1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

مرتضی پاشایی؛ خواننده‌ای که تبدیل به یک "پدیده" شد

میترا شجاعی ۱۳۹۳ آبان ۲۶, دوشنبه

مرگ یک خواننده پاپ ۳۰ ساله بر اثر سرطان که تنها دو سال از آغاز کار حرفه‌ای خوانندگی‌اش می‌گذشت، توانست در تهران و شهرستان‌ها صدها هزار نفر را به خیابان‌ها بکشاند. این موج از کجا آغاز شد؟

https://p.dw.com/p/1DosR
عکس: irantune

"مرتضی پاشایی" اگر تا هفته پیش تنها یک خواننده سبک پاپ موسیقی ایرانی بود، حالا به یک پدیده تبدیل شده است؛ پدیده‌ای که باید آن را از منظر جامعه‌شناسی بررسی کرد.

این "پدیده" البته تنها منبعث از فردیت این خواننده نیست، بلکه نشات گرفته از پیامدهای اجتماعی‌يی است که مرگ زودرس او به وجود آورد: به خیابان ریختن صدها‌ هزار نفر در تهران و شهرستان‌‌هایی چون تبریز و اصفهان و شیراز و مشهد و حتی قم.

و "پدیده" دقیقا همینجا به وجود آمد؛ آنجا که خبرنگار رویترز گفت تا به حال تهران را این‌گونه ندیده بوده و شاهدان عینی فضای تهران در روز تشییع جنازه مرتضی پاشایی را با روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ مقایسه کردند؛ روزی که به اذعان شهرداری تهران، بیش از سه میلیون نفر به خیابان‌های پایتخت آمده بودند.

چه اتفاقی افتاد و چه نیرویی خیل عظیم مردم را به خیابان‌ها کشید، آن هم در روزهایی که یک تظاهرات چند صد نفری در اعتراض به اسیدپاشی با برخورد نیروی انتظامی روبرو می‌شود؟

حسین قاضیان، جامعه‌شناس، پاسخ چرایی به وجود آمدن این پدیده را در چند عامل می‌داند که مهمترین این عوامل به نظر او نقش پررنگ رسانه است. به اعتقاد او رسانه‌های همگانی در این رویداد نقش مرکزی داشتند، به‌ویژه پس از پخش صدای این خواننده در برنامه پربیننده "ماه عسل" که به مدت یک ماه هرشب از تلویزیون پخش می‌شد.

این جامعه شناس می‌گوید: «وقتی شما در چنین برنامه‌​ای ظاهر می​‌شوید و به طور مداوم در خانواده‌​ها حضور پیدا می‌کنید، همه در یک ساعت تقریبا معین دورهم شما را می‌​بینند و می‌​شنوند و با شما ارتباط برقرار می​‌کنند، این یک حالت نفوذ خارق‌​العاده به شخص می‌​دهد. برای همین هم ایشان با این‌که تنها دو سال بود در صحنه موسیقی ایران ظاهر شده و تازه آلبوم داده بود، اوج گرفت».

این اوج‌گیری با مصاحبه‌ی تلویزیونی‌ای که در دوران شیمی درمانی با او شد، موج بیشتری گرفت. آقای قاضیان این رویداد را با تشکیل بهمن مقایسه می‌کند که از یک گلوله کوچک برفی شروع و به یک بهمن عظیم منتهی می‌شود.

در روزهای آخر بیماری این خواننده، اعضای شبکه‌های اجتماعی وارد میدان شدند و با حضور مردم مقابل بیمارستان و آواز خواندن دسته‌جمعی، این "بهمن" روز به روز بزرگتر شد و به گفته آقای قاضیان حالت تشدیدشونده شدیدتری گرفت و باعث بروز چنین پدیده​‌ای شد که بسیاری را شگفت​‌زده کرد.

آیا این حضور رنگی از اعتراض داشت؟

بسیاری از تحلیل‌گران حضور گسترده و کم‌سابقه مردم در مراسم تشییع جنازه مرتضی پاشایی را نوعی اعتراض خاموش دانستند؛ اعتراض به فضای بسته‌ای که اجازه تجمع چند نفری را هم نمی‌دهد. غیر سیاسی بودن فرد متوفی و نیز غیر سیاسی بودن هوادارن او که اکثرا جوانان طرفدار موزیک پاپ هستند، امکان این "اعتراض خاموش" را بیشتر می‌کرد.

حسین قاضیان در این مورد معتقد است که در یک حرکت جمعی، مضمون درونی کمتر از شکل بیرونی اهمیت دارد، بنابراین ممکن است مضون درونی از جهات مختلفی تغذیه شود و آدم‌ها با انگیزه‌های متفاوت در این حرکت جمعی مشارکت کنند، اما نمی​​‌شود تنها یک مضمون مرکزی را به این حضور نسبت داد.

او می‌گوید: «به‌​هرحال آدم​ها با انگیزه‌های متفاوتی وارد این ماجرا شده و در خیابان ظاهر می‌​شوند. حتما برای اعتراض هم هست. به این دلیل که این نوع از مراسم آن هم در این حجم گویی از نظر آن​ها خاری​‌ست در چشم نظام سیاسی حاکم. بنابراین آن​ها مایلند حضور خودشان را این طوری تفسیر کنند و شاید هم اصلا به همین دلیل به آن جمع مردم بپیوندند».

اما از آنجا که این نوع حضور در قالب‌های از پیش تعریف‌شده نظام حاکم نمی‌گنجد و با شعرخوانی و روشن کردن شمع و آدم‌هایی با ظاهر متفاوت همراه است، در نتیجه خود به خود مضمون اعتراضی می‌گیرد.

آقای قاضیان می‌گوید: «حضور مردم در آنجا به شکلی​ست که خودشان مایلند داشته باشند و این حضور در چارچوب قالب​های تنگ و انحصاری که نظام سیاسی حاکم و ایدئولوژی​اش تجویز می​‌کند، نمی​‌گنجد. برای همین اتفاقا مضمون اعتراضی می‌​گیرد، بدون این‌که آن​ها لزوما بخواهند اعتراض کنند و چون مقابله هم با آن می‌​شود، آن وقت مضمون اعتراضی‌​اش قوی​تر می​شود».

آیا میان نخبگان و توده شکاف ایجاد شده؟

آن توده سیل‌آسائی که با هر انگیزه‌ای در مراسم تشییع پیکر مرتضی پاشایی شرکت کرده بود، یک اصل واحد را آشکار می‌کرد و آن شکافی است که بین نخبگان و توده مردم به وجود آمده است.

شگفتی از این حضور، نشناختن چهره‌ای که می‌تواند میلیون‌ها نفر را به خیابان بکشاند، غیر منتظره بودن حرکت مردم، همه و همه نشان از این دارد که نخبگان ایران از قلب جامعه دور هستند.

گفت‌وگو با حسین قاضیان درباره مرتضی پاشایی

حسین قاضیان معتقد به وجود این شکاف است و علت آن را دو تفاوت عمده یکی در مصرف فرهنگی و دیگر در مصرف رسانه‌ای‌ می‌داند. به عقیده او کالاهای فرهنگی مورد استفاده نخبگان و توده مردم بسیار با یکدیگر متفاوت است و همین تفاوت باعث آن شده که نخبگان این حس را داشته باشند که کالای فرهنگی مورد استفاده مردم الزاما پست‌تر و ناچیزتر است.

آقای قاضیان تفاوت در مصرف رسانه‌ای را اینگونه توضیح می‌دهد: «خیلی از این نخبگان ممکن است اصلا به صدا و سیما توجه نکنند و بنابراین ندانند که یک آدمی در یکی دو سال اخیر در تلویزیون ظاهر شده و هر روز آهنگ‌​هایش خوانده شده و بعد مردم به او اقبال کرده​‌اند و در ماشین​‌ها، خانه​‌ها و مسافرت‌​هاشان گوش می​‌دهند و با آن حال می​‌کنند و با این آدم در تماس هستند. نخبگان اصلا این‌ها را نمی‌​بینند و نمی​‌شنوند. انگار در جهان آن​ها حضور ندارد. چون از آن رسانه​‌هایی که عمدتا این آدم​ در آن مطرح شده​ اصلا استفاده نمی‌​کنند».

در اثر این شکاف رسانه‌ای، دو جهان این دو گروه با یکدیگر متفاوت می‌شود و جهان مردمی که صدا و سیما را می‌بینند و رسانه اصلی‌شان هست، برای گروه دیگر، جهان غریبه‌ای می‌شود. به همین دلیل نمی‌توانند اتفاقات این جهان را تجزیه و تحلیل کنند.

روشنفکران بایستی نگران باشند

آیا این شکاف به وجود آمده بین روشنفکران و توده مردم جای نگرانی دارد؟ حسین قاضیان می‌گوید: «ما جامعه خودمان را به دلیل همان شکاف​‌ها نمی​شناسیم. یعنی نحوه سلائق و گرایش​های خودمان را، ارزش​های خودمان را، مصرف خودمان را مبنای شناخت جامعه می​‌کنیم و این کار نادرستی​‌ست. برای این‌که این فقط بخشی از جامعه و بخشی از آدم​‌های موجود آن جامعه را توضیح می​‌دهد. آدم​​های متکثر و متفاوتی در این جامعه هستند که ما باید فارغ از گرایش​‌ها و ارزش‌های شخصی خودمان و نحوه مصرف خودمان آن​ها را بشناسیم. از این بابت به نظر من روشنفکران، ناظران و تحلیل​گران باید نگران باشند».

به عقیده این جامعه‌شناس، روشنفکران باید سعی کنند بدون درنظر گرفتن گرایش​‌ها و پسندهای خودشان جامعه را بشناسند. به عنوان مثال به صرف اینکه یک موسیقی برای آن‌ها خوشایند نیست، معنایش این نیست که دیگران هم گوش نمی​‌دهند.

او می‌گوید: «اگر همین موسیقی را دیگران در حجم زیاد گوش بدهند، تبدیل به یک واقعیت اجتماعی می​‌شود و ندیدن این واقعیت اجتماعی از سوی من روشنفکر، آن را از بین نمی​‌برد. آن واقعیت وجود خواهد داشت و یک‌روزی اتفاقا مثل همین دیروز یا پریروز من را غافلگیر می​‌کند».

و جامعه‌ای که هرروز روشنفکرانش را غافلگیر می‌کند، از دید آقای قاضیان جامعه‌ای است که نهادمندی و ساختاریابی‌اش ضعیف است. این جامعه‌شناس می‌گوید: «در جوامعی که نهادمندی ضعیف است، این رفتار فردی​‌ست که اهمیت پیدا می​کند، چون نهادی نیست که این رفتار فردی را کنترل و مقید و قابل پیش​بینی کند. به این ترتیب رفتار فردی که می‌تواند تبدیل به رفتار جمعی هم بشود، ممکن است کاملا غیرقابل پیش​بینی باشد. چیزی که تا دیروز اصلا ممکن بود تصور نشود، فردا اتفاق می‌افتد و این همه را غافلگیر می​‌کند. همان‌طور که در جنبش سبز و در انقلاب سال ۵۷ غافلگیر کرد و امروز غافلگیر می​‌کند و فردا بسیار چیزهای دیگر ما را غافلگیر خواهد کرد».

نشانه‌های این "غافلگیری" هنوز در فضای مجازی دیده می‌شود. با گذشت بیش از ۲۴ ساعت از حضور بزرگ مردم در خیابان‌های تهران و شهرستان‌ها برای بدرقه هنرمندی که بسیاری از نخبگان جامعه حتی نامش را هم نشنیده بودند، هنوز این نخبگان از شوک بیرون نیامده‌اند.

حسین باستانی تحلیل‌گر مسائل سیاسی در صفحه فیس‌بوکش می‌نویسد: «در جامعه‌ای با این همه ویژگی‌های ناشناخته، تحلیل‌گران چه موجودات بخت برگشته‌ای هستند».