مواضع سیاسی، مالهکشی و ناهماهنگی شناختی
۱۳۹۸ آذر ۲۹, جمعه"مالهکشی" سالهاست که به یکی از رایجترین اصطلاحات ادبیات سیاسی ایران بدل شده است. این تعبیر به قدری در پهنه سیاسی ایران جا افتاده که حتی چندی پیش، توییتر فارسی وزارت خارجه ایالات متحده نیز از جواد ظریف صراحتا به عنوان "مالهکش اعظم" نام برد.
اصطلاحی که یافتن معادل دقیقی برای آن در زبان انگلیسی ساده نیست و شاید آپولوژیست (apologist) نزدیک ترین معنا به آن را تداعی کند. مالهکشی در مذهب و سیاست به طور خلاصه به معنای آن است که فرد برای نجات تناقضات درونی دیدگاه و نظریات خود، حتی شواهد و فکتها را نیز رد کند. به بیان دیگر چنین فردی به دلایل مختلف از جمله منفعت مالی یا انگیزه عاطفی و روانی، همیشه نظریه خود را درست میپندارد و به ندرت حاضر به بازنگری در مواضع خود خواهد شد. اصطلاح مالهکش آنگونه که در شبکههای اجتماعی فارسی زبان مطمح نظر است، به فردی اطلاق میشود که همواره در پی رفع و رجوع و توجیه مواضع خود است، ولو اینکه توجیه او بسیار غیرمنطقی و خلاف عقل سلیم و حتی مغالطه جلوه کند.
یک سیاستمدار یا روزنامهنگار اصلاحطلب که سالها اصلاحطلبی را تنها گزینه موجود برای توسعه سیاسی و اقتصادی ایران طرح کرده با دیدن آمار جانباختگان آبان ۹۸ و به رغم افزایش فاجعه بار سرکوب و سانسور و شکست تمام وعدههای انتخاباتی، احتمالا دست از باور خود نخواهد شست بلکه در پی توجیه وضع موجود بر خواهد آمد. برخی ممکن است اساسا سرکوب و وقوع جنایت را انکار کنند. برخی ممکن است وقوع سرکوب و نقض حقوق بشر را بپذیرند اما در عین حال تقصیر را به گردن خود معترضان یا حتی تحریمهای ایالات متحده امریکا بیاندازند. برخی ممکن است تلاش کنند که از مغالطه "پس چه ایسم"(Whataboutism) بهره بگیرند و برای عوض کردن بحث بگویند پس چرا غرب درباره خاشقجی سکوت کرده؟
لیکن صرفنظر از اینکه از کدام نوع توجیه استفاده شود، نفس تلاش برای پوشاندن یا خوب جلوه دادن جنایتها، اختلاسها، ظلمها و تبعیضها چیزی است که در ادبیات سیاسی عامه، "مالهکشی" خوانده میشود. این مدل استدلالی صرفا هم محدود به ایران نیست و در فضای سیاسی جهان کم و بیش رایج است. چه کسی گمان میکرد که آنگ سان سوچی برنده جایزه صلح نوبل اینک در دادگاه بینالمللی لاهه، برای توجیه نسل کشی و تجاوز به زنان و به آتش کشیده شدن روستاهای مسلمانان روهینگیا، بهانهای و استدلالی بتراشد و همه چیز را به پیچیدگی مسئله قومی در این کشور ارجاع دهد تا جنایات ارتش برمه را توجیه کند.
اسکاتلندی واقعی
توجیه، فرمها و شکلهای مختلفی دارد. در اینجا مقصود ما عمدتا فرمی از توجیه است که بر خلاف شواهد و قرائن، حقیقت را لاپوشانی میکند و خاک به روی واقعیت موجود میپاشد. فردی که از جواد ظریف حمایت میکند حتی با اینکه میداند این سخن او که "ما در ايران هیچ کسی را به خاطر عقيدهاش زندانی نمیکنيم" دروغ است، اما تلاش خواهد کرد توجیهی بیابد که حمایت خود را از وزیر خارجه جمهوری اسلامی موجه کند. یک فرد علاقمند به روحالله خمینی حتی اگر فرمان او مبنی بر جنایت و کشتار زندانیان سیاسی شامل زنان باردار و نوجوانان بیگناه را ببیند باز هم دلیلی خواهد تراشید تا علاقه خود به او را حفظ کند. یک فرد حزب اللهی با اینکه میداند تمام شبکه فساد و جنایت و بیعدالتی در کشور از سیاستهای علی خامنهای ناشی شده اما بهانه و دلیلی میتراشد تا او را از اتهام مبرا کند و سایرین را مقصر بداند. به بیان ساده همان استدلال مشهور را به کار ببندد که "خودش خوب است اطرافیاش بدند".
حتی کسانی که تمام شالوده باور سیاسیشان روی مفهوم جمهوری اسلامی بنا شده اکنون که با گذشت چهار دهه، شکست این نظریه سیاسی را میبینند ممکن است اینطور استدلال کنند که این جمهوری اسلامی واقعی نیست. از این دست استدلالها در مواضع مهدی کروبی به وضوح پیدا میشود که "اگر امام زنده بود آیا لکه ننگی به نام کهریزک بر پیشانی نظام مینشست؟". این نوع استدلال که به مغالطه اسکاتلندی واقعی مشهور است فرد به جای تغییر دیدگاه خود، از کلماتی چون واقعی، راستین، حقیقی، اصیل و نظایر آن استفاده میکند و (در این مورد) به جای اینکه کل جمهوری اسلامی را زیر سوال ببرد، خواهد گفت این جمهوری اسلامی اصیل و واقعی نیست. جمهوری اسلامی به ذات خود ندارد عیبی و هر عیب که هست ازاین است که درست اجرا نشده است.
نظیر همین استدلال در بین هواداران کمونیسم بلوک شرقی سابق نیز رایج است. این افراد به جای پذیرش ناکارآمدی نظریه سیاسی و قبول شکست (و پذیرش غیر قابل اجرا بودن آن) خواهند گفت این کمونیسم واقعی نیست و کشورهای بلوک شرق اگر کمونیسم واقعی را پیاده میکردند فرو نمیپاشیدند. انقلابیون پنجاه و هفت نیز روی حساب همین استدلال، به رغم اینکه با چشم خود میبینند زندگی سیاسی و اجتماعی چند نسل پس از خود را ویران کردهاند اما به سختی حاضر به پذیرش این خطا خواهند بود و در بهترین حالت استدلال آنها این خواهد بود که ﭼﮕﻮﻧه ﺑه ﺗﺎﻭﻝهاﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮ ﻃﯽ ﺷﺪه ﺍﺷﺘﺒﺎه ﺑﻮﺩه؟
ناهماهنگی شناختی
تلاش برای توجیه وضع موجود، سوای جنبه استدلالی، اگر جنبه منفعت مالی نداشته باشد جنبهای روانشناختی نیز دارد. فردی با تمایلات سیاسی هواداری جمهوری اسلامی، تمام شواهد را به شکلی ارزیابی میکند که باورهایش تایید شود. او تمام تحولات سیاسی ایران را در جهت حفظ و بقای جمهوری اسلامی میبیند. اما در این بین برخی شواهد و تحولات در تعارض با انتظارات او ظاهر میشوند و دیدگاه او را نامعتبر میکنند. اصلاحطلبی که با پررنگ کردن خبر پیروزی تیم والیبال ایران، پیروزی حسن روحانی در انتخابات، ورود زنان به ورزشگاه یا دوچرخه سواری شهردار تهران به دنبال اثبات کارآمدی اصلاحطلبی در رسانهها بوده اینک با تعطیلی طرح دوچرخه بیدود، با حکم زندان اسماعیل بخشی، با دستگیری و شکنجه و اعدام و کشتار بیش از هزار نفر از مردم معترض در سراسر کشور، همه شواهد را علیه باورها و پیش بینیهای خود مییابد. این دقیقا همان نقطهای است که ناهماهنگی شناختی Cognitive dissonance ظاهر میشود. نوعی ناهنجاری که به تعبیر لئون فستینگر روانشناس امریکایی، در زمان بروز اندیشههای ناسازگار در فرد به وجود میآید. ناهماهنگی شناختی زمانی پیش میآید که فرد با وجود اینکه میبیند همه شواهد و قرائن از اشتباه بودن دیدگاه او حکایت دارد اما باز هم بر درستی دیدگاه خود اصرار میورزد.
فستینگر در میانه دهه پنجاه میلادی درباره یک فرقه مذهبی تحقیق میکرد که هوادارانش معتقد بودند که در ۲۱ دسامبر ۱۹۵۴ سیلی ویرانگر زمین را نابود خواهد کرد و موجودات فضایی به زمین آمده و مومنان راستین را نجات خواهند داد. در روز موعود اما نه خبر از سیل بود و نه موجودات فضایی. لیکن اعضا و هواداران این فرقه، به جای بازنگری در باور خود، دلایلی تراشیدند تا تناقض ایجاد شده را توجیه کنند. به جای اینکه بپذیرند تمامیت دیدگاهشان اشتباه بوده اینطور توجیه کردند که خداوند تصمیم گرفته فرصتی دوباره به اهالی زمین اعطا کند و بنابراین از سیل روز۲۱ دسامبر ۱۹۵۴ صرف نظر کرده است. این تلاش برای توجیه دقیقا چیزی است که امروز در ادبیات سیاسی ایران به مالهکشی مشهور شده است.
* مطالب منتشر شده در این صفحه صرفا بازتاب دهنده نظر و دیدگاه نویسندگان آن است.