بهار وجود باشد، دری که کلیدش را برای سالها با خودم نگه داشته بودم، معلوم شد که دیگر وجود ندارد و پشت این در چیزی جز یأس پاییزی نیست.»
ناباکوف بر این باور بود که تبعید برای هنرمند و نویسنده همین است که کتابهایش را ممنوع کنند. لزوم ندارد که نویسنده از کشور خودش بیرون برود و در تبعید باشد، همین که کسی کتابهایش را نخواند یعنی تبعید شده است. نیکفرجام به نقل از ناباکوف میگوید: «در حدود ۴۵ سالی که خارج از روسیه بودم تمام کتابهای من در هر جایی چاپ شد و خیلیها خواندند ولی در روسیه ممنوع بود و کسی آنها را نخواند. نکتهای که درآخر میگوید بسیار مهم است که ولی من ضرر نمیکنم، کشورم است که ضرر میکند اگر نویسندهای تبعید شود و مهاجرت کند نویسنده ضرر نکرده، کشورش است که از این بابت ضرر کرده است و به نظر من این حرف بسیار مهمی است و در واقع حرف اول و آخر درباره ادبیات مهاجرت و تبعید است .»
مریم افشنگ (رم)