فاجعهی آتشسوزی زولینگن؛ پانزده سال بعد
۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبهپانزده سال پیش بود. خبر را از رادیو شنیدم: خانهی یک خانوادهی ترک در شهر کوچک زولینگن آتش گرفته و ساکنان آن در خواب غافلگیر شده اند. خبر با این جملهی کوتاه پایان گرفت: «سخنگوی پلیس گفت، بر اساس تحقیقات اولیه، انگیزههای خارجیستیزی را نمیتوان منتفی دانست.»
محل حادثه
اگر چند سالی در آلمان زندگی کرده باشی، میدانی که آتش گرفتن یک خانهی غیرآلمانی اغلب "تصادفی" نیست. با اینکه سفارشی از رئیسم برای نوشتن گزارشی نگرفتم، از سر کنجکاوی با چند تن از دوستان راهی زولینگن شدم. با این که مدتی در این شهر کار میکردم و راه اتوبان کلن ـ زولینگن را به خوبی میشناختم، ناخودآگاه تنها آن شاهراهی را نادیده گرفتم که مستقیم به شهر زولینگن ختم میشد. راهنماییهای کارشناسانهی همراهانم هم کمکی به "به موقع" رسیدن ما به محل آتشسوزی نکرد. شاید به همین دلیل زمانی به آنجا رسیدیم که "همه چیز" به پایان رسیده بود:
نه از ماشینهای آتشنشانی خبری بود و نه از ماموران آگاهی و تفحص. تنها چیز غیرعادی، نوار معمولی سرخ و سفیدی بود که ساختمان دو طبقهی خانهی شماره ۸۱، واقع در خیابان وارنر را از پیادهرو جدا میکرد. چند دستهگل زرورقپوش هم اینسو و آنسوی در نیمهسوختهی خانه گذاشته شده بودند. پیاده روی مقابل خانه چنان پاک بود، انگار آن را برای ورود مهمانی محترم، آب و جارو کردهاند. در واقع اگر سر در خانه و بخشی از شیروانی آن ویران نشدهبود و رونما و قاب پنجرهها از دودهی غلیظ، سیاه نبود، نمیشد حدس زد که آنجا "اتفاقی" افتاده است.
رویداد تکاندهنده
اتفاقی که افتاده بود، چنان تکاندهنده بود که آثار مصیبتبارش هنوز هم، پس از پانزده سال بر روح و روان بازماندگان آن سنگینی میکند: چهار جوان دست راستی آلمانی در یک روز شنبهی سال ۱۹۹۳، ده روز پس از عروج مسیح به آسمان، ناگهان تصمیم میگیرند، به «ترکها درسی بدهند که هیچ وقت از یاد نبرند.» آنها در تاریکی شب ۲۹ ماه مه، با چند گالن بنزین، پاورچین پاورچین راهی خیابان وارنر، که خانهی یکی از این "زیره"ها (عنوان تحقیرآمیزی برای ترکها) بود، میشوند. بنزین گالنها را با احتیاط و بیسر و صدا روی نمای ساختمان، در چوبی خانه و کاشیهای راهرو میپاشند، کبریت میکشند و در چشم بههم زدنی ناپدید میشوند. یکی از این جوانان "جسور"، سمت دیگر خیابان، کمی بالاتر از خانهی شمارهی ۸۱ زندگی میکرد. او چند دقیقهای، از پنجرهی اطاق خود به تماشای شعلههای آتش که حالا از شیروانی خانه هم بلندتر شدهبودند، میایستد. با برخاستن اولین فریاد "یا الله، کمک"، به رختخواب میرود و میخوابد. صبح روز بعد، وقتی از خواب برمیخیزد، دو دختر، دو نوه و دختر خواهر خانوادهی دوموس و مولود گنش، صاحبان ترک خانهی شمارهی ۸۱، به تمامی در آتش سوخته بودند.
خشم، ترس و اندوه بیانتها
در روزهای پس از این فاجعه، تنها چیزی که در هوا موج میزند، اضطراب است: ترس از تبدیل اندوهی عظیم به خشمی که میتواند مثل زبانههای ویرانگر آتش، به همهی شهرها سرایت کند و آرامش و "همزیستی مسالمتآمیز بین ملیتهای مختلف" در آلمان را برهم بزند. در این روزها، گروههای ناسیونالیست و سازمانهای افراطی ترک تنها منتظر شنیدن کلامی انتقامجویانه از دهان مولود گنش بودند تا به خیابانها بریزند و به نوبهی خود همه چیز را به آتش بکشند. مولود گنش، ولی در اندوه عمیق خود فرو رفته بود. او حتی بهخاطر نمیآورد که هنگام آن آتشسوزی مهیب، سراسیمه به خیابان دویده و با دامن پیشبندش، نوهی خردسال خود را که از پنجره به بیرون پرتاب شده بوده، در هوا گرفته و نجات داده است. کسی به او نگفت که روزنامهی ترک زبان "حریت" فردای روز فاجعه، تیتر زده بود: «دیگر بس است!» در این حال، صدها جوان ترک در شهرهای زولینگن، هامبورگ و برمن به خیابان ریختند، به پلیسها حمله کردند، اتومبیلها را به آتش کشیدند و سر راه شیشههای مغازهها را شکستند. آنها با فریاد میپرسیدند: «این است مزد ۳۰ سال کار در این کشور؟»
این فوران خشم، تنها مدتی پس از آنکه مولود گنش، بهروشنی موضعی صلحجویانه گرفت، فرو نشست. او پیش از آن که ۵ تابوت عزیزان از دسترفتهاش را برای پرواز به ترکیه بدرقه کند تا پیکر نیمه سوختهی آنان در "خاک وطن" خود به خاک سپرده شوند، گفت: «مرگ فرزندان من باید به دوستی منجر شود.»
پانزده سال بعد
مولود گنش، در روز ۲۶ ماه مه هم در مراسم پانزدهمین سال یادبود این ۵ قربانی در سالن "کنسرت هاوس" زولینگن، به همین منوال "دوستانه" برخورد کرد. او که در ظرف این سالها بهخاطر "پشتیبانی از برقراری صلح و تفاهم بین ملتها" جوایز بسیاری کسب کرده، در کنار سیاستمداران ترک و آلمانی نشسته بود و به آرامی اشک میریخت. او در این مراسم گفت: «روزی نیست که من این درد بزرگ را احساس نکنم. ولی ما باید مواظب بچهها و جوانان خود باشیم که میبایست در صلح زندگی کنند.»
در طول این پانزده سال هیچ یک از بازماندگان و مسببین فاجعهی آتشسوزی زولینگن، که چندی است آزاد شدهاند، این شهر را ترک نکرده اند. در میان ویرانههای این آتشسوزی، حالا ۵ درخت شاهبلوط آلمانی کاشته شده. مسئولان شهر زولینگن، ابتدا میخواستند درختهای بلوط را از روستایی که خانوادهی گنش از آن برخاسته، بیاورند. ولی از ترس اینکه ریشهی آناتولی این درختها، در خاک و آبوهوای آلمان نگیرد، درختهای آلمانی را در آنجا کاشتهاند.